ارسال به دیگران پرینت

ماشین توخالی به گِل می‌نشیند

سید حسین رسولی این روزها نمایش «بانوی آوازه‌خوان» به نویسندگی وجدی مُعَوَد و دراماتورژی و کارگردانی علیرضا کوشک‌‌جلالی و حضور هنرمندانی چون سیما تیرانداز، فرناز رهنما، سام کبودوند و محمد صدیقی‌مهر در تئاترشهر (سالن قشقایی) روی صحنه رفته است.

ماشین توخالی به گِل می‌نشیند

۵۵آنلاین :

درآمد: نظریه تئاتر به مثابه «ماشین توخالی»

لئون تروتسکی در«ادبیات و انقلاب» خاطرنشان می‌کند: «فرم هنری مشخصا و به میزان بسیار زیادی ناوابسته است، اما هنرمندی که این فرم هنری را خلق می‌کند، و مخاطبی که از آن لذت می‌برد، ماشین‌های توخالی نیستند که یکی فرم را خلق کند و دیگری آن را درک کند». آثار فرمالیستی که با استفاده از کولاژ و مثله کردن روایت پیش می‌روند به دنبال «بازگشتِ امرِ زیبایی‌شناختی» هستند ولی یکی از مهم‌ترین مسائل اساسی تئاتر «امر سیاسی» بوده است. البته تئودور آدورنو با طرحِ این مدعا در نظریه‌ی زیباشناختی خود برای دفاع از «هنر برای هنر» می‌گوید: «هنر به واسطه‌ی ناهم‌سازی‌اش با جامعه است که اجتماعی می‌شود و این جایگاه را تنها در هیئتِ هنرِ خودآیین تصاحب می‌کند... [و] جامعه را صرفا به میانجیِ موجودیتِ [فی‌نفسه‌] خود نقد می‌کند». کارگردان در همان ابتدای اجرا با مشکلات فروانی دست و پنجه نرم می‌کند. در حقیقت تئاتر به ویژه در یک موقعیت دشوار قرار دارد برای آنکه مطلقا نمی‌داند به کجا برود و چه چیزی را به نمایش بگذارد. لئون تروتسکی می‌گوید: «شاید تئاتر محافظه کارترین شکل هنری است و باید رادیکال‌ترین نظریه‌پردازان را داشته باشد». در تراژدی‌های ویلیام شکسپیر که بدون عصر اصلاحات کاملا غیر قابل تصور خواهد بود، سرنوشت پیشینیان و احساسات مسیحیان قرون وسطی با احساسات فردی انسانی- مانند عشق، حسادت، طمع‌کاری کینه‌ورزانه و نفاق معنوی انباشته شده است. عجالتا پرسش این است که کارگردان تئاترچه باید بکند؟

او باید تجربه زیسته فردی و جمعی جامعه خود را به نمایش بگذارد. یعنی در همان ابتدا که با متن به مثابه اجرا کلنجار می‌رود باید به این موضوع نظر ویژه ای داشته باشد. حالا او می‌تواند «فرم» نمایش خود را برگزیند. انتخاب فرم، شکل و ساختار اساس کارگردانی است. در واقع، تکنیک و تجربیات کارگردان اینجا به کمک او می‌آید. پس تا اینجا محتوا و فرم اثر هنری کارگردان شکل گرفته است؛ حالا او باید با مخاطب خود در عرصه اجرا ارتباط بگیرد. اینجا مباحث مطالعات اجرا و مخاطب‌شناسی به میان می‌آید. نمایش باید واقع‌گرا باشد یا غیر واقع‌گرا؟ تماشاگر با چه نوع فرم و محتوایی ارتباط می‌گیرد؟ کارگردان در اینجا کار مشکلی در پیش دارد. بسیاری از کارگردانان تئاتر ایران هم در این زمینه دست به پژوهش و مشاهده می‌زنند ولی هنوز به مرحله‌ فرم و محتوا توجه ندارند. در نهایت تئاتر باید پلی به زندگی روزمره معاصر بزند. کارگردان در اینجا تصمیم می‌گیرد واژه‌ها و رفتار معاصر را نقد یا بازنمایی کند. او می‌تواند به روابط اجتماعی بپردازد یا به سوی امر انتزاعی برود. با اینجال تا زمانی که یک اثر تئاتری به سوی «انضمامی‌شدن» پیش نرود با مخاطب خود تماسی برقرار نمی‌کند. در حقیقت، بحث انضمامی شدن به یک زمان و مکان مشخص می‌پردازد. بسیاری از کارگردانان برای نقد وضعیت موجود به تاریخ گذشته رجوع می‌کنند؛ گروهی دیگر هم به فضاهای انتزاعی. آنان از اکنون غافل می‌شوند.

اکثر مخاطبان تئاتر ایران نه دغدغه‌ای دارند و نه اعتراضی به وضعیت موجود. تنها سرگرمی و دیدن یک نمایش برای پر کردن وقت مهم است. نظر منتقدان و نویسندگان را هم نمی‌خوانند و این چرخه معیوب هم به شدت هر چه تمام‌تر در حال پیشروی است

پرده اول: «بانوی آوازه‌خوان» کجا ایستاده است؟

با توجه به درآمد مطلب، حالا باید نمایش «بانوی آوازه‌خوان» را نقد کنیم. این نمایش نسخه‌ای مثله‌شده و به اصطلاح دراماتورژی شده از نمایشنامه‌ای به نام «آتش‌سوزی‌ها» است. این نمایشنامه دارای طول اجرای طولانی است ولی در اجرای کوشک‌جلالی به شدت فشرده شده است. در واقع، کارگردان بدون هیچ منطق دراماتیکی این نمایش را کوتاه کرده است و بسیاری از ماجراها هم حذف یا کوتاه شده‌ است. او شخصیت‌ها را هم حذف کرده است. بنابراین فرمی که کارگردان انتخاب کرده است معطوف به پسند تماشاگر است. او یک نمایش طولانی را مینیمال کرده است. این موضوع هیچ اشکالی در ابتدای امر ندارد به شرطی که منطق دراماتیک داشته باشد و تنها به تماشاگر توجه نداشته باشد. از سوی دیگر، داستان آنقدر بریده و کوتاه شده است که کلیت متن زیر سوال رفته است. بنابراین، دراماتورژی کار جای سوال دارد. نمایشنامه اصلی ۲۰ شخصیت دارد که در اجرای کوشک‌جلالی چهار بازیگر آنان را نمایش می‌دهند. این وضعیت به قول معروف در نیامده است. بازیگران به هیچ عنوان تغییر نمی‌کنند. قراردادهای نمایشی هم به خوبی شکل نگرفته است. به نوعی شاید با تعجیل در امر کارگردانی مواجه هستیم. نکته دیگر مربوط به اسم‌های عربی متن است. آیا کارگردان یا مترجم و دراماتورژ نباید دنبال تلفظ درست و دقیق نام‌ها باشد؟ مثلا اسم «نوال» تبدیل به «ناوال» شده است. نکته دیگر مربوط به زبان عربی است. یکی از شخصیت‌ها قرار است زبان عربی یاد بگیرد. با اینحال، در اجرا شاهد واژگان فارسی هستیم! واقعا دلیل این امر مشخص نیست. حتی از واژه «پ» استفاده مکرر می‌شود. فضاسازی متن نیز به فضای زندگی روزمره عربی می‌پردازد ولی کارگردان از نمایش این فضاسازی ناتوان است. اصلا زمان و مکان مشخص نشده است. دکور به شدت فرمالیستی است و لباس‌ها هم مدرن. گویا زندگی یک خانواده اروپایی را شاهد هستیم. در نهایت کیفیت تمام بخش‌ها به شدت پایین است. یعنی کوچک‌ترین کارهای یک کارگردان و یک دراماتورژ انجام نشده است ولی این اجرا در تئاتر شهر روی صحنه است! مدیران تئاترشهر چگونه اجراها را انتخاب می‌کنند؟ آیا آنان به متن و اجرا توجهی دارند یا روابط دیگری در جریان است؟! وقتی کیفیت پایین این نمایش را از نزدیک آن هم با ضعف‌های فراوان تکنیکی شاهد هستید باعث سرخوردگی‌ شدید می‌شود. واقعا باید قلب تپنده تئاتر ایران شاهد چنین اجرای بی در و پیکری باشد؟ در نهایت اجازه بدهید به آغاز و پایان نمایش کوشک‌جلالی هم بپردازیم. ابتدای نمایش چند شخصیت نمایش، یک آواز انگلیسی‌زبان را می‌خوانند. (چه ربطی به فضای عربی نمایش دارد!) آنان دماغ قرمزرنگ دلقک‌ها را هم می‌زنند. شادی می‌کنند و پایکوبی. این صحنه در پایان نمایش هم تکرار می‌شود. دلیل این امر به جز اینکه یک اقدام فرمالیستی باشد چیز دیگری نیست. این‌ موضوعات ضعف‌های بزرگی در کارگردانی است. اینجا پرسشی هم درباره ترجمه پیش می‌آید. آیا کارگردان به راستی متن را ترجمه کرده است؟ اگر چنین بود چرا به کلیت متن احترام نگذاشته است و آن را پاره پاره اجرا کرده است؟

مدیران تئاترشهر چگونه اجراها را انتخاب می‌کنند؟ آیا آنان به متن و اجرا توجهی دارند؟! وقتی کیفیت پایین این نمایش را از نزدیک آن هم با ضعف‌های فراوان تکنیکی شاهد هستید باعث سرخوردگی‌ شدید می‌شود. واقعا باید قلب تپنده تئاتر ایران شاهد چنین اجرای بی در و پیکری باشد؟

پرده دوم: اجرای تئاتر برای چیست؟

هدف اصلی یک کارگردان برای اجرای یک نمایشنامه چیست؟ آیا انگیزه شخصی است یا دغدغده‌ مهمی را دنبال می‌کند؟ به نظر می‌‌رسد این موضوع یکی از حلقه‌های مفقوده تئاتر ایران است. شاهد اجراهای فروان کارگراهی هستیم. هنرجویان پول می‌دهند و یک اجرای آبکی هم کارگردان ترتیب می‌دهد. سالن نمایش هم به واسطه روابط ردیف می‌شود. این موضوع خطرناک است. اما اگر چرخه تولید و مناسبات اجتماعی تولید واقعی بود این اتفاق روند مثبتی را ایجاد می‌کرد؛ یعنی اجراهای ضعیف با تماشاگران کمی روبه‌رو می‌شدند. با اینحال، اکثر مخاطبان تئاتر ایران از طبقه تن‌آسایی هستند که به دنبال فراغت صرف می‌روند. آنان نه دغدغه‌ای دارند و نه اعتراضی به وضعیت موجود. تنها سرگرمی و دیدن یک نمایش برای پر کردن وقت مهم است.

نظر منتقدان و نویسندگان را هم نمی‌خوانند و این چرخه معیوب هم به شدت هر چه تمام‌تر در حال پیشروی است. همان‌طور که کارگردان حق دارد هر اجرایی را روی صحنه ببرد یک نویسنده تئاتر هم حق دارد نظر خود را درباره اجرا بنویسد. با اینحال اغلب نویسندگان با واکنش‌های تند کارگردانان روبه‌رو می‌شوند مگر اینکه از واژگانی نظیر: «عجیب اجرای شگفتی‌سازی بود»؛ «شاهد یک تجربه منحصربه‌فرد بودیم»؛ «بازی‌های اجرا همه درخشان بود و تماشاگر غافلگیر شد» استفاده کنید. به نظر می‌رسد چرخه تولید و توزیع و مصرف کالای فرهنگی در ایران به شدت مشکل دارد. وظیفه منتقد روشن نیست. تماشاگر هم دغدغه چندانی ندارد. حتی مخاطبانی داریم که به واسطه درآمد بالا آثار بیشتری را نسبت به منتقدان تئاتر نگاه می‌کنند. آنان نظرات شخصی خود را هم به واسطه نزدیکی با گروه هنری در فضای مجازی منتشر می‌کنند. به هر حال آش شوری شده است. باید فکری به حال این فضا کرد.

منبع : توسعه ایرانی
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه