ارسال به دیگران پرینت

نگاهی انتقادی به نظریات آنتونیو نگری و مایک هارت

بعد از فروپاشی بلوک شرق و پایان جهان دوقطبی بسیاری گمان می‌کردند دوران سوسیالیسم برای همیشه سر آمده و نظام سرمایه‌داری پیروز غایی تاریخ است.

نگاهی انتقادی به نظریات آنتونیو نگری و مایک هارت

شرق- بعد از فروپاشی بلوک شرق و پایان جهان دوقطبی بسیاری گمان می‌کردند دوران سوسیالیسم برای همیشه سر آمده و نظام سرمایه‌داری پیروز غایی تاریخ است. اما با وقوع تظاهرات ضدسرمایه‌داری سیاتل در سال 1999 نگاه‌ها تغییر کرد. دو سال بعد تظاهرات بزرگ‌تری در جنوا رخ داد که نویدبخش ظهور شکل جدیدی از جنبش‌های توده‌ای ضدسرمایه‌داری بود. این جنبش‌ها نظریه‌پردازان خاص خود را داشتند که مشهورترین آنها آنتونیو نگری است. نگری متولد 1933 در ایتالیا جامعه‌شناس و فیلسوف سیاسی است. کمونیست‌بودن پدر نگری باعث شد او از سنین پایین با آموزه‌های مارکسیستی آشنا شود. از 1956 تا 1963 عضو حزب سوسیالیست ایتالیا بود و در سال‌های بعد به جنبش دانشجویی دهه 1960پیوست. در اواخر دهه 1960 هم‌زمان با تدریس در دانشگاه، یکی از مؤسسان جریان کارگرباوری (Operaismo) بود که خود پایه‌گذار جنبش اتونومیستی در اوایل دهه 1970 در چپ ایتالیا شد. به دنبال بحران‌های اقتصادی و سیاسی ایتالیا در دهه 1970 و فراز و فرود موقعیت چپ، نگری در آوریل 1979 با اتهام واهی مغز متفکر بریگادهای سرخ و ربودن آلدو مورو نخست‌وزیر ایتالیا و سازماندهی ترورهای مسلحانه بازداشت شد. او چهار سال بدون محاکمه در زندان به سر برد و در این مدت به مطالعه اسپینوزا پرداخت و کتاب «نابهنجاری بدوی» را نوشت که بیانگر چرخش از ترکیب مارکس-هگل به مارکس-اسپینوزا بود. در سال 1982 پس از اینکه به نمایندگی پارلمان از سوی حزب رادیکال آزادی‌خواه انتخاب شد از زندان به صورت موقت آزاد شد و سپس به فرانسه گریخت و در کنار میشل فوکو، ژیل دلوز و فلیکس گاتاری عضو حلقه روشنفکران فرانسوی شد. در سال 1984، حکم او به صورت غیابی صادر و به بیست سال زندان محکوم شد. در همین سال مهم‌ترین کتاب او یعنی «مارکس فراتر از مارکس» به زبان انگلیسی منتشر شد که اساس آن را سمینارهایی تشکیل می‌داد که نگری در مورد نوآوری‌های آلتوسر در مارکسیسم برگزار کرده بود. نگری در ۱۹۹۷ به ایتالیا بازگشت. او در تلاش بود دولت را راضی کند در مورد صدها نفری که در ارتباط با بریگادهای سرخ هنوز در زندان و تبعید مانده بودند به راه‌حلی سیاسی تن دهد اما موفق نشد و خودش هم دوباره به زندان افتاد و تا سال 2003 در زندان ماند. مهم‌ترین کتابش، «امپراتوری (تبارشناسی جهانی شدن)» که در اواسط دهه 1990 با مایکل هارت، نظریه‌پرداز آمریکایی نوشته بود در سال 2000 وقتی پشت میله‌های زندان بود منتشر شد. نگری در ایران نیز متفکری شناخته‌شده است. او در ژانویه ۲۰۰۴ به ایران سفر کرد و در مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها، خانه هنرمندان و دفتر انتشارات قصیده‌سرا سخنرانی کرد. اغلب آثار نگری ازجمله دو اثر اصلی او، «امپراتوری (تبارشناسی جهانی‌شدن)» و «انبوه خلق؛ جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری» به فارسی ترجمه شده‌اند.

کتاب امپراتوری در سال 2000 ظهور جنبشی را پیش‌بینی کرد که یک سال بعد در تظاهرات وسیعی علیه اجلاس هشت در ژوئیه 2001 در جنوا رنگ واقعیت به خود گرفت. به همین دلیل کتاب شهرتی جهانی یافت و از آن به‌عنوان «مانیفست کمونیستی جدید» در دوران جهانی‌شدن سرمایه نام می‌برند. این کتاب با استقبال گسترده رسانه‌ها و محافل آکادمیک روبه‌رو شد و البته به همان میزان ایده‌ها و مفاهیم «پسامارکسیستی» آن مورد نقد متفکران از موضعی«مارکسیستی» نیز قرار گرفت. در کتاب «نگری: امپراتوری، مبارزه طبقاتی و جنبش خودبه‌خودی»، که به‌تازگی به فارسی ترجمه و منتشر شده الکس کالینیکوس، اگوست نیمتز و کریس هارمن به نقد ساختاری رویکرد سیاسی آنتونیو نگری و جنبش‌های سیاسی- اجتماعی مرتبط با اندیشه‌های او می‌پردازند و مفهوم «کنش‌باوری» و صورت‌بندی «جنبش خودبه‌خودی» را وامی‌کاوند.این سه متفکر در پروژه‌ای مشترک در نشریه سوسیالیسم بین‌الملل، ارگان حزب کارگران بریتانیا (با گرایش تروتسکیستی)، برنامه‌ای را در نظر داشتند که به نقد و بررسی نظریه و عمل چپ کنونی جهان با توجه به مبارزات عصر حاضر و در نسبت با مفاهیم نظریه مارکسیستی بپردازد. ماحصل این نقد و بررسی در سه مقاله در نشریه سوسیالیسم بین‌الملل منتشر شد که رئوس کتاب حاضر را تشکیل می‌دهد. از نظر نویسندگان، «در بازخوانی ایده «امپراتوری» (که نماینده خوانشی دیگر از مبارزه طبقاتی است) ترسیم نقاط جدید برای عمل انقلابی در بستر اندیشه و عمل مارکسیستی اهمیت اساسی می‌یابد». عنوان کتاب سه محور اساسی این نقد را تبیین می‌کند: «امپراتوری» نگری چه خوانشی از مفهوم مبارزه سیاسی دارد؟ مبارزه طبقاتی به چه صورتی تفسیر می‌شود و با چه عاملی به عمل در‌می‌آید؟ و منظور از اینکه «جنبش‌ها خودبه‌خودی‌اند» چیست؟ و در نهایت، این پرسش اساسی مطرح می‌شود که آیا چنین خوانشی از مبارزه سیاسی در عصر حاضر، توان دگرگونی اساسی در ساختارهای موجود را خواهد داشت؟ در این سه مقاله، وجوه مختلف اندیشه نگری در نسبت با شیوه‌های مبارزه با نظم سرمایه‌داری و شیوه خلق مفاهیم بدیل بحث و بررسی می‌شود.در بخشی از مقدمه ناشر اصلی چنین آمده است: «هرچند نویسندگان انگیزه‌های رهایی‌بخش نگری را در سطح جنبشی می‌ستایند، اما در خط‌مشی سیاسی و شکل‌گیری نیروهای طبقاتی اختلاف‌نظرهایی را برجسته ساخته‌اند. از آنجا که پروژه نگری بخشی از ادبیات برابری‌خواهانه و شیوه‌های کنش مبارزاتی در تجمیع نیروهای اجتماعی برای غلبه بر شرایط موجود است و از بازگشایی عرصه تازه‌ای سخن می‌گوید نیاز است این رویکرد را نقد کنیم. برآنیم که مجموعه حاضر می‌تواند با در نظر گرفتن گام‌های اندیشه و نقد مارکسیستی، به بخشی از مناقشه‌های نظری/عملی در این حوزه پاسخ گوید».

رئوس پروژه فکری نگری و هارت

مقاله کالینیکوس در پاییز 2001 و در زمانی نوشته شده که نگری هنوز در زندان بود. کالینیکوس بحث خود را با اشاره به تظاهرات ضدسرمایه‌داری سال 2001 آغاز می‌کند. یکی از جریانات اصلی در جنبش ضدسرمایه‌داری جریان استقلال‌باوری (اتونومیسم) بود که در نتیجه سرخوردگی چپ ایتالیا از حزب کمونیست در دهه اواسط دهه 1970 و از سوی نگری پایه‌گذاری شد. کالینیکوس با سیر تحول فکری نگری در مورد کارگرباوری توضیح می‌دهد که در دهه 1970 حرکت ایدئولوژیکی اصلی او جایگزین‌کردن مفهوم کارگر اجتماعی به‌جای توده کارگر بود. نگری چنین استدلال می‌کند که فرایند استثمار سرمایه‌داری امروز در گستره عمومی و کلان جامعه رخ می‌دهد به شکلی که گروه‌های اقتصادی و اجتماعی حاشیه‌نشین، نظیر دانشجویان، بی‌کاران و کارگران موقت جایگزین بخش اصلی پرولتاریا شده‌اند. نقد کالینیکوس به نگری این است که او «مارکس را بر اساس فوکو می‌نویسد... در واقع آنچه نگری در جستجویش بود، محدود‌کردن مارکسیسم به نظریه جامع و فراگیری بود که نیروهای دگرگون‌ساز تاریخی را به نظریه محض قدرت سیاسی مبدل کرد». (ص 12) نگری در فرانسه همچنین اساس «مطالعات گروندریسه» را پی ریخت. او کتاب سرمایه را کاری ناقص می‌داند که «در خدمت فروکاهش نقد اجتماعی به نظریه اقتصاد سیاسی، انحلال عامل خودمختار (سوژه) در عینیت (ابژه) است و توانایی براندازی پرولتاریا را تابع تجدید سازمان و شعور سرکوب‌کننده قدرت سرمایه می‌سازد». (ص 12) نگری گروندریسه را طرح نظریه‌ای می‌داند درباره عاملیت خودمختار طبقه کارگر علیه نظریه سودآوری ناشی از عاملیت خودمختار سرمایه‌داری. کالینیکوس این خوانش از گروندریسه را ابداع نگری نمی‌داند و همچنین نتیجه آن را بازنویسی غلط برخی از گزاره‌های کلیدی مارکس عنوان می‌کند. اولین خطا «قانون گرایش نرخ سود به سقوط» است که نگری آن را در نظریه خود لحاظ نمی‌کند و معتقد است توسعه شیوه تولید سرمایه‌داری به تخاصم مستقیم میان سرمایه و کار فروکاسته می‌شود. درحالی‌که مارکس در جلد سوم سرمایه این گرایش را نتیجه انباشت رقابتی سرمایه می‌داند که سرمایه‌داران را به سرمایه‌گذاری سنگین‌تر در ابزار تولید وا‌می‌دارد تا نیروی کار. دومین مفهومی که در بازخوانی نگری از گروندریسه برجسته می‌شود نظریه دستمزد و درک دستمزد به‌عنوان «متغیری مستقل» است حال آنکه کالینیکوس اذعان می‌کند از نظر مارکس قضیه دقیقا برعکس است و نرخ انباشت متغیری مستقل و نرخ دستمزدها متغیری وابسته است. درنتیجه «بازخوانی بسیار بد نگری از نظریه دستمزد مارکس» به این تصور می‌رسد که به کار به مثابه سوبژکتیویته و منشأ و امکان هرگونه ثروتی اولویت می‌بخشد و نقش طبیعت را در نظریه مارکس به‌عنوان منشأ ارزش مصرف نادیده می‌گیرد.

نگری معتقد است: «جایگزینی شکل سرمایه‌دارانه ارزش کل روابط تولید را جابه‌جا می‌کند. استثمار را به رابطه اجتماعی جهانی مبدل می‌سازد، زندان و کارخانه یکی می‌شوند... مبارزه طبقاتی ناپدید نمی‌شود؛ بلکه به تمامی لحظات زندگی روزمره مبدل می‌شود، زندگی روزمره پرولتاریایی در کلیت خود و رودررو با سلطه سرمایه قرار می‌گیرد». (ص 17) از نظر کالینیکوس، نگری آشکارا روایت خود را از مارکسیسم به پساساختارگرایی گره می‌زند: «نظریه ارزش اضافی تناقض طبقاتی را خرد کرده و به ذرات خرد قدرت مبدل می‌کند». (ص 18) کالینیکوس در ادامه به نقد مفهوم انبوه خلق و امپراتوری نگری متأثر از فلسفه اسپینوزا، فوکو و دلوز می‌پردازد. دلوز در کتاب «هزار فلات»، «کوچ‌گر» را الگوی هر نوع مقاومتی در برابر قدرت معرفی می‌کند. خواست دولت قلمروزایی است (که میل را در درون مجموعه قدرت محبوس می‌کند تا آن را به قلمرو خاصی گره بزند) و خواست کوچ‌گر قلمروزدایی است تا از مرزها در‌گذرد و از این لایه‌بندی بگریزد. اما خصلت اصلی اقتصاد سرمایه‌داری جهانی مدرن از نظر دلوز نیز همین گرایش به قلمرو‌زدایی است: «جهان بار دیگر به مکانی هموار بدل می‌شود». نگری و هارت این مکان هموار را «امپراتوری» می‌نامند و از حیات‌باوری و برگسون‌گرایی دلوز از منظری فلسفی حمایت می‌کنند: «امپراتوری برخلاف امپریالیسم هیچ مرکز قدرت سرزمینی را بنا نمی‌نهد و بر مرزها و سرحدات ثابتی مبتنی نیست بلکه دستگاه حاکم مرکززدایی‌شده و قلمروزدایی‌شده‌ای است که به تدریج تمام قلمرو جهانی را به درون قدرت‌های باز و در حال گسترش خود می‌کشد.»

(ص 26) نتیجه سیاسی که نگری و هارت از این ایده می‌گیرند مجادله‌انگیز است: «امپراتوری ملک طلق هیچ دولت خاصی، حتی ایالات متحده، نیست. ایالات متحده در جنگ خلیج «نه به خاطر انجام وظایف ملهم از انگیزه‌های ملی خود بلکه به نام «حقوق جهانی» مداخله کرد».

هارت و نگری مفهوم زیست‌سیاست فوکو را وام می‌گیرند تا با شکل بخشیدن به افراد به مثابه سوژه‌ها و نسبت دادن انگیزه‌های مناسب به آنها به اشکال سلطه‌ای اشاره کنند که از طریق این سوژه‌ها عمل می‌کند و در شرایط پیشرفت سرمایه‌داری باعث گذر از جامعه انضباطی به جامعه کنترلی شده است: «کارگر اجتماعی که نگری در دهه 1970 آن را نتیجه جامعه‌ای می‌دانست که درحال‌حاضر جامعه انضباطی می‌خواند، یعنی نتیجه خصلت تنظیمی دولت سرمایه‌داری کینزی، اکنون به محصول سرمایه‌داری اطلاعاتی مبدل شده است. اکنون در مرحله‌ای از مبارزات کارگری که با رژیم‌های پسافوردیستی و سرمایه‌داری اطلاعاتی تولید مقارن است چهره کارگر اجتماعی سر بر می‌کشد» (ص 30).

در نهایت کالینیکوس خاطرنشان می‌کند که نفوذ افکار نگری به مثابه یک پراکسیس در حرکت‌های اجتماعی، مانع از توسعه سیاسی موفقیت‌آمیز در جنبش‌های ضد‌سرمایه‌داری جهانی است. چند سال بعد از این انتقادها، نگری در پاسخی به کالینیکوس نوشت: «منظور من از انبوه خلق به مثابه مفهومی طبقاتی این است که امروز کارگران هم به شکلی مشابه و هم متفاوت با چند قرن گذشته کار می‌کنند. سازمان کار و ترکیب سیاسی و فنی طبقه از قرن هجدهم و همچنین شیوه‌ای که آگاهی طبقاتی‌ شکل می‌گیرد تاکنون تغییرات گسترده‌ای کرده است. اگر طبقه کارگر و مفهوم سازمان کار را به یک معنا به کار ببریم اشتباهی اساسی مرتکب شده‌ایم. به نظر من بعد از شورش‌های 1968و با شروع ضدانقلاب نولیبرالی ساختار سازمان کار و در نتیجه ساخت ترکیب طبقاتی تغییری گسترده کرده است».

فرجام جنبش‌های خودبه‌خودی

در مقاله دوم، اگوست نیمتز جدل‌انگیزترین نکته کتاب امپراتوری را این ادعا می‌داند که سرمایه‌داری پساصنعتی، جامعه مصرفی و اقتصاد نوین، حکم به منسوخ شدن پنداشت کلاسیک مبارزه طبقاتی داده‌اند: «در اینجا بحث اصلی آن است که هارت و نگری دیدگاه ناآگاهانه‌ای از این پروژه دارند و در دستیابی به جایگزینی کاراتر ناکام مانده‌اند. در دنیای پرخطر کنونی نیاز به جایگزینی نظم جهانی سرمایه‌داری بی‌تردید مسئله مرگ و زندگی است. اگر قرار است پاسخی که مارکس و انگلس به مسئله داده‌اند کنار گذاشته شود حداقل این کار باید آگاهانه انجام گیرد. مقصود ما در اینجا ارائه مارکس و انگلس به صورت واقعی است. برخلاف استدلال هارت و نگری، بر آن هستیم که پروژه آنها در زمانه «پسامدرنیسم» نیز ادامه دارد». ادعای اصلی هارت و نگری این است که نوعی نظم جهانی نمودار شده که آن را امپراتوری می‌خوانند، نظمی که با اشکال پیشین حکومت امپراتوری خوانایی ندارد.  این نظم قلمروزدایی‌شده است و مکان معینی ندارد، اما در همه جا هست. امپراتوری همانند اشکال پیشین سلطه حکومت طبقاتی، اساسا پاسخی است به آرزوی دموکراتیک ستمدیدگان، یا همان انبوه خلق. از نظر نیمتز، آنها با طرح این ادعا که «موقعیت سرکردگی طبقه کارگر صنعتی» اکنون ناپدید شده است از مارکس و انگلس فاصله می‌گیرند. از نظر نگری و هارت، چرخشی چشم‌گیر در کالاها و خدمات، به‌ویژه اطلاعات و ارتباطات رخ داده است. در این اقتصاد نوین، مالکیت خصوصی روز به روز معنای خود را از دست می‌دهد و محاسبه مقدار کار اجتماعی لازم برای جریان ادامه تولید اگر نه غیرممکن حداقل بسیار دشوار می‌شود. از نظر آنها در سرمایه‌داری پساصنعتی جامعه پست‌مدرنیستی یا امپراتوری، مالکیت خصوصی ابزار تولید و نظریه ارزش مبتنی بر کار، که مارکس آن را به کمال رساند، دیگر کاربری خود را از دست داده است. (ص 52) تلاش نیمتز در این مقاله اثبات تداوم صحت نظریه ارزش مارکس با دست گذاشتن بر تغییرات نیروی کار و بازارهای بورس در دهه‌های اخیر است و این رویکرد اقتصادی هارت و نگری را ناشی از دیدگاه آنارشیستی آنها می‌داند.

مقاله سوم جمع‌بندی نتایج سیاسی و ضعف‌ها و کمبودهای مبارزات ضدسرمایه‌داری در ابتدای قرن بیست و یکم است و در سال 2004 نوشته شده است. کریس هارمن این مقاله را با اهمیت تظاهرات سیاتل در 1999 آغاز می‌کند و به توضیح چهار جریان در جنبش بین‌المللی ضدسرمایه‌داری می‌پردازد که در استراتژی و تاکتیک با یکدیگر اختلاف دارند و قدرت‌گیری این جریان‌ها را در فرانسه، ایتالیا، ایالات متحده آمریکا و کشورهای آمریکای لاتین همچون اکوادور، آرژانتین و بولیوی توضیح می‌دهد. اولین گروه جریان‌های اصلاح‌طلب است. هارمن کلید موفقیت جنبش ضدسرمایه‌داری را پس از سیاتل همدلی کسانی می‌داند که در مبارزات «تک‌خواستی» شرکت می‌کردند، مبارزاتی که آنها را به این نتیجه رساند همگی دشمن مشترکی دارند. اما از نظر او پیامد منطقی و اجتناب‌ناپذیر این همدلی این بود که از همان ابتدا به نظام کنونی بر اساس دیدگاهی اصلاح‌طلبانه نگریسته شود و نه با دیدگاهی براندازانه. گروه دوم جریان‌های استقلال‌طلب (اتونومیست) است: «واژه چندمعنایی استقلال‌باوری، به دامنه گسترده‌ای از فعالیت‌های عملی و مواضع ایدئولوژیکی مختلف اطلاق می‌شود؛ برپا کردن مبارزات تک‌موردی توده‌ای، کار مطالبه‌محور از طریق سازمان‌های غیردولتی، شرکت در مبارزات غیرخشونت‌آمیز، کنش اعتراضی مستقیم، تأکید بر نهادهای خدمات اجتماعی محلی، سبک زندگی جایگزین «کار خودت را بکن»، اشکال تولید و کار تعاونی، عمده این فعالیت‌ها هستند». (ص 97) هارمن به دو تلاش عمده برای نظریه‌پردازی مواضع استقلال‌باوران اشاره می‌کند: «امپراتوری» مایکل هارت و تونی نگری و «تغییر جهان بدون کسب قدرت» جان هالوی. او با اینکه استدلال‌های هالوی را محکم‌تر از نگری و هارت می‌داند اما معتقد است که استدلال هالوی در واقع چیزی بیشتر از صورت‌بندی مجدد استدلال اطلاح‌طلبانه‌ای نیست که معتقد است درصورتی‌که شمار بسنده‌ای از مردم خواهان تغییر ساختار جامعه شوند، طبقه حاکم، بدون شلیک حتی یک گلوله، ناگزیر قدرت خود را از کف خواهد داد: «محبوبیت این افکار در میان بخش‌هایی از جوامع آمریکای لاتین نشان داد که آنها (و هالوی) لازم است بلایی را که ژنرال‌های دولت سرمایه‌داری بر سر جنبش‌های اصولا مستقل کارگران، دهقانان و بومیان در برزیل سال 1964 و شیلی سال 1973 آوردند به خاطر بیاورد».

جریان سوم «اصلاح‌طلبی رادیکال» است. هارمن از افرادی همچون تونی بن، جرمی کوربین، کارولین لکاس از احزاب بریتانیا و حزب اروپای سبز به‌عنوان نمایندگان این جریان نام می‌برد و شمار فراوانی از بقایای حزب کمونیست پیشین و اکثر نویسندگان و روزنامه‌نگاران جریان ضدسرمایه‌داری نظیر جورج مونبیو، سوزان جرج و نائومی کلاین را نیز جزء این جریان محسوب می‌کند. نظر هارمن درباره دسته اخیر چنین است: «فعالان اصلاح‌طلبی رادیکال معمولا بیش از هواداران استقلال‌باوری ناب معتقدند که جنبش به استراتژی و تاکتیک نیاز دارد. هرچند گهگاه برخورد و دیدگاه آنها درباره وظایف اجتماعی-سیاسیِ ضروری، رنگ و بوی دغل‌کاری، بوروکراسی و پارلمانتاریسم به خود می‌گیرد، معمولا چنین به نظر می‌رسد که می‌توان مایه‌هایی از استراتژی و تاکتیک را در اعمال آنها بازیابی کرد.»

(ص 102). آخرین جریان مورد بررسی هارمن «گرایش انقلابی» است: «در جنبش ضدسرمایه‌داری، گرایش انقلابی جریانی است که آشکارا بر این پافشاری می‌کند که دشمن اجتماعی همانا سرمایه‌داری نوین است و نئولیبرالیسم تنها تبارز ایدئولوژیکی و دگرگون‌شده آخرین مرحله آن است». در بحث هارمن وجود یک قطب انقلابی سازمان‌یافته در جنبش‌های ضدسرمایه‌داری در کنار کسانی که به نفع اصلاح‌طلبی یا استقلال‌باوری استدلال می‌کنند بسیار مهم است. چراکه بسیاری از افرادی که همچنان تحت تأثیر افکار اصلاح‌طلبانه هستند، آنگاه که به عرصه مبارزه پا می‌نهند در اثر تجربیاتی که به دست می‌آورند از جبهه اصلاحات جدا می‌شوند و لازم است این‌گونه افراد سازمان یابند تا جنبش بتواند به پیشروی و تداوم خود ادامه دهد و توانایی جذب شمار بیشتری از مردم را پیدا کند و کسانی را که تا اندازه‌ای از افکار قدیمی فاصله می‌گیرند به بازاندیشی تشویق کنند. از نظر هارمن این حوادث رخ نخواهد داد مگر اینکه انقلابیون پرچم مبارزه نظری را به اهتزاز در‌بیاورند و لازم است اعضای این سازمان انقلابی در مبارزات گسترده‌تر شرکت جسته و از طریق گروه‌های حزبی در مکان‌ها و کارگاه‌ها عمل کنند.

 

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه