|
کد‌خبر: 254054

اهدای عضو سرباز جوان

پیکر سرباز جوان به چند بیمار زندگی بخشید

به ما گفته شد چون پسرم در لباس نظام و خدمت دچار سانحه شده، می‌توان او را شهید محسوب کرد و ما هم استقبال کردیم. البته من خودم دوست داشتم اهدای عضو قسمت خودم شود اما تقدیر پسرم بود.

پدر و مادر وحید وقتی متوجه شدند پسر ۲۰ ساله‌شان بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده و دیگر به این دنیا برنمی‌گردد، دو کلیه، کبد، پانکراس، قلب، کشاله‌های ران، مغز استخوان، قرنیه‌های چشم و سایر اعضای مورد استفاده بدنش را در اختیار تیم اهدای عضو قرار دادند تا با این اقدام آنها، چند بیمار دیگر شانس زندگی دوباره پیدا کنند.

وحید فقط ۲۰ بهار پشت سرگذاشته بود و هنوز فرصت زیادی برای ادامه زندگی داشت. یک سال از سربازی‌اش گذشته و نقشه‌های زیادی برای آینده‌اش کشیده بود اما یک تصادف باعث شد او جانش را از دست بدهد.

۱۹ فروردین امسال بود که وحید تصمیم گرفت از پادگان محل خدمتش به خانه برود. ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه صبح بود که از پادگان خارج شد، بی‌خبر از این‌که حادثه در کمین اوست. ۱۰ دقیقه بعد، در تقاطع رودکی - آزادی تهران، قیامتی بپا شد و مردم دور فردی که روی زمین افتاده بود، جمع شدند. مرد تصادفی، هیچ‌کس نبود جز وحید که پدر و مادرش در خانه منتظر بازگشت او بودند.

پس از تصادف، وحید را به بیمارستان امام خمینی منتقل کردند. اقدامات اولیه پزشکی آغاز شد و در این مدت، فرمانده وحید، موضوع تصادف او را به پدرش اطلاع داد و پدر و برادرش که فقط یک سال با وحید تفاوت سنی داشت، به بیمارستان رفتند.

سر و صورت وحید بر اثر شدت تصادف بشدت زخمی شده بود. پزشکان به پدر و عموی وحید گفتند او خونریزی مغزی کرده اما حالش بهتر خواهد شد.

فردای روز حادثه دوباره اعضای خانواده به بالین وحید رفتند اما این بار از امیدواری پزشکان خبری نبود و گفتند سطح هوشیاری سرباز جوان کم شده است اما خانواده و پدر وحید همچنان امیدوار بودند ورق به نفع آنها برگردد و در روزهای آینده، سطح هوشیاری وحید افزایش یابد.

روز سوم پس از حادثه، وقتی دوباره اعضای خانواده برای ملاقات به بیمارستان رفتند، پزشکان این بار حامل خبر خوبی برای آنها نبودند و گفتند مرگ مغزی شده است.

حبیب‌الله عربشاهی، پدر وحید می‌گوید: از طرف تیم اهدای عضو، آقایی آمد و پس از گرفتن یک‌سری آزمایش به ما گفت وحید، مرگ مغزی شده است. اگر مایل هستید، اهدای عضو کنید تا چند بیمار دیگر نیز نجات پیدا کنند. هیچ اجباری هم در این کار نبود و به ما گفتند تصمیم‌گیرنده، فقط خودتان هستید. هیچ وعده و وعیدی هم به ما ندادند.

من و همسرم از طریق رسانه‌ها و فیلم با بحث اهدای عضو آشنا شده بودیم و برای همین پس از مشورت با مادر وحید، تصمیم گرفتیم اعضای بدن او را اهدا کنیم. در تمام مراحل، رضایت همسرم را گرفتم. بخشی از اعضای بدن او در همان بیمارستان امام خمینی اهدا شد و پس از آن، وقتی پیکر وحید به پزشکی قانونی منتقل شد، آنجا هم گروه دیگری با ما در مورد بخشش قسمت‌های دیگر از بدن وحید صحبت کردند. ما هم که می‌دیدیم کار خیر است و ده‌ها بیمار دیگر نیز نجات پیدا کرده و به زندگی برمی‌گردند، رضایت دادیم و بخش‌های مورد نیاز بدن پسرم را اهدا کردیم. بعد هم به ما گفته شد چون پسرم در لباس نظام و خدمت دچار سانحه شده، می‌توان او را شهید محسوب کرد و ما هم استقبال کردیم. البته من خودم دوست داشتم اهدای عضو قسمت خودم شود اما تقدیر پسرم بود.

پدر درمورد خصوصیات اخلاقی وحید ادامه می‌دهد: من در کارخانه شیشه کار می‌کنم و پسرم بعدازظهرها وقتی کارش تمام می‌شد و به خانه برمی‌گشت، به من‌کمک می‌کرد و در واقع کمک‌خرج خانه بود. به‌جز وحید یک فرزند دیگر هم دارم که معلول است. پسرم خیلی کمک‌حال زندگی‌مان بود و بیشتر درآمدش را هم در اختیار مادرش قرار می‌داد. او بسیار مهربان، دلسوز و غمخوار همه بود. بچه که بود، نزد پدربزرگش تراشکاری یاد گرفت. او همیشه روی فکر و عمل وحید حساب باز می‌کرد و می‌گفت این پسر، حساب و کتاب خوب بلد است. پسرم آنقدر خوب بود که در زمان برگزاری مراسمش، تمام دوستانش آمده بودند. من اعتقاد دارم پسرم هنوز زنده است و فوت نکرده. وقتی قلب او در سینه فردی می‌تپد و چشمانش در چشمان فرد دیگری جا گرفته است، از نظر من او هنوز هم زنده است.

 

source: عصر ایران