۵۵آنلاین :
دلیل یک. به نظر می رسد افراد از طریق تجربه، یاد می گیرند که برای بسیاری از کارهای مثبتی که انجام می دهند، جواب مناسبی دریافت نمی کنند، آنها در نوجوانی و جوانی به تدریج می آموزند که کارهای زیر، خیلی فایده و عاقبتی ندارند:
خوبی کردن، رعایت کردن، ملاحظه کردن، منصف بودن، جبران کردن، احترام گذاشتن، جا باز کردن برای دیگران، توانایی دیگران را تقدیر کردن، سهم برای دیگران قایل شدن، انجام وظیفه نسبت به دیگران، نوبت را رعایت کردن، حریم شخصی افراد را ملاحظه کردن، با ادب بودن، وقت گذاشتن، سرموقع رسیدن، گره ای را از دیگران باز کردن، پول قرض دادن، حمایت کردن، بد نگفتن، بدی شخصی را نخواستن، کمک کردن و صدها کار مثبت دیگر.
وقتی افراد از همسایه، دوست، همکار، محیط کار و دستگاه های اجرایی در برابر کارهای مثبتی که انجام می دهند، جواب شایسته نمی گیرند راه خود را میروند. و سپس به تدریج از خود میپرسند: چرا باید رعایت کنم و وقت بگذارم وقتی از طرف مقابل برخوردِ مثبتی نمی بینم. نتیجه آنکه، جامعه مدنی شکل نمی گیرد و افراد به گروه های بسیار کوچک رو می آورند؛ آنچه جامعه شناسان بدان، ذره ذره شدن جامعه می گویند (Atomization). جبران کردن(Reciprocation) و انتظار جبران داشتن، جزیی از طبع بشر است. وقتی به شخصی که اتومبیل خود را نه دوبله بلکه در ردیف سوم در خیابان پارک کرده می گویید: لطفاً قدری جلوتر پارک کنید تا مزاحم رفت و آمد مردم نشوید و پاسخ می شنوید: من هر جا دوست داشتم پارک میکنم، خودبخود و اتوماتیک می آموزید، رعایت کردن معنا ندارد. افراد تجربه می کنند که به طور واقعی و جدی، دیگران را قبول نکنند و حداقل این است که بی تفاوت شوند؛
دلیل دو. ساختارهای بسیار قدیمی، دو خصلت نسبتاً پایداری را در افراد شکل داده اند: حذف و انحصار. چون افراد رعایت یکدیگر را نمی کنند و مرتب حریم ها را می شکنند، دو خصلتِ، حذف دیگران و ایجاد انحصار جایگزین رفتار معقول و تعامل معقول می شوند. افراد نسبت به همه شهروندان، احساس وظیفه نمی کنند بلکه در گروه های بسیار کوچک، هوای همدیگر را دارند. وقتی شخصی خارج از یک گروه است و مورد وثوق و اعتماد نیست، حذف میشود. افراد در درون و ناخودآگاه به خود میگویند: شخصی را قبول کنم که برای "من" فایده ای داشته باشد. حذف و انحصار باعث میشود تا "ما" شکل نگیرد و ارتباطات اجتماعی خلاصه شود در: من و دوستان من. در فرهنگ شرق آسیا، مفاهیمی مانند: ما، جمع، عامه، عموم و مردم بسیار مقدس هستند و به همین دلیل LG، Samsung،Toyota و Panasonic شکل میگیرند. زیمنس و بنز براساس تفکرات لیبرالی شکل گرفته اند اما پاناسونیک و سامسونگ براساس تفکرات کنفوسیوسی به وجود آمده اند. هم آلمانی ها و هم ژاپنی ها، در رعایت کردن حدود و حقوق یکدیگر، تجربه مثبت کسب می کنند و می آموزند که همدیگر را قبول کنند و اعتماد کنند. آنقدر افراد رعایت هم را می کنند که حذف و انحصار بی معنا می شوند. وقتی فرد الویت داشته باشد، قهرمان شدن و خودنمایی نیز رشد می کنند. خودخواهی و Ego همه جا سایه می افکنند. وقتی درک دیگران، فهم دیگران و رعایت دیگران اهمیت نداشته باشند، خود بزرگ بینی و خود بزرگپنداری ناخواسته پرورش پیدا می کنند. چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد. نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد. چرا گفته می شود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ایم چون به عنوان مثال، نسل دومی ها بر کارهای نسل اولیه ای کامپیوتر، بنا کردند، آنها را حذف نکردند، یکدیگر را نابود نکردند، تخریب نکردند بلکه آنرا بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM خلاصه شده بود امروز به نرمافزار Blockchain تبدیل شود. در کشورهایی که "جمع" شکل نگرفته، تجربیات منقطع هستند، مرتب اشتباهات گذشتگان تکرار می شوند، هر فردی به دنبال دُکّان خودش است، ارتباط و اتصال و تداوم نیست. محمدرضا شاه از پدرش نیاموخت که مدیریت یک کشور نمی تواند یک نفره باشد. جمعی فکر و عمل نکرد. آنقدر حذف کرد و انحصار ایجاد کرد که در نهایت نتوانست انبوهی از مسایل غفلت شده را حل کند؛
دلیل سه. افراد اگر یکدیگر را قبول کنند، مجبور میشوند در کار و پیشبرد کار Share کنند و شریک پیدا کنند. Share کردن یعنی جمعی فکر کردن. جمعی کاری را انجام دادن. جمعی مشکلی را حل کردن.
دیدگاه تان را بنویسید