۵۵آنلاین : عطا کالیراد.پژوهشگر زیستشناسی تکاملی پژوهشگاه دانشهای بنیادی
پرده نخست: دانشگاه کمبریج، ۱۹۵۹ 60 سال پیش، در هفتم ماه مي ۱۹۵۹ میلادی، چارلز پِرسی اِسنو1 (۱۹۰۵ - ۱۹۸۰)، سخنرانیاي در دانشگاه کمبریج ایراد کرد که بعدها تحت عنوان دو فرهنگ و انقلاب علمی2 به چاپ رسید.
اِسنو در این سخنرانی به دغدغهای میپردازد که به گفته خودش مدتها ذهنش را به خود مشغول کرده بود: پیدایش دو فضای فکری متمایز در مغربزمین. تجربه شخصی اِسنو در شکلگیری چنین دغدغهای نقش اساسی داشت چراکه او دکترای خود در رشته فیزیک را از دانشگاه کمبریج اخذ کرده بود و در عین حال، ادیبی بود که به نگاشتن رمان میپرداخت. به سبب علمورزبودن و نویسندگی، اِسنو به مسئله جالبی برخورد: «روزهای زیادی میگذشت که طی آن ساعات کاری را با علمورزان میگذراندم و شبهنگام همنشین ادیبان بودم. […] به سبب رفتوآمد در میان این دو گروه يک مسئله ذهنم را به خود مشغول کرد؛ مسئلهای که مدتها بعد آن را دو فرهنگ نامیدم.
چنین مینمود که پیوسته در میان دو گروه که از منظر هوش و نژاد همسنگ بوده و از منظر جایگاه اجتماعی نیز چندان تفاوتی با یکدیگر نداشتند […] در رفتوآمدم؛ دو گرهی که تقریبا هیچ ارتباطی بینشان برقرار نبود». چیزی فراتر از ناهمپوشانی این دو گروه از دوستان مدنظر اِسنو بود: «بر این باورم که هر چه میگذرد، تمامیت جامعه غرب به دو قطب تقسیم میشود». برچسب روشنفکر3 را به چه کسي میتوان نسبت داد؟ اِسنو از جی.اچ. هاردی4 (1877-1947)، ریاضیدان شهیر بریتانیایی، نقل میکند که «آیا متوجه شدهای که واژه روشنفکر این روزها چگونه به کار میرود؟ ظاهرا تعریفی تازه از این واژه رواج یافته و این تعریف، رادرفورد5، ادینگتون6، دیراک7، آدریان8 و مرا شامل نمیشود. کمی عجیب به نظر میرسد».
آنچه هاردی را آشفتهکرده بود، استفاده از برچسب روشنفکر برای اشاره به متفکران به جز علمورزان بود. از نظر اِسنو، روشنفکران -گروهی که همه عالمان منهای علمورزان را شامل میشود- علمورزان را خوشبین و ناآگاه از رنجهای واقعی انسان میانگارند.
اِسنو بهدرستی تمایز میان حقیقت شرایط زندگی انسان و تلاش برای بهبود این شرایط را شرح میدهد: «همه ما منزوی هستیم و همه در تنهایی از دنیا میرویم و از این سرنوشت گریزی نیست، اما جنبههای بسیاری از وضعیت فعلی ما حاصل تقدیر نیست که نشود در برابرش خروشید و انسانیت ما در گروی چنین خروشی است». از این منظر، آنچه علم در پیشِروی ما قرار میدهد، امید کودکانه به بهبود شرایط نیست، بلکه امکان بهبود این شرایط است. اما تفاوت دیگری که اِسنو میان علوم دقیق و ادبیات و در معنای وسیعتر آن علوم انسانی، یعنی بستر روشنفکران مورد نظر او، میبیند روند دگرگونی این دو سپهر است: علم در بهترین حالت دارای سازوکارهایی است که ایدههایي را به نقد کشیده و آنها را بهبود میبخشند، در حالی که عقاید روشنفکران لزوما دستخوش چنین چالشهای نظاممندی نمیشود. از اینرو، روند دگرگونی علم با سرعتی دوچندان رخ میدهد.
شاید در وهله نخست چنین تمایزی میان علم (ساینس) و علوم انسانی و ادبیات سادهانگارانه پنداشته شود؛ مگر نه آنکه فلاسفه پسامدرن سرشت فرهنگی فرایندهای علمی را هویدا کردهاند؟ اِسنو نیز چنین سادهانگار نیست، چراکه فرهنگ علمی را حقیقتا فرهنگ در معنای انسانشناختی میانگارد: «اعضای این فرهنگ نیازی به فهم کاملی از یکدیگر نداشته و غالبا نیز چنین فهمی رایج نیست: زیستشناسان اغلب درک مبهمی از فیزیک معاصر دارند اما دیدگاهها، معیارها، الگوهای رفتاری، رویکردها و پیشفرضهای مشترک بین اعضای این فرهنگ برقرار است». آنچه عجیب مینماید، تضاد فرهنگ سنتی روشنفکری در قیاس با فرهنگ علمی است؛ در زمانه اِسنو فرهنگ علمی بهسرعت در حال گسترش بود و علمورزان بیشتر و بهتر راز و رمز آفرینش را هویدا میکردند، اما سررشته امور در دست روشنفکرانی بود که همچنان در قالب سنتی فرهنگ میاندیشیدند.
دوقطبیشدن جامعه متفکران به دوقطبیشدن دامنه مطالعات این دو گروه نیز میانجامد: علمورزان کمتر وقت خواندن رمان و داستان و نمایشنامه و امثال آن را داشته و زبان افرادی که در چارچوب غیرعلمی فرهیخته به شمار میآیند، نیز در پاسخ به پرسشی بهغایت ساده از جانب اِسنو ناتوان است: «یکی، دو مرتبه برانگیخته شده و از این جمع پرسیدم که چه تعداد میتوانند قانون دوم ترمودینامیک را توضیح دهند. پاسخ سرد و منفی بود. اما پرسش من معادل علمی این است که آیا هرگز اثری از شکسپیر را خواندهاید؟» از منظر اِسنو، روشنفکری، بهویژه در انگلستان، سنت اغنیا بود و از اینرو دیدگاه این گروه به پیشرفت علم و فن که در قالب انقلاب صنعتی متبلور شد، بیشتر هراس بود تا امیدواری. هراسناکبودن یا امیدبخشی پیشرفت علم و فناوری به جایگاه یک فرد بستگی دارد: از بالا، چنین پیشرفتهایی چندان دلچسب نمینماید و حتی به نوستالژی بازگشت به گذشته معصومانهای را دامن میزند؛ آنچه در آثاری همچون والدِن9 اثر هنر ثورو (۱۸۱۷-۱۸۶۲) میتوان یافت. از پایین به بالا اما، برای پرشمار افرادی که بینام و نشان در میانه صفحات سنگین تاریخ از میان رفته بودند، آشکار بود انقلاب صنعتی بهتر از آن روندی است که پیشتر قالب بود. یکی از جذبههای فرهنگ علمورزی، سرعتبخشی به دگرگونیهای اجتماعی تمدن است: «انسانها دیگر تاب تحمل یک نسل در انتظار دگرگونی را ندارند». ریزبینی جالب اِسنو در آن بود که دریافت فناوری به خودی خود بسیار آسان است: «فناوری شاخهای از تجربه انسانی است که مردمان میتوانند بیاموزند و نتایجی قابلپیشبینی به دست آورند. […] به نحوی باورکردهایم که فناوری کم و بیش نوعی هنر غیرقابل انتقال است. […] برای صنعتیکردن تمامی یک کشور بزرگ، مانند چین امروزی، تنها آموزش علمورزان، مهندسان، و تکنیسینها به تعداد لازم کفایت میکند. […] انقلاب علمی در مقیاس جهانی نخست و مهمتر از همه نیازمند سرمایه است؛ همه قسم سرمایه از جمله سرمایه ماشینی».
پرده دوم: از دو فرهنگی تا چند فرهنگی
سخنرانی اِسنو از جنبههایی به نظر غریب مینماید. آیا یک ادیب یا تاریخدان باید از قانون دوم ترمودینامیک آگاه باشد؟ آیا علمورز باید دیکنز یا فردوسیخوان باشد؟ اگر پرسش ابتدایی دو فرهنگ را صرفا نقدی بر منابع و کتبی که روشنفکران و علمورزان مطالعه میکنند تصور کنیم، آنگاه این سخنرانی را باید در دامن انبوههای از اراجیفی که به شکلی چنین سطحی به موضوع پرداختهاند، رها کنیم.
آشکار است اِسنو بیش از آنکه به دامنه دانش روشنفکران و علمورزان و ناهمپوشانی این دامنهها اشاره کند، به روششناسی میپردازد؛ روشنفکرانی که از منظر اِسنو نهتنها علمورزان را درخور برچسب «روشنفکر» یا «متفکر» نمیدانند، بلکه روش علم را ضرورتا روشی مناسب برای فهم پدیدههای طبیعی نمیبینند. چنین رویکردی را میتوان در بسیاری از آثار ادبی یافت. وُردوُرث بهخوبی چنین علمستیزی را در قالب شعری میریزد: «افسانهای که طبیعت به همراه دارد چه شیرین است -فکر مداخلهگر ما- آشکار چشمنواز طبیعت را بیقواره میکند - به منظور کالبدشکافی به قتل میرسانیم».
در نخستین اپرا از چرخه حلقه نیبِلونگ10، ریکارد واگنر صنعت را چنان دون میپندارد که آن را به پستترین نژاد در داستان اسطورهای خود وامیگذارد و آن را مشابه جادوی پلید به تصویر میکشد که به واسطه آن آلبریش پلید طلای پاک رودخانه راین را به حلقه و تاجی بدل میکند و با گذاشتن آن تاج وردی میخواند و از نظرها ناپدید میشود و لرزه بر اندام عوام میافکند: «بهراس! از سپاه تاریکی!».11 اِسنو چنین رمانتیسمی را زاده رفاه میپندارد چراکه در نبود علم و صنعت، کیفيت زندگی چنان پایین خواهد بود که اجازه هنروری را جز به تعداد معدودی از خواص نخواهد داد. از این منظر، علم ساختار سنتی جامعه را از میان میبرد چراکه علمورز به سبب آموزش و نه جایگاه اجتماعی، تربیت میشود؛ البته تاروپودی سنتی جانانه مقاومت کرده و میکند.
علم دارای دو هدف است: فهم جهان و کنترل آن. اِسنو به درستی درمییابد پیشرفت علمی نیازمند سرمایه است و از این رو نوعی مسئله مرغ و تخممرغ پیشروی کشورهای توسعهنیافته است: چگونه میشود به درجهای از صنعت دست یافت که بتوان سرمایه تولید کرد تا پس از انباشت سرمایه به علمورزی پرداخت و به مدد آن دوچندان توسعه یافت؟ پیشبینی اِسنو درخصوص پیشرفت علمی چین که در آن زمان در گیرودار صنعتیشدن بود، شاید بیش از آنچه تصور میکرد درست از آب درآمد؛
چین نهتنها از منظر پیشرفتهای علمی و صنعتی به گرد پای غرب رسید، بلکه در شماری از حوزهها، به ویژه فناوریهای مخابراتی، تا حدی از غرب پیشی گرفته است و این پیشگرفتن چنان غرب را به وحشت انداخته که آمریکا اکنون دست به دامن ابزارهای سیاسی به منظور کاستن از سرعت پیشرفت چین شده است. اما ایده اصلی اِسنو، یعنی وجود دو فرهنگ متمایز در میان نخبگان، تا چه حد صحیح است؟ استیون پینکر، زبانشناس و روانشناس آمریکایی، در سال ۲۰۱۱، کتابی در باب خشونت تحت عنوان «فرشتگان خیر سیرت ما: چرا خشونت کاهش یافته است؟»12، نگاشت. عنوان این کتاب چنین فرض میکند که خشونت طی تاریخ کاهش یافته است؛ پیشفرضی عجیب با توجه به فراوانی وقایع خشونتباری که پیوسته در خلال اخبار به سمع و نظر ما میرسد.
روش پینکر برای قبولاندن این پیشفرض اما روشی یکسره علمی است: دادههای موجود درخصوص خشونت (قتل عمد، کشتهشدگان جنگها و امثالهم) در طول تاریخ را جمعآوری کنید و نرخ این وقایع را به ازای جمعیت جهان در هر دوره روی نمودار آورید.
در عین حال بررسی آثار ادبی دورههای مختلف از ایلیاد و ادیسه تا نخستین رمانهایی که در عصر روشنگری نگاشته شدهاند تصوری از باورهای مردمان هر دوره درخصوص خشونتهای رایج میدهد. با نظر به داده درمییابیم که به عنوان مثال تعداد کشتهشدگان در جنگها به ازای هر صد هزار نفر طی تاریخ به شدت کاهش یافته است. پینکر خود از چنین نتایجی متعجب و متذکر میشود که این کاهش ظاهری در خشونت خلاف باور رایج است: «یکی از ویژگیهای ثابت نقد اجتماعی معاصر تنفر از مدرنیته است».
چنین رویکردی به خشونت اساسا متفاوت از رویکردهای مبتنی بر روایتها و تجارب شخصی است و در بسیاری از موارد در تورق تفاسیر جامعهشناختی یا سیاسی از وضعیت فعلی خود و دیگران به هیچ دادهای برنمیخوریم؛ صرفا برداشتهای شخصی یک فرد از یک موضوع. برای نمونه، کتاب اسلاووی ژیژک، فیلسوف اِسلوونیایی، تحت عنوان خشونت۱۳ (چاپ سال ۲۰۰۷ میلادی) به خشونت در عصر حاضر میپردازد، اما با پرداختن در باب مفاهیمی چون خشونت ذهنی، خشونت نظاممند و خشونت ذاتی زبان اساسا امکان قیاس کمی خشونت را از میان میبرد.
مقایسه پینکر و ژیژک به این معنا نیست که علمورزان بدون برداشت شخصی به بررسی دادهها و نظریهپردازی میپردازند یا آنچه ژیژک در باب خشونت میگوید سراسر هذیانگویی است؛ تنها اینکه آنچه اِسنو به عنوان دو فرهنگ متفاوت با روشهای خاص خود میخواند را به آسانی میتوان با تورق دو اثر در باب یک موضوع ثابت کرد.
اما شاید باید فراتر رفت؛ آنچه اِسنو فرهنگ علم مینامید اساسا مطابق با واقعیت علمورزی نیست: خردفرهنگهایی در علم پدید آمدهاند که سراسر با یکدیگر در جدلاند و روششناسیهای متفاوتی دارند. در زیستشناسی، نگرش تکاملدانان به اطلاعات ژنتیکی و ماهیت آن و نگرش زیستشناسان مولکولی و بیوانفورماتیکدانان در بسیاری از مواقع با هم همخوانی ندارد.
از این منظر، همانند تصور ما از فرهنگ، فرهنگ علمی و فرهنگ روشنفکری دو حوزه متمایز و هریک با خصوصیات بسیار مشترک و همگن ویژه خود نیستند بلکه چهلتکههایی هستند که میتوان برای آسانی بحث به هر یک برچسب فرهنگ چسباند.
در عین حال علمورزان در بسیاری از شاخههای علمی همانند کارگران تربیت میشوند تا مسائل خاصی را حل کنند؛ مسائلی که شاید در آینده جملگی بر دوش رایانهها بیفتند. شاید آنچه اسنو از علمورز در ذهن داشت با تولید انبوه علمورزان در عصر جدید که در بسیاری از حوزهها متمرکز بر تربیت متخصصانی برای تحلیل اقیانوسی از داده است، چندان همخوانی نداشته باشد.
شاید باز هم بتوان فراتر از اسنو رفت: اسنو انفجار اطلاعات و شبکههای اجتماعی را پیشبینی نمیکرد و این شبکهها، به سبب ویژگیهای خود، میل به ایجاد گروههای اجتماعی خردتر و خردتر دارند.
الگوریتمهای بیجان هر چه اطلاعات بیشتری از افراد «میآموزند»، خوشههای اجتماعی هماندیشتری را فراهم میآورند؛ گروههایی که ناخواسته در موارد بسیاری همنظر میشوند و دیگر چالش عقاید خود را از سوی افراد خارج از چنین خوشههای نمیپذیرند. (اگر اخیرا تلاش کرده باشید نادرستی عقاید شخصی را در حوزهای که در آن تخصص دارید در شبکههای اجتماعی هویدا کنید مطمئنا با پایداری چنین خوشههایي آشنایی پیدا کردهاید.) تأکید اسنو بر سواد علمی و ادبی در چنین بستری بیش از پیش اهمیت مییابد چراکه دیگر ناهمپوشانی فرهنگهای فکری محدود به نخبگان و دانشگاهیان نیست؛ تمامی افراد جامعه در کوتاهمدتی در فرهنگهای مجازی متمایز خود، با باورها و «حقایق» مخصوص به خود، جای خواهند گرفت. شاید تنها راه دوری از ویرانشهری، گسترش سواد علمی باشد. پينوشتها: 1- Charles Percy Snow 2- The Two Cultures and the Scientific Revolution 3- Intellectual 4- Godfrey Harold Hardy 5- اِرنِست رادرفورد (۱۸۷۱-۱۹۳۷): فیزیکدان شهیر نیوزيلندی که پدر فیزیک هستهای انگاشته میشود. 6- ارتور اِستنلی اِدینگتون (۱۸۸۲-۱۹۴۴): منجم، فیزیکدان و ریاضیدان انگلیسی که یکی از نخستین شواهد در تأیید نظریه نسبیت عام را با بررسی کسوف ۱۹۱۹ ارائه کرد. 7- پاول دیراک (۱۹۰۲-۱۹۸۴): یکی از برجستهترین فیزیکدانان قرن بیستم. 8- ادگار آدریان (۱۸۸۹ - ۱۹۷۷): برنده جایزه نوبل فیزیولوژی در ۱۹۳۲ به همراه چارلز شِرینگتون به سبب پژوهش در باب کارکرد یاخته عصبی. 9- Walden; or, Life in the Woods, 1854 10- Der Ring des Nibelungen 11- Habt Acht! Vor dem nachtlichen Heer. (Das Rheingold, Scene 3). 12- The Better Angels of Our Nature: Why Violence Has Declined 13- Violence
منبع : شرق
دیدگاه تان را بنویسید