ارسال به دیگران پرینت

٢٧‌سال زندان برای جرم مرتکب نشده

نخستین کتابی که «جان بون» در زندانی فوق امنیتی‌اش در نیویورک خواند و عاشقش شد، رمان «سردترین زمستان زندگی» اثر خواهر سولیا بود. این کتاب در مورد زنی بود که برای بهبود وضع زندگی سیاهپوستان دچار زندان و خشونت و چرخه بی‌پایان فقر شده بود.

٢٧‌سال زندان برای جرم مرتکب نشده

۵۵آنلاین :

بون می‌گوید: «این کتاب از خیلی جهات شبیه زندگی من است.» جان می‌داند که با بی‌عدالتی شدیدی روبه‌رو شده است. او به اتهام جرمی که مرتکب نشده بود، به‌عنوان یک نوجوان در نیویورک به زندان افتاد و ١٧‌سال را در آن‌جا سپری کرد. سپس به خاطر آنکه عذرخواهی و ابراز پشیمانی نکرده بود، ١٠‌سال دیگر هم حکمش تمدید شد. در آن زمان او یک نوجوان ١٦ساله بود که با چندتن دیگر برای خواندن و نوشتن و اجازه داشتن کتاب، با پلیس و دادگاه و مقامات زندان، چالش‌های زیادی داشت. او حالا ٤١‌سال دارد و آزاد شده و مهمترین کارش این است که به زندان‌ها کتاب ببرد. مصیبت جان از ١٤ آگوست ١٩٩١ آغاز شد، زمانی که در آشپزخانه آپارتمان مادرش در بروکلین نشسته بود. مادرش درحال پخت کیک بود و خواهر دوساله‌اش ایندیا نیز، روی صندلی نشسته بود.آن زمان جان ١٤‌سال داشت که در تعطیلات تابستانی به سر می‌برد. ناگهان صدای کوبیدن در آمد. پلیس پشت در بود. جان به یاد می‌آورد: «آنها گفتند که می‌خواهند من را به ساختمان پلیس ببرند تا سوالاتی از من بپرسند.» او را به اداره پلیس در خیابان ٧٧ بروکلین بردند و در یک اتاق، به او دستبند زدند. جان می‌گوید: «لوئیس اسکارسلا نام مسئول پرونده من بود و مرا تهدید کرد که اگر آن چیزهایی را که می‌خواهد به او نگویم، هیچ‌گاه به خانه بازنمی‌گردم. او همچنین به من گفت که آنها متهم همدست را کتک زده‌اند و سرش را به دیوار کوبیده‌اند. بنابراین، سعی نکن دروغ بگویی.» متهم همدست؟ او یک پسربچه ١٧ساله به نام روزین ‌هارگریو بود. جان می‌دانست او این پسربچه، یکی از همسایگان آنهاست. حالا آنها متهم به یک جرم مشترک بودند: کشتن یک افسر وظیفه به نام رونالدو نایشر.جان چندین‌بار به آنها گفت که هیچ اطلاعی از این موضوع ندارد اما افسر پلیس حرف او را باور نکرد.هنوز هم وقتی جان این خاطره را تعریف می‌کند، چشمانش پر از اشک می‌شود. آنها جان را داخل اتاقی بردند و یک شماره به دست او دادند. چند دقیقه بعد اسکارسلا به اتاق آمد و گفت: «امروز روز خوش‌شانسی من است که توانستم تو را گیر بیندازم.»جان می‌گوید: «از آن روز به بعد من تقلا می‌کردم تا بی‌گناهی خودم را ثابت کنم.» او کلاهی بر سر گذاشته که با حروف درشت روی آن نوشته: «محکوم اشتباهی» و در طرف دیگرش نوشته: «قربانی بازرس لوئیس اسکارسلا». جان متهم به قتل بود. او را به مرکز بازداشت نوجوانان فرستادند. جایی که در ‌سال ٢٠١١ به خاطر خشونت و سوءاستفاده بسته شد. او ١٦ماه در آن‌جا بود. او می‌گوید: آن‌جا خشونت‌بارترین مکانی بوده که تا‌به‌حال تجربه کرده. کارکنان، نوجوانان را اذیت می‌کردند. ما مجبور بودیم روزی ٣ یا ٤بار دعوا کنیم.» دادگاه جان در‌ سال ١٩٩٢ برگزار شد و در همان روز جان و روزین، گناهکار شناخته شدند. جان و مادرش که امید داشتند دادگاه حقیقت را نمایان سازد، ناامید شدند. جان می‌گوید: «حقیقت، نمایان نشد. من حتی شانس صحبت‌کردن هم پیدا نکردم.»جان به ٢٠‌سال زندان محکوم شد. مادرجان با شنیدن این حکم، سکته قلبی کرد. اگرچه بعدها به خاطر اینکه جان زیر سن قانونی بوده، حکمش کمی کاهش یافت.جان به سرعت به یک زندان امنیتی منتقل شد که هیچ ارتباط فیزیکی یا کلامی با خانواده‌اش نداشت. او می‌گوید: «آن روزها خیلی دلم برای مادرم تنگ شده بود. دلم می‌خواست که او را ببینم و با او صحبت کنم و بگویم شرایطم چگونه است؛ حالم چطور است.» جان کم‌کم با استفاده از فرهنگ لغت و کتاب‌های کودکان، شروع به خواندن و نوشتن کرد. او به سرعت خواندن را آموخت و هرچه که به دستش می‌رسید را می‌خواند. زمانی که او ١٧ساله شد، او را به بخش بزرگسالان بردند. جان می‌گوید: «آنجا مخوف‌ترین جایی بود که به عمرم دیده بودم.» جان در‌ سال ٢٠٠٨ به خاطر مشکلات شدید افسردگی به بیمارستان منتقل و دوباره به زندان منتقل شد. در ‌سال ٢٠١٠، یک موسسه خصوصی که برای آزادی زندانیانی که به اشتباه محکوم شده بودند فعالیت می‌کرد، به دنبال دادگاه جان افتاد. بسیاری از متهمان بازرس اسکارسلا، در دهه ٨٠ و ٩٠ میلادی یکی‌یکی بی‌گناه شناخته شدند و نوبت به جان رسید. درنهایت در‌سال ٢٠١٤، شواهدی از طریق این موسسه پیدا شد که جان را تبرئه می‌کرد. با این حال آنها موفق نشدند او را در دادگاه تبرئه کنند و جان، ٤‌سال دیگر را در زندان ماند تا درنهایت در ‌سال ٢٠١٨، در دادگاه دیگری تبرئه شد. حالا جان پس از ٢٧‌سال زندان می‌گوید: «من بی‌گناه بودم. من در تمام این ٢٧‌سال بی‌گناه بودم.»

منبع : شهروند
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه