|
کد‌خبر: 302573

اقتصاد | صنعت | مشکلات تولید

داستان‌سرایی برای اقتصاد | چگونه می‌توان اقتصاد را روایت کرد؟

داستان پسرک کفاش وال‌استریت را شنیده‌اید؟ در سال ۱۹۲۹ هنگامی که پسرک کفاشی مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت که قصد دارد سهام بخرد.

داستان پسرک کفاش وال‌استریت را شنیده‌اید؟ در سال ۱۹۲۹ هنگامی که پسرک کفاشی مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت که قصد دارد سهام بخرد. کِندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت. و در ماه اکتبر -هنگامی که بورس سقوط کرد- ثروت هنگفتی به جیب زده بود. او در خاطرات خود می‌نویسد: من خوشحال بودم از اینکه توانستم علائم این ریزش را از یک پسرک واکسی بشنوم. همیشه کائنات پیش از حادثه به شما هشدار می‌دهد. در واقع قیمت‌ها تحت تاثیر پول پسرک بالا می‌روند و نفس‌های آخر خود را می‌کشند. در نتیجه یکی از نشانه‌های توقف روند صعودی همین شوق مردم عادی برای ورود به بازار است. مردمی که فکر می‌کنند، سود چشمگیری در آینده نصیبشان خواهد شد.

فرض کنید از اقتصاد هیچ نمی‌دانید. این داستان به شما چه می‌آموزد؟ هر زمان مردم عادی وارد بورس می‌شوند زنگ هشداری برای ریزش بازار به صدا درمی‌آید. این قاعده به «خرد جمعی» تبدیل شده است. حالا فرض کنید اقتصاددان هستید. چند ساعت سخنرانی لازم است تا همین قاعده ساده بازار سهام را به مردم بیاموزید؟ کدام روایت سریع‌تر و تاثیرگذارتر است؟ مثال‌هایی از این دست زیادند برای آنکه دریابیم داستان چگونه می‌تواند جای معلمان اقتصاد را به خوبی پر کند. داستان معروف لئونارد رید، «اینجانب مداد و شجره‌نامه خانوادگی‌ام» را می‌توان در این فهرست پیدا کنید. رید در نثری ساده، این حقیقت شگفت‌انگیز و غیرقابل انکار را بیان می‌کند که میزان دانش لازم برای ساختن یک مداد تجاری معمولی، به‌طور غیرقابل تصوری بیشتر از میزان دانشی است که از سوی یک فرد یا گروهی متشکل از افراد نابغه قابل درک است. او در کتاب خود تمام مراحل ساخت یک مداد را تشریح می‌کند و یادآور می‌شود هیچ فردی نمی‌تواند به تنهایی تمام این مراحل را انجام دهد اما «تقسیم کار»ی که از طریق اقتصاد آزاد به وجود آمده، نه‌تنها این مراحل را انجام می‌دهد بلکه به بهبود کیفیت مدادی منجر می‌شود که تنها چند سنت قیمت دارد. برای تفهیم مفهوم تقسیم کار و مبادله آزاد به چند ساعت سخنرانی نیاز است؟ یک داستان خواندنی و ساده به خوبی از پس این ماموریت برآمده است. در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردمِ گرفتار این روزها خارج است. بسیاری از مردم، اقتصاد (و البته اقتصاددانان) را فاقد عمق احساسی و زیبایی‌شناختی می‌دانند. این باور البته، تصویر اغراق‌آمیزی از اقتصاد است اما در جامعه عمیقاً رواج دارد. از سوی دیگر، اقتصاددانان -با تمرکز بر داده‌ها- گاهی اوقات تصویر بزرگ‌تر را از دست می‌دهند؛ به ویژه درس‌های ارزشمند زندگی را که هنر، فرهنگ و ادبیات می‌توانند به ما بیاموزند. ظاهراً راه ارتباطی میان اقتصاددان و مردم در همین نقطه به بن‌بست می‌رسد. اما برای بازگشایی این راه حیاتی ارتباطی، نقطه روشنی وجود دارد که اغلب سخنگویان اقتصاد از آن غافل‌اند. کلیدی جادویی به نام: «داستان‌سرایی». فرهاد نیلی در گفت‌وگو با تجارت فردا می‌گوید: در علم اقتصاد به‌طور خاص و در علوم اجتماعی به‌طور عام استعداد داستان‌سرایی (storytelling) کم داریم. قصه‌گویی مهارت جدیدی است که به‌خصوص علم اقتصاد به آن نیاز دارد. معمولاً تلقی این است که قصه‌گوها یا باید ادیب باشند یا از ادیبان بیاموزند که چگونه قصه‌ها را تعریف کنند اما در حال حاضر این برداشت وجود دارد که تحلیلگران علوم اجتماعی و اقتصادی باید بتوانند دانش کسالت‌آور اقتصاد را به زبانی قابل فهم و قابل درک برای مردم تبدیل کنند؛ تا بتوانند بهتر و ملموس‌تر با مردم سخن بگویند.

 صاحب‌نظران بسیاری با دکتر نیلی هم‌عقیده‌اند. آنها می‌گویند اقتصاددانان وظیفه دارند اطلاعات پیچیده را به شیوه‌ای دردسترس و جذاب به مردم منتقل کنند تا مردم با اقتصاد درگیر شوند. اغلب دانشمندان سخنگویانی دارند که پیام‌هایشان را به شیوه‌ای خوشایند منتقل می‌کنند، اما اقتصاددانان از این ابزار بهره‌ای نمی‌برند. نقطه ضعف اغلب آنها مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی است. پژوهش‌ها هم نشان داده که اغلب آنها به خوبی ارتباط برقرار نمی‌کنند. مطالعه‌ای که اخیراً روی توئیتر انجام شده نشان می‌دهد که آنها -در میان سایر حرفه‌ها- کمترین احتمال را دارد که در گفت‌وگوهای عمومی شرکت کنند. اقتصاددانان مانند دانشمندان قصه‌گو نیستند. آنها بیشتر اوقات با اصطلاحات سرد، سخت و فنی صحبت می‌کنند. جای تعجب نیست اگر عموم مردم این ادبیات را کسالت‌بار بدانند. مردم به جای آمار و ارقام و تعاریف پیچیده، به روایت‌های ساده، قابل فهم و کاربردی نیاز دارند. راه آسان‌تری که به آنها درک درستی از تورم، ناترازی، سهم پول در نقدینگی بالا و مضامینی از این دست بدهد. اقتصاد را، چگونه باید روایت کرد؟

کسری دوگانه

به جز اقتصاددانان، سیاستمداران و روزنامه‌نگاران هم راه و رسم انتقال مفاهیم اقتصادی را به خوبی نمی‌دانند. اجازه بدهید با یک مثال داستان را روشن کنیم. چند سال قبل ویدئویی از جرمی هانت، وزیر دارایی بریتانیا، منتشر شد که در آن تلاش می‌کرد با لیوان‌های کاغذی قهوه و یک خودکار نشان دهد تورم در کشورش کاهش یافته است. تلاش او نه‌تنها بی‌ثمر ماند که سبب شد به «مستر‌بین» ملقب شود! منتقدان می‌گفتند سخنان او پروپاگاندایی است که ظاهر «توضیح و تشریح» به خود گرفته است- چیزی که باعث می‌شد افکار عمومی بیشتر آزرده‌خاطر و بی‌اعتمادتر شوند. هرکسی می‌توانست نقص داستان هانت را ببیند زیرا هیچ یک از تقصیرهای افزایش تورم را گردن نمی‌گرفت، اما ادعا می‌کرد که تمام اعتبار کاهش تورم متعلق به اوست. نیازی نیست که یک اقتصاددان باشید تا بدانید چه زمانی شما را احمق تلقی می‌کنند. اقتصاد را می‌توان ساده کرد، حتی با فنجان‌های کاغذی قهوه. در واقع، توضیح بهتر اقتصاد ارزش تلاش کردن را دارد اما نه به شیوه هانت؛ زیرا این حرفه از چیزی رنج می‌برد که اندی هالدن، اقتصاددان ارشد بانک انگلستان، آن را «کسری دوگانه» (twin deficit) «درک» و «اعتماد» می‌نامد. هالدن، به سادگی استدلال می‌کند که اگر مردم موضوعی را درک نکنند، احتمال کمتری وجود دارد که به یک رشته و سخنگویان آن اعتماد کنند. نتایج مطالعاتی که در کشور هالدن صورت گرفته مصداقی بر استدلال اوست. یک نظرسنجی در بریتانیا در سال 2019 نشان می‌دهد 40 درصد از پاسخ‌دهندگان معتقدند به ویژه هنگام تصمیم‌گیری آگاهانه برای رای دادن در انتخابات و همه‌پرسی، درک اقتصاد برایشان دشوارتر شده است. یک مطالعه عمقی در سال 2020 هم نشان داده که بسیاری از مردم بریتانیا مفاهیمی مانند تورم و آمارهایی مانند نرخ بیکاری را درک نمی‌کنند. در یک نظرسنجی دیگر مشخص شد که 60 درصد از بزرگسالان بریتانیا نمی‌توانند GDP را تعریف کنند و 70 درصد نمی‌دانند تسهیل کمّی چیست. از آن‌سو گزارش‌ها حاکی از آن است که تنها 12 درصد از مردم «به شیوه‌ای که رسانه‌ها و سیاستمداران درباره اقتصاد صحبت می‌کنند» اطمینان دارند. بد نیست بدانید، اقتصاددانان گروهی از «متخصصان» بودند که بیشترین کاهش اعتماد را در همه‌پرسی برگزیت داشتند و تنها 14 درصد از رای‌دهندگان به خروج، اظهار داشتند که به اقتصاددانان اعتماد دارند. این «کسری دوگانه عدم درک و اعتماد» در اقتصاد، پیامدهای زیادی برای سیاستگذاری و دموکراسی دارد. اگر مردم به مسائل اقتصادی که اطلاع‌رسانی می‌شود اعتماد نداشته باشند یا آنها را درک نکنند، نمی‌توانند با تفکر انتقادی با سیاست‌هایی که زندگی روزمره آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد روبه‌رو شوند. با وجود این، هنوز هم به درک اقتصاد نیاز دارند چون با زندگی آنها پیوند تنگاتنگی دارد.

اگر دقت کنید معضل «کسری دوگانه» اغلب یک دلیل بنیادین دارد: بیشتر مفاهیم اقتصادی پیچیده نیستند، اما به زبانی بیان می‌شوند که برای افرادی که به آن زبان سخن نمی‌گویند، معنا ندارد. چاره چیست؟ پاسخ احتمالاً این است که اقتصاددانان باید به نحو بهتری ارتباط برقرار کنند و شیوه دیگری برای روایت اقتصاد بیابند. اگر اقتصاددانان به جای دنیای بی‌روح انتظارات عقلانی، به زندگی آن‌گونه که واقعاً زیسته می‌شود اهمیت می‌دهند، باید به داستان‌ها توجه کنند. یووال نوح هراری در کتاب «انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر» می‌نویسد: بخش عمده‌ای از تاریخ حول این سوال می‌چرخد که چگونه می‌توان میلیون‌ها نفر را متقاعد کرد که داستان‌های خاصی درباره خدایان، ملت‌ها یا شرکت‌های با مسوولیت محدود را باور کنند؟ هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند». این جمله او تامل‌برانگیز است: تصور کنید که اگر ناچار بودیم فقط در مورد چیزهایی که واقعاً وجود دارند -مانند رودخانه‌ها، درختان و شیرها- صحبت کنیم، ایجاد دولت‌ها، کلیساها یا سیستم‌های قانونی چقدر دشوار بود.

ظهور اقتصاد روایی

در مجموع به نظر می‌رسد اقتصاد از دیگر علوم اجتماعی مانند تاریخ، مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی در درک شیوه‌هایی که روایت‌ها (داستان‌ها) بر کنش‌های انسانی تاثیر می‌گذارند عقب مانده است. رابرت جی. شیلر، برنده جایزه نوبل، در مقاله و کتاب خود، «اقتصاد روایی: داستان‌ها چگونه ویروسی می‌شوند و رویدادهای اقتصادی مهم را هدایت می‌کنند»، توضیح می‌دهد که چگونه رویدادهای اقتصادی، از رکود بزرگ تا شوق بیت‌کوین را می‌توان با روایت‌ها و نه فقط داده‌های اقتصادی توضیح داد. کتاب او به زبان ساده، مطالعه‌ای است در مورد چگونگی شروع، گسترش و سرایت داستان‌ها و نظریه‌های محبوب. او همچنین نشان می‌دهد که چگونه این داستان‌ها، تصمیم‌گیری اقتصادی مردم را تغییر می‌دهند و از طریق تاثیر بر رفتار جمعی، رویدادهای اقتصادی بزرگی مانند رکود یا حباب‌های قیمت دارایی‌ها را هدایت می‌کنند. او را مبدع «اقتصاد روایی» (Narrative Economics) می‌دانند؛ مفهومی که در توضیح آن می‌گوید: اقتصاد روایی، مطالعه گسترش و پویایی روایات عامه‌پسند، داستان‌ها، به‌ویژه آنهایی که علاقه و احساسات بشری دارند، و چگونگی تغییر آنها در طول زمان، برای درک نوسانات اقتصادی است. به عنوان یک اقتصاددان کلان، شیلر به ویژه به پدیده روایت‌های مسری که می‌تواند رویدادهای بزرگ اقتصادی را هدایت کند، توجه دارد. او می‌گوید: «ما باید سرایت روایت را در نظریه اقتصاد بگنجانیم. در غیر این صورت، از سازوکار بسیار واقعی، بسیار محسوس و بسیار مهم برای تغییرات اقتصادی و همچنین عنصری حیاتی برای پیش‌بینی اقتصادی، غافل می‌مانیم... روایت‌ها، بردارهای اصلی تغییر سریع در فرهنگ، ذات و رفتار اقتصادی هستند.»

این روایت‌ها شامل روایت وحشت در مقابل اعتمادبه‌نفس، صرفه‌جویی در مقابل اسراف، داستان‌هایی درباره ارز، ماشین‌ها به عنوان ایجادکنندگان اشتغال و نه قاتلان مشاغل، هوش مصنوعی، رونق و رکود بازار املاک و مستغلات و سهام و کسب‌وکارهای شیطانی در برابر کارکنان شرور هستند! در هر مورد شیلر جزئیات فرازوفرود داستان‌های رقیب و پیامدهای آن بر اقتصاد مانند جنگ، بیماری گسترده و افزایش نابرابری را شرح می‌دهد.

اقتصاد روایی شیلر تلنگری تازه به فرض اصلی علم اقتصاد است که «مردم بهینه‌سازهای ثابت یک تابع مطلوبیت معقول با استفاده از تمام اطلاعات موجود، با انتظارات منطقی هستند». این فرض اصلی البته به‌وسیله یافته‌های اقتصاد رفتاری تعدیل شده است. دنیل کانمن، دن آریلی و دیگران نشان داده‌اند نه‌تنها «مردم همیشه منطقی عمل نمی‌کنند» بلکه در برخی زمینه‌ها، به شیوه‌هایی رفتار می‌کنند که به‌طور سیستماتیک، متضاد بهینه‌سازی منطقی است. در پسِ دیدگاه شیلر، فلسفه‌ای ساده نهفته است. در سطح خرد، افراد دائماً در حال تصمیم‌گیری هستند: آیا باید سهامم را بفروشم یا منتظر رشد باشم؟ آیا باید کارگران بیشتری استخدام کنم؟ آیا باید روی بیت‌کوین سرمایه‌گذاری کنم؟ و به جای استفاده از داده‌های اقتصادی و تجزیه و تحلیل داده‌ها برای تصمیم‌گیری، مردم درباره ایده‌ها بحث می‌کنند، شایعه‌پراکنی می‌کنند و داستان‌ها را به اشتراک می‌گذارند. بنابراین، داستان‌سرایی در قلب کنش‌های انسان‌محور قرار دارد. روایت‌ها زندگی ما را هدایت می‌کنند. انسان‌ها در داستان‌ها فکر می‌کنند، جهان را از طریق داستان‌ها درک می‌کنند، در داستان‌ها برنامه‌ریزی می‌کنند و تصمیم می‌گیرند و زندگی خود را در داستان‌ها سازمان می‌دهند. قصه‌گویی به قدمت تمدن است. در اطراف آتش، در متون مذهبی و در کتاب‌های کودکان، این داستان‌ها هستند که به ما هویت می‌دهند و هنجارها و ارزش‌هایی را به ما تلقین می‌کنند که کمک می‌کند دنیای اطرافمان را بهتر درک کنیم.

رهبران در سیاست، دولت و تجارت از داستان‌ها برای توضیح آنچه در حال رخ دادن است و الهام بخشیدن به تغییر استفاده می‌کنند. با وجود این، اگرچه داستان‌ها تصمیمات ما را در مورد چگونگی و مکان سرمایه‌گذاری، میزان هزینه و پس‌انداز، و کمک به پیشبرد رویدادها و سیاست‌های مهم اقتصادی هدایت می‌کنند، اما اقتصاددانان به‌طور سیستماتیک نقش روایت را نادیده گرفته‌اند. کتاب شیلر می‌کوشد این روند را تغییر دهد.

قدرت روایات اقتصادی

سعید زرگریان، مترجم کتاب اقتصاد روایی، در یادداشتی برای تجارت فردا می‌نویسد: اقتصاددان‌ها برای درک بهتر علل روندها و اتفاقات گذشته می‌توانند با رجوع به روایت‌های مختلف شایع در همان زمان‌ها به چرایی این اتفاقات پی ببرند. در واقع آنها می‌توانند از اقتصاد روایی استفاده کرده و از کاربرد روایت‌ها در علم اقتصاد بهره‌مند شوند. از سوی دیگر برای پیش‌بینی روندهای آینده، روندهای حوزه‌های مختلف اقتصادی، اعم از بازارهای مختلف مانند مسکن، طلا، ارز و سهام و در کل اتفاقاتی که قرار است رخ بدهد، اقتصاددانان می‌توانند روایت‌های شایع را رصد کرده و با توجه به آنها پیش‌بینی‌های خود را انجام دهند. مردم عادی هم می‌توانند برای اتخاذ تصمیم‌های اقتصادی زندگی خودشان، از سرمایه‌گذاری در حوزه‌های مختلف گرفته تا خرید و فروش و به‌طور کلی هر چیزی که با اقتصاد و پول در ارتباط است، به داستان‌ها و روایت‌های زمانه خودشان رجوع کنند یا از روایت‌هایی که قبلاً شایع بودند و نتایج مشخص و قابل مشاهده‌ای نیز به دنبال داشتند استفاده کرده و برای تصمیم‌گیری از آنها درس بگیرند.

به داستان ابتدای این نوشتار بازگردیم. شیلر، داستان پسرک کفاش وال‌استریت را به عنوان نمونه‌ای از روایت ویروسی مطرح می‌کند که به بخشی از «خرد عامیانه» تبدیل شده است. در بخش دیگری از کتاب، شیلر از یک داستان برای توضیح تاثیر روایت‌ها استفاده می‌کند. یک روز عصر در سال 1974، در رستورانی در واشنگتن دی‌سی، آرتور لافر، اقتصاددان با دیک چنی و دونالد رامسفلد -بزرگان کاخ سفید- مشغول صرف شام بود. آنها در مورد سیاست‌های مالیاتی بحث می‌کردند. لافر دستمالی را برمی‌دارد و نمودار U معکوس را روی آن رسم می‌کند. در سمت چپ، نرخ‌های مالیات صفر درصد است، یعنی درآمد مالیاتی نیز صفر است. در سمت راست، نرخ‌های مالیات صد درصد است؛ به این معنی که هیچ‌کس کار نمی‌کند و درآمد مالیاتی نیز صفر خواهد بود. هدف او این بود که نشان دهد نرخ مالیات بهینه‌ای وجود دارد که درآمد مالیاتی نمی‌تواند بیشتر از آن افزایش یابد، حتی اگر نرخ‌های مالیاتی افزایش یابند. این ملاقات در سال 1974 فراموش می‌شد اگر جود وانیسکی نبود که چهار سال بعد مقاله‌ای خواندنی در National Affairs  درباره آن نوشت. این داستان در فضای مجازی پخش شد و تاثیر زیادی بر انتخاب رونالد ریگان به عنوان رئیس‌جمهور ایالات‌متحده و تعهد او به کاهش مالیات داشت (ریگان استدلال کرد که کاهش مالیات‌ها می‌تواند درآمد مالیاتی را افزایش دهد زیرا ایالات‌متحده در سمت اشتباه منحنی لافر قرار دارد).

شیلر می‌نویسد منشأ این داستان‌ها هرچه باشد، مهم این است که چه نوع روایت‌هایی مسری هستند و چرا. آنهایی که متداول می‌شوند و مورد توجه قرار می‌گیرند، قدرت تاثیرگذاری بر رفتار را دارند. داستان‌ها تصمیمات شرکت‌ها برای استخدام یا اخراج را تغییر می‌دهند. بر خرید یا فروش، خرج کردن یا پس‌انداز کردن افراد تاثیر می‌گذارند. بازارها را به حرکت درمی‌آورند و چرخه کسب‌وکار را هدایت می‌کنند. اصولی مانند قیمت‌ها و سود تنها بخشی از معادله است. داستان‌هایی که مردم برای خود و یکدیگر می‌گویند به همان اندازه اهمیت دارد. او استدلال می‌کند که نحوه صحبت ما در مورد رویدادها، به عنوان مثال دو رکود بزرگ یا سیاست‌های اقتصادی ترامپ، بر نتایج این رویدادها تاثیر گذاشت (یا تاثیر خواهد گذاشت) و توضیح می‌دهد که چرخه‌های تجاری را نمی‌توان تنها با عقلانیت اعداد توضیح داد. داستان‌هایی که ما می‌گوییم و چگونگی گسترش این داستان‌ها نیز اهمیت دارد. داستان‌ها یا روایت‌های اقتصادی راه‌های ساده‌شده‌ای هستند که به ما در درک جهان کمک می‌کنند. آنها می‌توانند اشکال مختلفی داشته باشند: از مقالات و کتاب‌ها و روزنامه گرفته تا حکایت‌ها و جوک‌ها. آنها اغلب ما را جذب می‌کنند نه به این دلیل که همه حقایق را توضیح می‌دهند، بلکه به این دلیل که جهان را به گونه‌ای توضیح می‌دهند که تعصبات و باورهای موجود ما را تقویت می‌کند.

سرایت روایت

برای اعمال چنین نفوذی، ابتدا باید روایات اقتصادی رایج شوند. اپیدمیولوژی، الگویی برای چگونگی فراگیر شدن و تاثیرگذاری آنها ارائه می‌دهد. اپیدمی‌های بیماری هنگامی که بر روی نمودار ترسیم می‌شوند، شکل زنگوله هستند. در مرحله افزایشی، نرخ افزایش افراد تازه‌مبتلاشده (نرخ سرایت) سریع‌تر از نرخ بهبودی به اضافه نرخ مرگ‌ومیر است. زمانی که میزان بهبودی از میزان سرایت بیشتر شود، اپیدمی کاهش می‌یابد. در داستان‌ها هم همین‌طور است. تعداد فزاینده‌ای از افراد «آلوده» این روایت را منتشر می‌کنند. کمی بعد، دوره از دست‌ دادن علاقه و فراموشی فرامی‌رسد. به عقیده شیلر مسری‌ترین روایت‌های اقتصادی، چرخه‌های رونق و رکود را به پیش می‌برند. این‌گونه روایت‌ها ویژگی‌های مشترکی دارند. آنها الگو‌های بیش از حد ساده‌شده واقعیت و در نتیجه جذاب هستند. موفقیت آنها ممکن است مدیون یک «ابرپخش‌کننده» (super-spreader) مانند یک سلبریتی باشد که قادر است افراد زیادی را آلوده کند! به عقیده او رونق بازار سهام در دهه 1990 با مجموعه‌ای از داستان‌ها تقویت شد: پیروزی سرمایه‌داری، ظهور اینترنت، کاهش تورم و... . برخی از مسری‌ترین روایت‌ها، انواع جدیدتر و مقاوم‌تر روایت‌های قدیمی هستند. در پس هر رونق ملکی، شیوع روایتی در مورد کمیابی زمین وجود دارد. در دهه 1830 در آمریکا تراکتی پخش شد که روی آن نوشته شده بود: «چه کسی می‌تواند به کشت و زرع یا قانع شدن به صد جریب زمین فکر کند، در حالی که هزاران جریب در غرب گسترده، منتظر ساکنان است.» رونق جهانی مسکن که به رکود بزرگ 2009-2007 منجر شد، با روایت‌هایی هدایت شد که مردم را متقاعد کرد خانه‌های خود را به عنوان سرمایه‌گذاری سوداگرانه در زمین‌های کمیاب تصور کنند.

علم روایات اقتصادی اما، آن‌گونه که شیلر می‌گوید، به داده‌های باکیفیت نیاز دارد. این امر به نظرسنجی‌های منظم نیاز دارد که برای توجیه مردم برای تصمیمات اقتصادی آنها طراحی شده باشد. اما تفسیر داده‌های خوب نیز مشکل خواهد بود. روایات معمولاً از سوی اقتصاددانان نادیده گرفته می‌شوند، زیرا پیوندهای آنها با رویدادها پیچیده و متغیر است. هرگونه داده رسمی در مورد روایات، پس از انتشار، مطمئناً بخشی از خود روایت خواهد شد. شیلر مطالعه رسمی روایات -به عنوان عوامل برون‌زای مهم موثر بر اقتصاد- را پیشنهاد می‌کند. او ظهور بیت‌کوین -که اکنون حدود 300 میلیارد دلار ارزش دارد- و داستان منحنی لافر -که باعث کاهش گسترده مالیات شد- را به عنوان نمونه‌هایی از روایت‌هایی که تاثیرات اقتصادی زیادی داشتند، ذکر می‌کند. با وجود دشواری‌های مطالعه چنین روایت‌هایی، شیلر پیشنهاد می‌کند که تلاش نکردن برای درک آنها و درک مفاهیم آنها، یک خطای حرفه‌ای است. برای حمایت از استدلال خود، او به سابقه بد اقتصاددانان در پیش‌بینی رکودها اشاره می‌کند- اتهامی که می‌تواند به راحتی وارد کند، زیرا خودش پیش‌بینی دقیق سقوط دات‌کام ۲۰۰۰ و رکود بزرگ ۲۰۰8-۲۰۰7 را در کارنامه‌اش دارد. شیلر در مصاحبه با وال‌استریت ژورنال می‌گوید: دلیلی که اکثر اقتصاددانان نتوانستند رکود اقتصادی بزرگ 12 سال قبل را پیش‌بینی کنند این بود که به داستان‌ها گوش نمی‌دادند. مردم درست قبل از این اتفاق از رکود سخن می‌گفتند، آنها از چندین سال قبل از داستان افرادی که با رشد شدید قیمت مسکن مواجه شده بودند هیجان‌زده شده و از شنیدن رونق بازار سهام نیز در شگفت بودند.

او معتقد است: به کمک ایده اقتصاد روایی، اقتصاددانان قادر خواهند بود پیش‌بینی‌های خود را به یک، دو و حتی پنج سال افزایش دهند. چیزی که هم‌اکنون نیز کم‌وبیش در حال رخ دادن است. در حال حاضر مردم به اندازه کافی در مورد رکود اقتصادی بعدی صحبت می‌کنند و احتمالاً رکود بعدی نیز رخ خواهد داد. البته این نوع از اقتصاد قطعی نیست و دارای اجزای تصادفی است. اما با این حال عناصری به‌طور مشخص در حال رخ دادن هستند که همه آنها در بحران‌های قبلی نیز اتفاق افتادند. در سال 1929 و درست قبل از بحران مالی بزرگ، آمار و ارقام بیکاری بسیار زیاد بود و بسیاری از مردم با ناامیدی از این موضوع سخن می‌گفتند که ماشین‌ها بسیاری از مشاغل را از مردم می‌گرفتند. درست بعد از سقوط سال 1929 همان افرادی که چنین روایتی داشتند، بیکار شدند.

قدمت داستان‌سرایی اقتصادی

البته شیلر اولین کسی نیست که استدلال می‌کند داستان‌ها اهمیت دارند. چند سال پیش از او، بری آیچنگرین (Barry Eichengreen)، استاد اقتصاد دانشگاه کالیفرنیا برکلی، در یک سخنرانی در انجمن تاریخ اقتصادی توضیح داد در حالی که دانشمندان در پژوهش‌های خود از استدلال قیاسی یا استقرایی استفاده می‌کنند، سیاستگذاران اغلب بر استدلال قیاسی تکیه می‌کنند. وقتی شدت رکود بزرگ در سال 2007 مشخص شد، سیاستگذاران باید سریع عمل می‌کردند. اگر آنها از رویکرد قیاسی پیروی می‌کردند، باید در مورد دلایل نظری بحران به توافق می‌رسیدند. آیچنگرین استدلال می‌کند که با توجه به شکاف‌های عمیق در حوزه اقتصاد کلان، این تقریباً غیرممکن بود. اگر آنها از یک رویکرد استقرایی پیروی می‌کردند، باید بر شواهد آماری تکیه می‌کردند که بسیاری از آنها بلافاصله دردسترس نبودند. بنابراین در عوض به رویدادی روی آوردند که مطالعه کرده بودند: رکود بزرگ. بن برنانکی، از استدلال قیاسی استفاده کرد تا اطمینان حاصل کند که اشتباهات مشابه تکرار نمی‌شوند. سیاست پولی و مالی انبساطی دنبال شد. قیاس با رکود بزرگ باعث می‌شد پاسخ سیاستی خود را به عموم مردم راحت‌تر منتقل کنند. آنها به جای تلاش برای توضیح تئوری یا آمار، می‌توانستند روایتی بسازند که به مردم کمک کند درک کنند که چرا تسهیل کمّی یا محرک مالی ضروری است. آیچنگرین تاکید بیشتری بر مطالعه تاریخ دارد. او می‌گوید مورد ورشکستگی یک بانک در آفریقای جنوبی را در نظر بگیرید. از چه چیزی به عنوان پاسخ راهبردی استفاده خواهیم کرد: تئوری، آمار، یا ورشکستگی‌های قبلی بانک‌ها، مانند بانک سامبو و بانک آفریقایی؟ احتمالاً دومی. با این حال، آیچنگرین هشدار می‌دهد که نسخه واحدی از تاریخ وجود ندارد. همه ما عینک ایدئولوژیک خود را داریم که از طریق آن به گذشته می‌نگریم- به ویژه زمانی که حقایق در مورد این شکست‌ها به‌طور گسترده شناخته نشده است. آیچنگرین پیشنهاد می‌کند از آنجا که «روایت‌های تاریخی مورد مناقشه قرار می‌گیرند»، ما باید «توجه صریح‌تری به این سوال داشته باشیم که چگونه چنین روایت‌هایی شکل می‌گیرند». بنابراین برای بهبود درک ما از جهان و توانایی ما در پیش‌بینی آینده، اقتصاددانان باید بیاموزند که «مردم» چگونه داستان می‌گویند و چگونه این داستان‌ها ما را متقاعد می‌کنند که متفاوت رفتار کنیم.

اقتصاد به سبک علمی-تخیلی

در سال 2022 پژوهشگری از برخی از فالوئرهای توئیتر خود می‌پرسد که آیا می‌توانند آثار داستانی نوشته‌شده به‌وسیله اقتصاددانان را نام ببرند. و بیشترین پاسخی که دریافت می‌کند شوخی‌های خنده‌دار درباره کتاب تاثیرگذار جان مینارد کینز به نام «تئوری عمومی» است که توصیه‌هایی مانند چال کردن اسکناس‌های دلار در زمین و کندن دوباره آنها به عنوان درمانی برای بیکاری را ارائه می‌دهد. کتاب‌های دیگری که پاسخ‌دهندگان از آن نام می‌برند، آثار داستانی برای آموزش اقتصاد، مانند «قتل در حاشیه» یا «تعادل مهلک» است که هر دو به‌وسیله اقتصاددانی با نام مستعار مارشال جوونز نوشته شده‌اند. آنچه تجربه این پژوهشگر در توئیتر به ما می‌آموزد این است که داستان‌نویسی واقعاً دغدغه اقتصاددانان نیست، بی‌تردید این کار را به اهالی ادبیات و هنر واگذار کرده‌اند. اما چگونه می‌توان اقتصاددانانی را که با دنیای تخیل و فانتزی و رمان و ادبیات بیگانه‌اند، به روایتگری و داستان‌سرایی سوق داد. یک پیشنهاد جالب این است: اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند. همه چیزهای سرگرم‌کننده و آینده‌نگرانه این داستان‌ها از شمشیرهای نوری، شبیه‌سازها و فدراسیون‌های بین‌کهکشانی گرفته تا موجودات فرازمینی در هاورکرافت! استدلال پیشنهاددهندگان این ایده اما، جالب است: داستان‌های علمی-تخیلی، ذهن را به روی راه‌های دیگری باز می‌کنند که جهان می‌تواند بدان‌گونه باشد. ژانر علمی-تخیلی به ویژه برای اقتصاددانان مفید است زیرا اغلب به موضوعاتی می‌پردازد که ذهن آنها را اشغال می‌کند و می‌تواند ایده‌های آنان را به سمت افراط‌های منطقی سوق دهد. برای مثال: اگر پول از بین برود چه می‌شود؟ چه می‌شود اگر شرکت‌ها از دولت‌ها قدرتمندتر شوند؟ اگر کسی نیاز به کار نداشته باشد چگونه جامعه را بازسازماندهی کنیم؟

این گمانه‌زنی بیهوده نیست؛ اتفاقات عجیب بسیار بیشتر از آنچه فکر کنیم رخ می‌دهند. خواندن داستان‌های علمی-تخیلی ما را نسبت به امکان تغییرات اساسی حساس می‌کند. جامعه به چنین حساسیتی در اقتصاددانان و سایر افراد نیاز دارد. ژانر علمی-تخیلی مردم را فقط برای تغییرات شدید آماده نمی‌کند؛ می‌تواند آنها را تشویق کند که این کار را انجام دهند. در سال ۲۰۱۸، ویلیام دیویس، استاد دانشگاه گلداسمیتز لندن، در کتاب «داستان‌های علمی-تخیلی اقتصادی» نوشت: «ژانر علمی-تخیلی، یک منبع سیاسی است، زیرا به منتقد و رادیکال قدرت می‌دهد تا زمان حال را مستعد دگرگونیِ آگاهانه ببیند.» ها-جون چانگ استاد دانشگاه کمبریج نیز در فصل اول کتاب Davies می‌نویسد: اقتصاددانان به اینکه افرادی فاقد تخیل هستند شهره‌اند. بسیاری از آنان به داستان‌هایی اعتقاد دارند که بر مبنای علم ساخته شده و به این تصور غلط می‌چسبند که پیشرفت علم (در نتیجه فناوری) تقریباً همه مشکلات اقتصادی را حل می‌کند یا دست‌کم می‌تواند حل کند. پل کروگمن، اقتصاددان برنده جایزه نوبل نیز به دلیل مقاله‌ای که به عنوان یک استادیار چالش‌برانگیز در سال ۱۹۷۸ نوشت در میان علمی-تخیلی‌نویسان شهرت فراوانی دارد. مقاله‌ای با عنوان «نظریه تجارت بین‌ستاره‌ای» به این نکته می‌پردازد که چگونه حمل‌ونقل کالاها با سرعت نزدیک به نور ممکن است بر نرخ بهره آن کالاها تاثیر بگذارد. کروگمن با کنایه به همکارانش می‌نویسد: اگرچه موضوع مقاله احمقانه است اما تحلیل، واقعاً منطقی است. پس این یک مقاله تحلیلی جدی درباره یک موضوع چرند است... برعکس آنچه در علم اقتصاد رواج دارد.

دلیل دیگری که اقتصاددانان باید بیشتر داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند این است که تصور آینده کاری است که همه ما روزانه در تحلیل‌های خیالی کمتر درباره هزینه‌ها و منافع احتمالی هر تصمیمی انجام می‌دهیم. زندگی، انتخاب‌هایی است که نتایج آنها کاملاً قابل شناسایی نیست. آیا باید ادامه تحصیل بدهید؟ آیا باید طلا یا سهام بخرید؟ آیا باید مقابل رئیستان بایستید؟ در هر مورد باید عواقب احتمالی انجام یک کار را مشخص کنید. با تصور دنیاهایی که ممکن است هرگز وجود نداشته باشند، شما چندین‌بار در روز داستان‌های علمی-تخیلی اقتصادی کوچک خود را می‌نویسید.

به همین ترتیب، بانک‌های مرکزی فقط نرخ‌های بهره را افزایش و کاهش نمی‌دهند؛ داستان هم می‌گویند. داستان‌هایی برای هدایت اقتصاد از طریق ایجاد چشم‌اندازی از آینده که برای فعالان بازار مالی و عموم مردم قانع‌کننده باشد. «انتظارات تخیلی» اصطلاحی برای این نوع داستان‌سرایی است که از سوی ینس بکرت، استاد موسسه ماکس‌پلانک، برای مطالعه جوامع در کلن آلمان معرفی شده است. او در کتابی با عنوان «آینده‌های متصور» در سال 2016 نوشت: انتظارات تخیلی «نیروی اساسی است که پویایی اقتصادهای سرمایه‌داری مدرن را تقویت می‌کند».

البته به خاطر داشته باشید داستان‌سرایی اغلب آنقدر جذاب است که می‌تواند ما را از حقایقی که روایت مناسب ندارند غافل کند. این برای نویسندگان داستان‌های علمی-تخیلی مشکلی به‌شمار نمی‌رود، اما برای اقتصاددانان مشکل بزرگی است. آنها باید قدرت روایت را در نظر بگیرند اما از حقایق هم غافل نشوند. اگر می‌خواهیم برای فهم اقتصاد تلاش کنیم به ابزارهایی بیشتر و نرم‌تر از آمار و ارقام و سخنرانی و مقالات علمی نیازمندیم. همان‌گونه که فرهاد نیلی می‌گوید: اگر ما که کارمان تحلیل و آموزش اقتصاد است بتوانیم اقتصاد را به قصه‌هایی شنیدنی و جذاب و درگیرکننده برای مردم تبدیل کنیم، می‌توانیم زنجیره ارزش تولید محتوای اقتصادی را یک گام پیش ببریم. 

مولود پاکروان / نویسنده نشریه 

 

source: تجارت فردا