ارسال به دیگران پرینت

سفره ای برای رانت خواران

بزگترین هنر یک حکومت کنشگری بدون کنش است! از همین روست که میگویند: اقتصاد دستورنامه چه باید کردها نیست، منش چه نباید کردهاست و البته بلندنظری می طلبد که حاکمان یک کشور به خودشان بقبولانند که مفیدترین و کارآمدترین کنش آنها بی کنشی است!

سفره ای برای رانت خواران

۵۵آنلاین :

بزگترین هنر یک حکومت کنشگری بدون کنش است! از همین روست که میگویند: اقتصاد دستورنامه چه باید کردها نیست، منش چه نباید کردهاست و البته بلندنظری می طلبد که حاکمان یک کشور به خودشان بقبولانند که مفیدترین و کارآمدترین کنش آنها بی کنشی است!

بی کنشی اما بدان مفهوم است که دولت نقش سیاست گذار و تنظیمگر برای خود قائل باشد نه مداخله گر و بازیگر در برابر سایر کنشگران از جمله دو سمت عرضه و تقاضای اقتصاد و به این باور و منش دست یابد که در اقتصاد هم قوانینی وجود دارند که اگر محکمتر از قوانین فیزیک نباشند دست کمی از آنها ندارند. قانون قیمتهای واحد و قانون تقاضا از آن دسته قوانینی هستند که به جرات میتوان مدعی شد دست کمی از قانون جاذبه در فیزیک کلاسیک ندارد. قانون وابستگی میان رشد نقدینگی و تورم، نقدینگی و نرخ ارز و سایر موارد این چنینی، قوانینی نیستند که بتوان آنها را به زمان و مکان خاصی حواله کرد و البته، به سخره گرفت.

گری بکر میگوید: اقتصاد خرد یعنی نظریه قیمت! از این منظر اگر بخواهیم یک متغیر را از اقتصاد بگیریم تا کل شاکله آن فرو بریزد آن چیزی نیست جز قیمت. این یعنی اقتصاد به طور کلی چیزی نیست جز نظریه قیمت. قیمت دقیقا مثل عقربه های سیستم کنترل مثلا یک نیروگاه حرارتی هستند. این عقربه ها در هر لحظه وضعیت سیستم را به شما گزارش میکنند. اگر به هر دلیلی این عقربه ها دستکاری شوند با آنچه شما در اتاق کنترل خواهید دید هرگز قادر نخواهید بود اقدامات به موقع را به اجرا گذارید. این سیستم در کمترین زمان ممکن منفجر خواهد شد شک نکنید!

قیمت درواقع برآیند رفتار دو گروه است؛ فروشنده و خریدار. از سمت فروشنده یا عرضه کننده: قیمت یعنی تمایل به دریافت مبلغی در قبال واگذاری مالکیت یک کالا. این مبلغ یک حداقل یا کف دارد که باید تمامی هزینه های فروشنده و حتی هزینه های ناشی از تبدیل شدن او به فروشنده را پوشش دهند. مثلاً هزینه اینکه آن شخص میتوانست در جایی مشغول به کار شود و درآمدی کسب کند به جای آنکه فروشنده این کالا باشد. این مقدار کف قیمت او را تعیین میکند یعنی به او میگوید پایینتر از این قیمت حاضر به واگذاری مالکیت کالای خود نیست. هر قیمتی بالاتر از این وضع او را بهتر میکند.

از سمت خریدار: یعنی تمایل به پرداخت مبلغی در ازای به مالکیت درآوردن آن کالا. برای خریدار، این مبلغ یک موضوع کاملاً شخصی است و از یک شخص به شخص دیگر کاملا متفاوت است. اگر قیمتی که در بازار میبیند کمتر از مبلغ تمایل به پرداخت او باشد آن کالا را میخرد (با فرض اینکه تمایل دارد آن کالا را به مالکیت خود درآورد.)

تمایل به پرداخت در واقع سقفی است که خریدار حاضر است بپردازد تا آن کالا را صاحب شود و البته هرچه قیمت کمتر از این سقف باشد وضع او بهتر میشود.

با این توصیف، قیمت برآیند دو نیروی تمایل به دریافت (یک کف حداقلی برای فروشنده) و تمایل به پرداخت (یک سقف حداکثری برای خریدار) است. اگر این دو بتوانند همدیگر را در بازار پیدا کنند و روی قیمتی بین این کف و سقف به توافق برسند، مبادله صورت میگیرد در غیر این صورت دو تابع عرضه و تقاضا ، دو خط متنافر (دو خطی که همدیگر را قطع نمیکنند) خواهند بود و هیچ نقطه مشترکی که همان قیمت باشد نخواهند داشت.

اما چرا این نقطه اینقدر اهمیت دارد؟ این نقطه در واقع حاوی تمامی اطلاعات مربوط به منابعی است که صرف تولید یک کالا شده و ارزشی است که تک تک افراد جامعه برای آن قائل هستند. کارکرد برخورد این منابع و ارزشها درست مانند کارکرد عقربه های کنترلی نیروگاه حرارتی هستند. اگر در هر نقطه ای این علائم مخدوش شوند بر رفتار ما تاثیر میگذارند و علائمی را در جهت های دیگر برای ما مخابره میکنند که موجب تغییر رفتار ما خواهند شد. در واقع قیمت و مکانیسم آن به صورت آنی به دو سمت فروشنده و خریدار سیگنال میفرستد تا آنها رفتار خود را با آن تطبیق دهند. هر اختلالی در ارسال این سیگنالها بر رفتار طرفین تاثیر میگذارد و آنها خود را با شرایط جدید تطبیق میدهند.

وقتی دولتها خود را در مسیر ارسال این سیگنالها قرار میدهند، یعنی به اشکال مختلف قیمت گذاری میکنند، سیگنال به شکل دیگری به طرفین این بازی یعنی فروشنده و خریدار میرسد. این سیگنالها اما دیگر برون داد واقعی منابع مصرف شده و ارزشهای جامعه برای آن کالا نخواهند بود و به راحتی طرفین با خطای محاسباتی مواجه خواهند شد. این خطا اگر اصلاح نشود درست مثل آن نیروگاه حرارتی انفجار دیر و زود دارد اما سوخت و ساز ندارد! اینجاست که گفته میشود اگر یک چیزی برای فروپاشی یک نظام اجتماعی کافی باشد، آن دستکاری قیمتها توسط منبعی خارج از مکانیسم طبیعی ایجاد تعادل است.

بیکنشی دولت اینجا دقیقا به مفهوم خودداری از دستکاری پالسهایی است که به سمت عقربه ها ارسال میشوند و کنشگری دولت مترادف با ایجاد امکان برای دریافت این پالسها و ارسال آنها بدون هرگونه دخل و تصرفی است. دولتی که مسیر دریافت و ارسال این پالسها را مخدوش کند دولت کنشگری است که عملاً به نقطه ای خواهد رسید که رهاشدگی سیستم و اقتصاد نتیجه بلاتردید آن خواهد بود چه آنکه، درست مانند آن نیروگاه حرارتی، حرارت سیستم به نقطه ای خواهد رسید که از دست هیچکس کاری ساخته نیست، اینجا نیروهای طبیعی، هرچه بر سر راهشان باشد را ویران میکنند همچنان که اگر دولت کنشگر به زعم خود پیچ نقدینگی را در بلند مدت رها کند، انفجار تورمی، غیر قابل اجتناب است.

کنشگری دولت آنجا معنی پیدا میکند که بازارها و ابزارهای انحصاری در دست اوست که از قضا همین ایزارها تعیین کننده میزان حرارت درونی سیستم در آینده خواهند بود، نقدینگی و بازار پول، از آن جمله است که اتفاقا اینجاست که چون تنها بازیگر این میدان خود دولت است کنشگری او معنی و مفهوم پیدا میکند. اینجا رها کردن بازار پول و بدتر از آن بر ساختن سازوکار و سازمانی که مدام بر شعله های درونی آن میافزاید سیستم را به نقطه انفجار میرساند که دولت را یارای هیچ کنشی نیست به طوری که به نظر میرسد دولت همه چیز را به حال خود رها کرده است البته به جز آن بخشی که اصولاً عرصه تاخت و تاز دولت نیست اما دولت وقتی میبیند نیروگاه در حال انفجار است خود را به ضرب و شتم سنگهای داغ پیرامون آن مشغول میکند تا به خیال خود، خود را از اتهام شعله ور کردن آتش برهاند! آتش سنگ را داغ میکند این طبیعت سنگ است، برای رام کردن گرمای سنگ، بر سنگ چوب نواختن، بیهودهترین کار ممکن است، کنشگری نیست، ناتوانی از کنش است که پیشتر باید تدبیر میشده که نشده.

قیمت، برونداد حرارت و گرمای یک بازار است نه علت آن، قیمت همه آن چیزی است که عقربه ها از گرمای درونی سسیستم به ما میگویند، آنها متهم گرم شدن سیستم نیستند؛ علامت گرم شدن آن هستند، درافتادن با نظام قیمت و دار و درفش بر کشیدن برای برون دادی که با بیکنشی یا کنش غلط برساخته ایم، نشانی از عدم درک درست ما از مکانیسم و سازوکار عملکرد پدیده هاست.

یکی از آخرین گزارشهای مرکز پژوهشهای مجلس مدعی است که دلار 4200 تومانی در کنترل قیمت حتی قیمت کالاهای اساسی که پس از کش و قوس اولیه دولت سرانجام خود را به اختصاص دلار 4200 تومنی به این کالاها محدود کرد، ناکام بوده است. آیا نمیشد پیشبینی کرد که این سیاست قادر به کنترل قیمت کالاهای اساسی به صورتی که در ذهن دولتمردان بود منتهی نخواهد شد؟ پاسخ این است که چرا؛ به راحتی میشد چنین نتیجه ای را پیشبینی کرد و البته بسیاری هم پیشبینی کردند اما گوش شنوایی برای آن وجود نداشت. نتیجه آن شد که امروز شاهد آن هستیم، بنابر آمار رسمیشاخص قیمت کالاهای اساسی و خوراکی بیش از سایر کالاها افزایش یافته است اما دولت به جای بازگشت به اصلاح سیاستهایی که تنور تورم را داغتر میکنند، برای علامتهای این گرما یعنی قیمتها و فروشندگان انتهای زنجیره تولید و توزیع، دار و درفش برپا میکند. در هنگامه ای که میباید کنشگری قوی در سیاستگذاری میبود کنشگری را رها کرد و اکنون که حرارت به درجه غیر قابل تحمل رسیده است رفتارش نه تنها به مفهوم کنشگری نیست بلکه بسان کسی است که از سر استیصال هرچه دم دست اوست را به هماوردی میطلبد ولو آنکه منطق اعداد باشد!

منطق اعداد حکم میکند که قیمت نمیتواند کمتر از هزینه نهایی یک کالا در هیچ صنعتی باشد. این اصل حتی با نظریه ارزش- کار کلاسیک هم قابل توضیح است چه رسد به نظریه ها و مدلهای متاخرتر. تخصیص دلار ارزان به یک یا چند حوزه کالایی، تنها نتیجه اش، ایجاد بستری از رانت خواهد بود که لاجرم، نصیب گروه کوچکی میشود که در نگاه اول نزدیکان و افراد مورد اعتماد سیستم رانتیر هستند. وقتی این بستر رانتی متولد شد زنجیره های پیدا و پنهان آن در یک دوره زمانی کوتاه چنان گسترده خواهند شد که کنش هیچ کنشگری را یارای مقابله با آن نیست، همه مرزهای اعداد، منطق و اخلاق را در مینوردد و جامعه و نظم آن را با چالشی عمیق مواجه میکند تو گویی هیچ منطقی بر آن حکم فرما نیست.

دولتی که می باید در مقطع زمانی درست کار درست را به شیوه درست انجام میداد وقتی با نتایج عملکرد نادرست خود مواجه میشود از درک منطق ساده حاکم بر رفتار مردم غافل میماند و لاجرم جز خود همه چیز و همه کس را به باد شماتت میگیرد که سودجویانه منابع جمعی را فدای منافع شخصی خود میکنند. از چنین دولتی باید پرسید آیا در مقام وکیل مردم سیاستهایی را ابلاغ و اجرا کرده است که منافع عمومی و ملی را تعقیب کند که متوقع است در زمانه عسرت تک تک شهروندان منافع شخصی خود را وا گذارند؟ گو آنکه دولتی که نخواهد بپذیرد تعقیب منافع شخصی توسط تک تک شهروندان یک کشور امری هم عقلایی و هم بهینه ساز است از همان بنیان کنش خود را بر مبنایی نادرست بنا نهاده است. افزایش دادن میزان خرید در فضایی که انتظار افزایش قیمتها در آینده وجود دارد و پول داغ کف دست مردم را میسوزاند کاری کاملا عقلایی و تامین و تضمین کننده لااقل حفظ بخشی از قدرت خرید نقدینگی مردم است آن هم در شرایطی که ماشین خلق نقدینگی همچنان روشن است. کسی که باید به مردم اطمینان دهد که نقدینگی و پول در اختیار آنها که به واقع سند بدهی دولت در دست آنان است قادر است از دسترنج آنها محافظت کند، خود دولت است و کنش دولت هم دقیقاً در چنین جایگاهی معنی و مفهوم پیدا میکند.

اما وقتی دولت هرروز بر آتش این تنور میدمد عقلایی است که انتظار افزایش قیمت در آینده هرکسی را براساس دو قانون قیمتهای نسبی و قانون تقاضا بر آن دارد که خرید امروز ارزانتر از خرید فردا خواهد بود. اینجاست که باید مدعی شد آنجا که می باید دولت اقتصاد را به حال خود رها کرده بود اما به یک گمان دولت کنشی به مراتب بدتر از آن را مرتکب شده است؛ تنور نقدینگی همیشه به نفع یک گروه کوچک و به زیان اکثریت مطلق جامعه نان میپزد. آن گروه کوچک هم به جز نزدیکترین گروه ها به منابع رانتی کس دیگر نمیتواند باشد و البته نزدیکترین گروه ها به منابع رانتی هم نزدیک ترین کسان به میز قدرت هستند! آیا این نمیتواند این معنا را متبادر کند که دولت وکیل و نماینده شایسته برای صیانت از منافع جمعی و ایجاد یک محیط بازی منصفانه برای گروه های مختلف نیست! وقتی که ساختار بازی را به گونه ای میچیند که از پیش میتوان برنده و بازنده را پیشبینی کرد؟

کنشگری دولت را باید در شیوه سیاست گذاری و سوگیری های کلان آن به منظور حفظ تعادل سیستم در حداقل انرژی ارزیابی کرد. تعادل طبیعی همواره به مفهوم قرار گرفتن یک سیستم در وضعیت حداقل انرژی است چرا که همه پدیده های طبیعی میل دارند که در سطح حداقل انرژی قرار داشته باشند. در اقتصاد هم وضعیت بحرانها تقریباً مشابه تعادل هایی است که خواسته ایم آنها را در سطحی فراتر از حداقل انرژی حفظ کنیم که معمولاً مهمترین نقش در این برانگیختگی را دخالت دولتها بر عهده دارند. نقشی که دولتها در نابهینگی یا ایجاد تعادل ناپایدار بازی میکنند از اینجا ناشی میشود که دولتها بنا بر دلایلی (اغلب سیاسی)، در پی ایجاد تعادلهایی هستند آنگونه که خود می پسندند یا تصور میکنند که آن سطح تعادل بهتر است. تعادلهایی که با سطوح بالاتر انرژی قرار می گیرند و لاجرم برای این سطح تعادل، آنها مدام ناچارند انرژی بیشتر و بیشتری مصرف کنند تا سطح انرژی مورد نظر حفظ شود و این به مفهوم افزایش شدیدتر آنتروپی سیستم و افزایش احتمال بروز بحران در آن می شود.

ما سال هاست در یک تعادل با سطح انرژی و آنتروپی بسیار بالا که به شکل تصاعدی در حال افزایش است زندگی می کنیم که یکی از مهم ترین دلایل آن علاقه وافر دولت ها در دستکاری سیستم برای ایجاد تعادل در سطح انرژی بالاتر است، آنگونه که تصور می کند درست است! یا شاید بهتر است بگوییم دولت ها سیستم را به یک سطح انرژی با تعادل ناپایدار برده اند با این هدف که گروهی که در یک بازی منصفانه یا همان تعادل با سطح حداقل انرژی نمی توانست بر مصدر قدرت باشد، بر تمام منابع قدرت و ثروت، چنبره زنند! حکایت دولت های این چنینی حکایت آن مربیان وطنی سال های نه چندان دور فوتبال است که تمام استراتژی و تاکتیکشان در بازی در این یک جمله خلاصه می شد که؛ ((توپ رد شد بازیکن رد نشه!)). منطق ارقام دولت و تمام سیاست ها و تاکتیک هایش را به دلیل گزینش غلط و اصرار بر ادامه آن دریبل می زند اما تمام کنش دولت در تکل از پشت و اعمال خشونت روی بازیکنان حریف و در یک جمله، ضد فوتبال خلاصه شده است. دولت بازی را طوری چیده بود که تصور می کرد برنده خودش و اطرافیانش خواهند بود حال که می بیند تمام بازیکنان و حتی ذخیره های نیمکت نشینش هم در حال دریبل خوردن هستند از درک منطق بازی عاجز مانده و به خشونت روی آورده است، خشونتی که اگر خوب به آن بنگریم باز هم بازنده آن دولت خواهد بود حتی اگر داور هم گماشته دولت باشد که ظاهراً این گونه است!

برسی روند تغییرات متغیرهای کلان اقتصادی ایران گویای این مساله است که دولت کارنامه قابل قبولی را از خود بر جای نگذاشته است. اقتصاد ایران گرچه طی سال های گذشته اغلب از منابع نسبتاً خوبی برخوردار بوده است؛ در عمل با یک میانگین رشد کم تر از دو درصد، نرخ بیکاری بالا، تورم بالا، عدم ثبات در متغیرهای کلان و نوسانات شدید، پایین بودن سطح تکنولوژی و مدیریت به کار رفته در فرآیند تولید، قوانین دست و پا گیر و عملاً ضد تولید، رانت، فساد که اخیراً دیگر می توان آن را فساد سیستماتیک نامید، بی برنامگی مفرط از نوع نبود مدل مشخص توسعه و بدتر از آن، عدم اطمینان در خصوص وجود اراده برای توسعه! در میانه نبود استراتژی توسعه، تعدد مراکز تصمیم گیری، منازعات کلامی و نظری چه در سطوح دانشگاهی و چه در سطوح حاکمیت، سیاست های گاه و بیگاه ضد و نقیض و مقطعی، نه با انگیزه های ایجابی که با نگاه سلبی برون رفت از بحران های خود ساخته را به اجرا گذاشته است!

مجموعه تمام این عوامل به پدیده نااطمینانی در اقتصاد ایران دامن زده است. در چنین شرایطی بی عملی چه در سطح دولت و چه در سطح فعالان بخش خصوصی به یک رفتار کاملاً عقلایی بدل می شود و تا زمانی که منشأ نااطمینانی در سیاست گذاری اقتصادی در ایران وجود دارد هیچ مدل و متدی قادر به ایجاد تغییرات اجتماعی و درمان درد نیست. رمز برون رفت از این فضای نااطمینانی هم بنابر نظر اغلب صاحب نظران، گردن نهادن به عقب نشینی دولت از جایگاهی است که نمی باید کنشگر باشد و محدود شدنش به حوزه هایی است که لازم است کنش فعالانه داشته باشد. اگر جای این دو با هم عوض شوند، همزمان با خروج شبانه و قاچاق گوسفند از مرز زمینی، دولت ناچار است با اسکورت ویژه و با هواپیما گوسفند وارد کند! این موقعیت کمیک حاصل چیزی نیست جز آنکه آنجا که دولت نمی باید کنشگر باشد تمام قد ایستاده و آنجا که باید باشد همه چیز را برای رانت خواران رها و حتی مهیا کرده است!

منبع : تجارت فردا
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه