ارسال به دیگران پرینت

چرخی‌های بازار مولوی از شرایط کارشان می‌گویند

فیلم هیجانی روزهای تکراری بازار

اگر اتفاقی برایشان موقع کار بیفتد، هزینه‌ بیمارستان و دوره نقاهت با خودشان است. بار هم چیزی‌اش بشود، صاحب‌بار درجا پول را می‌گیرد و اگر پول را ندهند، دَه تا وصله دیگر هم به آنان می‌چسبانند که کسی دیگر بارش را به آنان نسپارد. کسی مدارا نمی‌کند و هرچه بگویند بار دزدیده شده، گوشش بدهکار نیست

 فیلم هیجانی روزهای تکراری بازار

[شادی خوشکار]  وانت می‌پیچد در کوچه باریکی که بازار پارچه و پرده را به خیابان مولوی وصل می‌کند؛ راه‌بندان می‌شود؛ مردها در کوچه گردن‌کشیده، منتظرند که کی می‌تواند اول رد شود؛ فیلم هیجانی روزهای تکراری بازار. بارها مانده‌ است روی دست چرخی؛ چرخی پارچه‌ای پیچیده دور صورت، از ماسک خبری نیست، دست‌ها را رها کرده از دسته چرخ و نفس تازه می‌کند. صاحب بار می‌آید سراغش و سری می‌زند؛ چند چرخی دیگر ردیف با چرخ‌هایشان. معطلی وقتی است که دست‌ها آسوده می‌شود از کشیدن و پاها می‌ماند از زور زدن. از این‌سو، مرد، پشت چرخ پنهان است و بسته‌های لباس از قدش بلندتر؛ مهاجر است. می‌گوید بار را که برساند می‌تواند حرف بزند. راه باز می‌شود، دست‌ها از پشت سر، از آرنج خم می‌شود روی دسته چرخ؛ چرخی دنبال صاحب بار می‌رود و چرخ را دنبال خود می‌کشاند و گم می‌شود در بازار پارچه و دیگر پیدایش نمی‌شود.

عطر ادویه‌ها از رنگ‌شان جلو می‌زند و از ویترین مغازه رد می‌شود و خودش را می‌کشاند توی خیابان، لبه خیابان چرخی خالی، روی تنه چوبی‌اش جمله‌ای ریزنوشته و محوشده، باقی مانده: چند حرف، با خوشنویسی یک مبتدی.

   این چرخ مال کیه؟

کسی گردن نمی‌گیرد. بعضی مغازه‌های بازار چرخ‌های خودشان را دارند، می‌بندند به تنه درختی و می‌پایندش. پیرمردی چرخ را نیمکت کرده و رویش نشسته، یک پا روی پای دیگر، خیره به خیابان و رفت و آمد. ٢٠‌سال از زندگی شصت‌ساله‌اش را بار برده. ٥٠سال قبل، با پدر و مادرش از مشکین‌شهر آمدند تهران. قبل از بازار، در میدان تره‌بار بار می‌برد. دو ساعت دیگر اگر بار گیرش نیاید، چرخ را می‌سپرد به گاراژ میدان شوش، با شبی ٢‌هزار تومان و برمی‌گردد خانه در قشلاق دوم ورامین. با مینی‌بوسی که یک ساعت طول می‌دهد تا برساندش و دوباره فردا  هفت‌ونیم، هشت صبح بیرون می‌زند: «وجداناً پس‌اندازی نداریم. نمی‌رسد یعنی. الان ما صبح تا حالا آمده‌ایم دو بار بار برده‌ایم. یک خانه کلنگی داریم که آن را هم با پول کارگری خریده‌ایم. اوایل خود تهران مستأجر بودیم، الان ٣٠‌سال است ورامین هستیم.» ١٥‌سال است «گاری» دارد، این گاری همان گاری اولی نیست، اما «گاری است دیگر بالاخره. قیمت گاری خوب الان یک تومن است. ٤٠٠-٥٠٠‌هزار تومنی هم هست.»

   الان می‌توانید این گاری را بفروشید به کسی؟

- البته؛ اگر کسی بخرد می‌فروشیم.

   فکر کرده‌اید اگر از این کار بیایید بیرون چه کاری می‌توانید انجام دهید؟

- آره، چرا فکر نکرده‌ام؟ همین میدان کارگری و بارگیری.

اگر کار باشد، روزی دو، سه تا بار می‌برد و ٥٠، ٦٠‌هزار تومان گیرش می‌آید.‌ مشتری‌های ثابت دارد که از کنار و اطراف بار می‌آورند و زنگ می‌زنند که برایشان جابه‌جا کند. مشتری‌ها به چرخیِ شناس، بار می‌دهند و بیشترشان هم مغازه‌دارند. اگر نباشد «همین جوری می‌نشینیم لب خیابون تا مشتری گذری بیاد».  

چهار بچه دارد که یکی‌شان ازدواج کرده و رفته و همه خرج بقیه خانواده پنج‌نفره را با همین چرخ درمی‌آورد. بعد که یاد پسرش می‌افتد که قبلا کار می‌کرد ولی با ٣٠، ٤٠ نفر دیگر از شرکت بیرون‌شان کردند و دخترش که هر از چندی می‌رود جایی یک‌ سال کار می‌کند و بعد بیکار می‌شود، می‌گوید: «ما که دیگر ازمان گذشته، یک لقمه نان گیر بیاوریم راضی‌ایم. آن‌ که جوان است، خدا برساند بهش.» می‌گوید خیلی‌سال است بیمه شده، اما نرفته دنبال بازنشستگی که ببیند بازنشسته‌اش می‌کنند یا می‌گویند باز هم کار کن. مرد جوانی که کنارش ایستاده یکباره گوش‌هایش تیز می‌شود به کلمه بیمه و می‌پرسد: «بیمه‌ات کردند؟ بیمه چرخی؟ تأمین اجتماعی؟ چند‌سال بیمه شدی؟ یک دوره بوده، از آن دوره به بعد دیگر بیمه نکردند.»  از ‌سال ٨٦ بر اساس قانون بودجه کل کشور، برای باربران بیمه تأمین اجتماعی در نظر گرفته شد و از آن زمان تا حالا بارها مسأله بیمه چرخی‌های بازار مطرح شده، بعضی هم توانسته‌اند بیمه شوند، اما متقاضی زیاد است و خیلی‌ها جا مانده‌اند. نمایندگان شورای شهر هم چندبار در این‌باره قول‌هایی داده‌اند، اما همچنان چرخی‌های بدون بیمه زیادند.

جوان چرخش را در پارکینگ گذاشته تا باری به او بسپارند:   «هزار بار مصاحبه کرده‌ام، چه سودی داره به حال ما.» اسمش احمد است و هفت‌سال است از کوهدشت خرم‌آباد آمده تهران و گیر افتاده با یک چرخ و کاری که از آن بیزار است: «دوست دارم این کار رو نکنم. یک کاری باشه یک چیزی بهت بدهند. نه اینجا که یک روز کار کنی، دو روز بیکار باشی؛ سه روز کار کنی چهار روز بیکار باشی. روزی ٥٠ تومن، نهایت ٧٠،٨٠ تومن. می‌صرفه به نظرت؟ کرایه ماشین و ناهار رو حساب کن. بری، بیای.» کرایه از قرچک تا میدان شوش ٦، ٧‌هزار تومان است، از آنجا تا بازار هم ٢‌هزار تومان. غذا و سیگار هم رویش: «کلا ٥٠ تومن خرج خودت می‌شه. تهش ١٠‌هزار تومن می‌مونه توی جیبت، با دو تا بچه.» بیست‌ونه ساله است و قبلا در کوهدشت مسافرکشی می‌کرده، اما الان دیگر کار نیست و همه فامیل‌هایش هم توی همین تهران چرخی‌اند. هفت‌سال پیش چرخش را ٣٠‌هزار تومان خریده: «راضی‌ام؟ نه! خودش، درآمدش، خرج خونه، کرایه، بدبختی، اینور اونور.»

هر کی از راه رسیده، چرخ گرفته

بار با بار در قیمت فرقی ندارد، ولی سختی‌اش فرق دارد. کتاب و دفتر سنگین است. در بازار بین‌الحرمین بار لوازم‌التحریر است:  «یک کارتن مثلا ٧٠ کیلو، باید ببری مثلا طبقه سوم. پنج طبقه، چهار طبقه، سه طبقه. این‌طوری نیست که بگی کمرم درد می‌کنه یا خسته شدم. هر جا گفت باید بچینی. بیشتر بارمان مال مغازه‌دارهاست. از اینجا می‌بریم باربری، باربری هم می‌برد شهرستان.» از اینجا که ایستاده، یعنی مولوی تا ناصرخسرو ممکن است بار را روی چرخ ببرد. قیمت می‌دهد ٥٠‌هزار تومان که صاحب بار با چک و چانه ٣٠ هزار تومان می‌دهد. اما بار را باید برد، چون اگر چند روز نباشند و کار نکنند مشتری بارش را می‌دهد به یک چرخی دیگر و می‌پرد. احمد چندبار رفته شهرستان یا مریض شده یا مثلا پایش شکسته و دوباره که برگشته انگار هیچ‌وقت اینجا کار نمی‌کرده. باید از اول بگردد و مشتری پیدا کند. پاچه شلوارش را تا می‌کند و نشان می‌دهد: «دو‌ سال پیش چرخ افتاده روی پام، از اینجا دو بار شکسته. یک ماه طول کشید تا برگردم سرِ کار. صاحب بار فقط می‌گه حواست رو جمع کن.»

پیرمرد می‌گوید چند وقتی است شهرداری کاری به کارشان ندارد. ماهی ۳۰‌هزار تومان را نگرفته و لباس‌شان را هم نمی‌پوشند. لباس‌های یک‌شکل و پلاک چرخ‌شان که در خیابان‌ها شناس باشند: «قبل از کرونا که یک خُرده بازار شلوغ شد و چرخی‌ها گفتن کار نیست و نخواستند پول بدن، از اون موقع نمی‌گیره. لباس و شماره چرخم خانه است. نگه داشته‌ام وقتی چرخ‌ها را بگیرند، ببرم نشان بدهم.»

   شهرداری برای چی می‌گیره چرخ‌ها رو؟

- قبلا مثلا اگر پول نداده بودیم، توی خیابان می‌دید اصلا زوری می‌گرفتند چرخ رو، می‌کشیدن می‌انداختن پشت ماشین می‌بردن. چندبار توی بازار حضرتی این‌طوری شد. زورمون نمی‌رسه که. مأموره دیگه. می‌رفتیم پول می‌ریختیم دو، سه ماه اعتبار می‌زدیم پس می‌دادن. خداوکیلی یک وقتی هم پول نداشتیم چرخ را ازشان بگیریم. الان دو، سه ماهه پول نگرفته.

این ٣٠‌هزار تومان هزینه تمدید مجوز کارشان است که از زمان طرح ساماندهی باربران بازار شروع شده است. قبلا هر طرفی که چرخی‌ها می‌رفتند یک مأمور هم بود که آنها را از روی لباس و کارت و پلاک‌شان می‌شناخت و حساب‌شان را چک می‌کرد. همین لباس‌ها و پلاک‌ها هم باعث می‌شد مردم راحت‌تر به آنان بار بدهند. الان بار کم است و چرخی‌های قدیمی می‌گویند «هر کسی از راه رسیده چرخ گرفته». کار نیست و اگر هم باشد صاحب بار به کسی که می‌شناسد بارش را می‌سپارد. روی لباس‌ها نام شرکت پیمانکار ثبت شده؛ پیک بادپا. عبدالله که ۲۰‌سال است در بازار با چرخ کار می‌کند، می‌گوید که این لباس‌ها سه، چهار دست چرخیده‌ است و منظورش از لباس‌ها، پیمانکارهاست. یک‌بار هم پیمانکاری بوده که اوایل خوب هزینه کرده، بعد یک روز همه چیز را جمع کرده و برده: «هزار تا چرخ بیشتر بود. چرخ‌هایی که جمع کرده بود از بازار همه را برد.» آن اول‌ها، ‌سال ۷۹ که تازه از افغانستان آمده بود درآمد خوب بود، الان شب و روز هم بار ببرد، کرایه خانه را به سختی می‌دهد: «اگه وانت ۴۰ تومن بگیره از میدون اعدام تا اینجا، به ما ۱۵ می‌دن.»

چرخ‌دزدی

چرخ خوب باید آهنش خوب باشد، لاستیک‌هایش درست کار کند و بلبرینگ‌هایش نو باشد. اگر درست از چرخ کار بشکند، ۱۰، ۱۲ سالی برایشان می‌ماند. اما چرخ زیاد می‌دزدند. عبدالله تا به حال دو بار چرخ گم کرده: «یک ثانیه حواست نباشه بردن. من دو، سه بار چرخم را گم کرده‌ام. ضامن بردم تا پلاک را باطل کنه، لباس‌هایم را دوباره بگیرم. داستان‌هاش خیلی زیاده. پلاک است دیگر، یارو سند خانه‌اش را برده شهرداری گرو گذاشته که به ما پلاک بدهند. این نشاسته‌فروشی هست اینجا؛ ۲۰‌سال است بارهای این را می‌برم بازار. این، بار نداشته باشد، می‌روم جاهای دیگر.»

   شهرداری بین شما و ایرانی‌ها فرقی می‌گذارد؟

- شهرداری از همه پول می‌گیره. یک روز هم از وقتت بگذره چرخت را می‌برد و جریمه‌ می‌گیره، پول کرایه نیسان ازت می‌گیره، چرخت خوب باشه شاید عوضش کنه یکی دیگه بهت پس بده. اول‌ها این‌طور بود؛ الان نه.

چرخش را دو، سه ‌سال قبل ۸۰۰‌هزار تومان خریده. صبح شش‌ونیم، هفت از خانه‌اش در میدان قیام تا بازار مولوی پیاده می‌آید و چرخ را از بنگاه تحویل می‌گیرد و کار شروع می‌شود. تا هفت و هشت غروب کار می‌کند؛ یک روز ۱۰۰‌هزار تومان، یک روز ۵۰‌هزار تومان هم نمی‌شود. اما بهتر از آن هفت، هشت ماهی است که نگهبان ساختمان بود؛ دست‌کم شب به شب که چرخ را دوباره می‌سپرد به بنگاهی یا می‌برد پارکینگ و می‌رود خانه، پولی ته جیبش دارد. البته پیش آمده با دست خالی هم خانه برود: «نگهبانی یک‌موقع‌هایی پول می‌ده، یک‌موقع‌هایی نمی‌ده، یک‌موقع ازت می‌خوره. ولی اینجا یک باری که ببری، کم و زیاد نقد بهت می‌ده.»

   مشتری‌ها بین شما و ایرانی‌ها فرق می‌گذارند؟

- واقعیتش ما یارو هر چی بده می‌گوییم خدا بده برکت. ایرانی می‌گه نه آقا! کرایه‌ام تا دروازه غار مثلا ٢٠‌هزار تومن است، باید ٢٠‌هزار تومن را بدهی. یارو می‌گوید این بار کُلش ٢٠‌هزار تومن ندارد. ١٥‌هزار، خدا بده برکت.

   چرا شما ارزان‌تر کار می‌کنید؟

- اگر واقعیتش را حساب کنی، کرایه دروازه غار ٢٠ تومن است. میدان اعدام ٢٠ تومن است. ولی یارو می‌گه نداره. حالا خدا می‌دونه داره یا نداره. توی بازار برای بار سنگین هم همان ١٥ تومن را می‌دهند. الان مثلا من ٣٥٠ کیلو رنگ می‌برم بازار، چون قبلا برایش ١٥ تومن برده‌ام باز هم همان ١٥ تومن را بهم می‌دهد. اصلا به خاطر همین به من زنگ می‌زند.

چند‌سال پیش یک تابستان، چرخش کله کرد و پایش شکست. بار زیاد بود، یک تُن بار، دبه‌های ۴۰ کیلویی؛ از پل که رد می‌شد لاستیک‌های عقب رفتند روی آسفالت و چرخ چپه شد. ۸، ۹ ماه طول کشید تا دوباره برگردد و همه چیز از اول شروع شده بود. اما این اتفاق‌ها می‌افتد و چیزی توی زندگی عوض نمی‌شود؛ باز هم «کار بکنی پول درمیاری، کار نکنی نداری». اگر اتفاقی برایشان موقع کار بیفتد، هزینه‌ بیمارستان و دوره نقاهت با خودشان است. بار هم چیزی‌اش بشود، صاحب‌بار درجا پول را می‌گیرد و اگر پول را ندهند، دَه تا وصله دیگر هم به آنان می‌چسبانند که کسی دیگر بارش را به آنان نسپارد. کسی مدارا نمی‌کند و هرچه بگویند بار دزدیده شده، گوشش بدهکار نیست.

 عبدالله آن‌قدر که از بار سیگار و چای می‌ترسد، از سنگینی بارها نمی‌ترسد. چون «سنگینی را جهنم، آدم یک‌طوری می‌بره. من تا ٨٠٠ کیلو را هم روی این برده‌ام.» اما سیگار و چای پُر دردسر است. موتوری‌ها می‌افتند دنبال چرخ و هر چه دست‌شان برسد بلند می‌کنند: «یک‌بار یک چای ازم بلند کرد،‌ دیدم اما نمی‌توانستم چرخ را ول کنم، ۴۰ تا کارتن تویش بود. دوید برد چای را انداخت سطل آشغال. یک بسته دَه‌کیلویی. این کار را می‌کنند که بروی دنبال، بعد یکی دیگر برود همه ٤٠ تا را با هم از روی چرخ ببرد. شده‌ها! چند دفعه شده.»

عبدالله جمعه‌ها هم کار باشد، می‌رود سرِ کار. اصلا هر کاری، تمیز‌کاری، بار خالی کردن، نظافت ساختمان، گاهی نصف شب هم به او زنگ می‌زنند و از میدان قیام راه می‌افتد جایی که بگویند.

آنها همدیگر را نمی‌شناسند

احمد، آن پیرمرد مشکین‌شهری را اولین‌بار است که دیده. بر اساس آمار سه‌ سال قبل شهرداری، بازار تهران ١٢‌هزار چرخی دارد و بیشتر چرخی‌ها همدیگر را نمی‌شناسند. بعضی‌هایشان ٢٠‌سال است در همین راسته بار می‌برند و می‌آورند و از کنار هم رد می‌شوند و ممکن است اسم هم را بدانند یا توی ساندویچی‌های مولوی همدیگر را موقع ناهار ببینند، اما کسی خبر از زندگی آن یکی ندارد. مثلا اگر یک نفرشان پا و دستش بشکند یا زن و بچه‌اش مریض شود و بماند خانه، فقط صاحب بارها ممکن است زنگ بزنند و سراغش را بگیرند، چون بارشان مانده و اگر او قرار نیست بیاید، بسپرند دست یک چرخی دیگر.

مثلا اگر یکی‌شان پول کم بیاورد یا برای خرج بیمارستانش بماند، روی چرخی‌های دیگر نمی‌تواند حساب کند: «باربرها خودشان برای‌ هزار تومن بدبختی می‌کشند.» و «آخه چرخ چیه که بخواهی پول بگذاری. نه قربونت برم. این حرف‌ها نیست.» و فقط امیدوارند که تن‌شان سالم باشد و نانی درآورند. جمعی شکل نداده‌اند و گاهی با هم رقابت می‌کنند و با قیمت کمتری بار را می‌رسانند.

احمد که از بقیه جوان‌تر است فکر می‌کند از چرخی‌ها بدبخت‌تر هم توی بازار هستند؛ آنها که روی کول‌شان بار می‌برند. کمی که فکر می‌کند می‌گوید: «نه؛ اون شهرداری‌ها که زمین رو جارو می‌کنن، اونا کارشون سخت‌تره.» قدش بلند است، اما از قد بارهایی که روی چرخ می‌چیند کوتاه‌تر. باید کمی خم شود و چرخ را با زور دنبال خودش بکشاند. این‌طوری قدش باز هم از بارها کوتاه‌تر می‌شود.

منبع : شهروند
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه