ارسال به دیگران پرینت

اسمش را نبر/ چگونه اشلی مونتاگو در دهه ۱۹۵۰ و با استفاده از فضای پس از جنگ جهانی دوم از واقعیت انسانی نژاد تابو ساخت

ردپای تحریف دیدگاه‌‏های علمی درباره نژاد با انگیزه سیاسی را می‏‌توان تا مبارزه بی‏‌وقفه انسان‌‏شناسی به نام اشلی مونتاگو از دهه ۱۹۵۰ به این سو دنبال کرد که تلاش کرد تا کلمه نژاد را، دست‏کم هنگامی که در مورد انسان به کار برده می‏‌شود، به تابو تبدیل کند.

اسمش را نبر/ چگونه اشلی مونتاگو در دهه ۱۹۵۰ و با استفاده از فضای پس از جنگ جهانی دوم از واقعیت انسانی نژاد تابو ساخت

۵۵آنلاین :

نیکلاس وید، ترجمه کاوه فیض‌‏اللهی: «اما هیچ تردیدی وجود ندارد که نژادهای گوناگون، هنگامی که با دقت مقایسه و سنجیده شوند، تفاوت بسیاری با همدیگر دارند... نژادها در ساختار، در سازش به اقلیم و در آسیب پذیری به بعضی بیماری ها نیز با هم تفاوت دارند. ویژگی های ذهنی شان نیز بسیار متمایز است؛ عمدتا آن طور که در ویژگی های هیجانی شان پدیدار می شود، اما تا اندازه ای نیز در قوای فکری شان.»

چارلز داروین، «نسب انسان» (۱۹۷۱)

از طریق تکامل مستقل اما عمدتا موازی در میان جمعیت های هر قاره، گونه انسان به نژادهای مختلف تمایز یافته است. اما بررسی این فرآیند تکاملی، هنگامی که مساله نژاد به تابو تبدیل یا وجود آن به کلی انکار می شود، دشوار است. بسیاری از پژوهشگران ترجیح می دهند با دیدگاه چندفرهنگی غالب موافقت بی دردسری داشته باشند و وانمود کنند که نژادهای انسانی وجود ندارند. «نژاد؟ بی اعتبارسازی یک افسانه علمی» عنوان کتاب تازه ای است از یک انسان شناس و یک ژنتیک دان، هرچند متن کتاب شان اصلا اختصاص به این موضوع ندارد. کریگ ونتر (C.Venter) که از پیشگامان رمزگشایی از ژنوم انسان بوده اما هیچ تخصص شناخته شده ای در رشته مرتبط ژنتیک جمعیت ندارد، می نویسد «مفهوم نژاد هیچ مبنای ژنتیکی یا علمی ندارد.»

به عقیده جرد دیاموند (J.Diamond) تنها کسانی که بتوانند فکر کنند زمین تخت است به وجود نژادهای انسان باور دارند. او می گوید: «واقعیت نژادهای انسان نیز «حقیقت» عامیانه ای است که سرنوشتی ندارد جز آنکه همچون تخت بودن زمین به فراموشی سپرده شود.» به عنوان یک موضع گیری زیرکانه تر، جمله زیر را در نظر بگیرید که به نظر می رسد همان حرف را می زند. فرانسیس کالینز (F.Collins)، «مدیر پژوهشگاه ملی ژنوم انسان» در مرور پیامدهای این پروژه می نویسد «روز‌به‌روز روشن تر می شود که برای تعریف دقیق مرز میان قومیت ها یا نژادها هیچ مبنای علمی وجود ندارد.» این نوع الفاظ، که زیست شناسان معمولا به کار می برند تا نشان دهند که برداشت سیاسی غالب درباره عدم وجود نژاد را پذیرفته اند، خیلی کمتر از آنچه به چشم می آید معنا دارند. هنگامی که مرز مشخصی میان نژادها شکل می گیرد، آنها دیگر نژاد نیستند بلکه گونه هایی جداگانه اند. بنابراین گفتن اینکه هیچ مرز روشنی میان نژادها وجود ندارد مثل آن است که بگوییم هیچ دایره چهارگوشی وجود ندارد.

به تدریج تعداد کمی از زیست شناسان موافقت کرده اند که نژادهای انسان وجود دارند، اما بی درنگ اضافه می کنند که این واقعیت معنای چندانی ندارد. جری کوین (J.Coyne)، زیست شناس تکاملی، می گوید «نژاد وجود دارد، اما پیامدهای آن خیلی نیست.» خیلی بد شد. طبیعت این آزمایش بزرگ ۵۰ هزار ساله را انجام داده، انبوهی از تغییرات جذاب را در انسان به وجود آورده، فقط برای اینکه زیست شناسان تکاملی در مورد تلاش هایش ابراز تأسف کنند.

از ابهام افکنی های زیست شناسان درباره موضوع نژاد، جامعه شناسان به اشتباه چنین برداشت کرده اند که هیچ مبنای زیست شناختی برای نژاد وجود ندارد، تاییدی برای ترجیح خودشان برای اینکه نژاد را صرفا یک برساخت اجتماعی به شمار آورند. چگونه دنیای آکادمیک توانست به موضعی درباره نژاد برسد که تا این حد گسسته از واقعیت و مشاهده عقل سلیم است؟

ردپای تحریف دیدگاه های علمی درباره نژاد با انگیزه سیاسی را می توان تا مبارزه بی وقفه انسان شناسی به نام اشلی مونتاگو (Ashley Montagu) از دهه ۱۹۵۰ به این سو دنبال کرد که تلاش کرد تا کلمه نژاد را، دست کم هنگامی که در مورد انسان به کار برده می شود، به تابو تبدیل کند. مونتاگو که یهودی بود، در ناحیه «ایست اند» لندن بزرگ شد؛ جایی‌که در آن با یهودستیزی بسیاری مواجه شد. در لندن و نیویورک به عنوان یک انسان شناس اجتماعی آموزش دید و در نیویورک راهنمایش فرانتس بوئاس (F.Boas) بود که از برابری نژادی و این باور دفاع می کرد که فرهنگ به تنهایی به رفتار انسان شکل می دهد. مونتاگو با شور و تعصبی بیش از خود بوئاس به ترویج ایده های او پرداخت. در سر مونتاگو افکاری سودایی درباره بدی های نژاد شکل گرفت. نوشته است که «نژاد جادوگری است، دیوشناسی عصر ما، وسیله ای که با آن قدرت های شیطانی تخیلی میان خودمان را تطهیر می کنیم. نژاد افسانه معاصر است، خطرناک ترین افسانه نوع بشر، گناه نخستین آمریکا.»

در سال های پس از جنگ جهانی، با وحشتی که از هولوکاست بر ذهن مردم سنگینی می کرد، مونتاگو زمینه را برای پذیرش دیدگاه هایش آماده دید. این دیدگاه در بیانیه اثرگذار یونسکو درباره نژاد، که نخستین بار در سال ۱۹۵۰ منتشر شد و مونتاگو در تهیه پیش نویس آن کمک کرده بود، به وضوح دیده می شد. او بر این باور بود که امپریالیسم، نژادپرستی و یهودستیزی همه نتیجه تصور وجود نژاد هستند و با نشان دادن اینکه نژاد وجود ندارد می توان تیشه به ریشه آنها زد. اما هرقدر هم که با انگیزه های مونتاگو همدل باشیم، شاید ساده انگارانه باشد که باور کنیم می توان با ممنوع کردن کلمه هایی که یک زشتی و پلیدی را متصور می کنند آن را از میان برد. اما هدف مونتاگو سرکوب این کلمه بود، و تا حدود زیادی نیز در کارش موفق شد.

او در کتابش با عنوان «خطرناک ترین افسانه انسان: مغالطه نژاد» (۱۹۴۲) نوشت «خود همین کلمه نژاد نژادپرستانه است.» بسیاری از دانشورانی که مفهوم نژادهای انسان را خیلی خوب درک می کردند رفته رفته ترجیح دادند دست از استفاده از این اصطلاح بکشند تا انگ نژادپرستی به آنها چسبانده و وجهه عمومی شان خدشه دار نشود. در یک نظرسنجی در سال ۱۹۸۷، تنها ۵۰ درصد از انسان شناسان جسمانی (پژوهشگرانی که با استخوان های انسان سروکار دارند) پذیرفتند که نژادهای انسان وجود دارند، و در میان انسان شناسان اجتماعی (که با اقوام سروکار دارند) این رقم فقط ۹/۲ درصد بود. آن دسته از انسان شناسان جسمانی که بیش از همه با نژاد آشنایی دارند آنهایی هستند که در تحقیقات قضایی دست دارند.

جمجمه انسان دارای یکی از سه شکل متمایز است که سهم صاحب آنها از سه نژاد اصلی قفقازی، شرق آسیایی و آفریقایی را نشان می دهد. جمجمه های آفریقایی حفره های بینی و چشم گردتری دارند و آرواره هایشان پیش آمده است، در حالی که قفقازی ها و شرق آسیایی ها صورت تخت تری دارند. جمجمه های قفقازی کشیده تر هستند، استخوان چانه بزرگ تری دارند و منفذ بینی در آنها به شکل اشک است. جمجمه شرق آسیایی معمولا کوتاه و پهن است و استخوان گونه عریضی دارد. ویژگی های بسیار دیگری هم هستند که این سه نوع جمجمه را مشخص می کنند. مثل همیشه، هیچ ویژگی منفردی نیست که برای انتساب یک جمجمه به یک نژاد خاص کافی باشد؛ بلکه هر ویژگی در یک نژاد فراوان تر از نژادهای دیگر است و این امکان را می دهد که بتوان از مجموعه چنین ویژگی هایی برای تشخیص استفاده کرد.

انسان شناسان جسمانی، تنها با گرفتن چند اندازه، می توانند با دقت بالای ۸۰ درصد به پلیس بگویند که صاحب سابق یک جمجمه از چه نژادی بوده. این توانایی موجب اضطراب و نگرانی کسانی شده بود که مونتاگو آنها را قانع کرده بود نژادهای انسان نباید به رسمیت شناخته شوند. اگر نژاد وجود نداشت پس چگونه آنها می توانستند نژاد یک جمجمه را با چنین دقتی شناسایی کنند؟ یک انسان شناس جسمانی نوشته بود «اینکه انسان شناسان قانونی هر بار که ما چنین قضاوتی می کنیم مهر تایید رشته ما را بر مفهوم سنتی و غیرعلمی نژاد می زنند، مشکلی است که من راه حل آسانی برای آن نمی بینم.» پیشنهاد او از جنس مغشوش سازی بود، با نگه داشتن این مفهوم اما استفاده از معادلی بهتر مانند تبار قومی (ancestry) به جای کلمه نامطلوب نژاد. طیف گسترده ای از پژوهشگران این توصیه را پذیرفته اند و از آن پیروی می کنند، کسانی که ضمن حفظ مفهوم ضروری نژاد، در نوشته های خود با درازگویی های بی خطری همچون «ساختار جمعیتی» یا «لایه بندی جمعیتی» به آن اشاره می کنند. در مورد آن اجزای واقعی DNA که امروزه زیست شناسان از آنها برای تعیین نژاد افراد، یا نژادهایشان در صورتی که مخلوط باشند، استفاده می کنند، نیز از روی احتیاط اصطلاح AIM به کار می رود که به معنای «نشانگرهای حاوی اطلاعات درباره تبار قومی» است.

منبع : سازندگی
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه