۵۵آنلاین :
اقتصاد علمی است که در مورد متغیرهایی صحبت میکند که مردم با آن سروکار دارند، قیمت کالاها، تولید کالاهای صادرات و واردات کالاهای پول، نرخ بهره، مالیات، مسکن، طلا و مردم بهصورت روزانه با این متغیرها درگیرند، با آنها زندگی میکنند و بد و خوب وضعیت آنها تعیینکننده کیفیت زندگی آنهاست. بنابراین نمیتوانند در مورد آنها فکر نکنند و درنتیجه نمیتوانند در مورد آنها تحلیل نداشته باشند. اینچنین است که مردم همواره تحلیلها و بستههای سیاستی خود را داشته و عمیقاً به نگرش خود اعتماد دارند؛ چراکه به نظر نمیرسد چیزی باشد که نمیدانند. حتی ازنظر آنها تحلیل آنها شهود بهتری نسبت به تحلیل اقتصاددانان دارد، بنابراین دقیقتر است و احتمالاً بر این باورند که اقتصاددانان این متغیرها را در کتابها میخواننده اما آنها با آن دستوپنجه نرم کردهاند. سیاستمداران هم جزئی از همین مردم هستند
علم اقتصاد کنش و واکنش این متغیرها را به شیوهای دقیق بررسی میکند و توصیههای سیاستی مشخص برای قرار دادن این متغیرها در وضعیت مطلوب دارد و در حال حاضر در مورد بسیاری از این توصیهها اجماع وجود دارد. ازاینرو در بسیاری از کشورهای دنیا که بر اساس یافتههای علوم مختلف و نه بر اساس سلایق شخصی اداره میشوند، این متغیرها تحت کنترل قرار دارند
اما مساله مهم در همین علم اقتصاد این است که پاسخهای روشن آن به مشکلات اقتصادی اصولاً در بسیاری از موارد برخلاف انتظاراست؛ انتظاری که بدون تکیهبر بینش عمیق و ابزارهای علم اقتصاد و وجود دارد.
مثلاً در مورد سرعت افزایش سطح عمومی قیمتها یا بهاصطلاح گران شدن کالاها کمتر غیر اقتصاددانی است که این موضوع را مرتبط با مقدار پول در برابر میزان کالایی که در اقتصاد وجود دارد بداند. حتی ممکن است این دید وجود داشته باشد که هر چه پول بیشتری وجود داشته باشد، گرانی کمتر خواهد بود. مردم افزایش سطح عمومی قیمتها را حاصل عمل افراد و یا دولت میبینند، بدین معنا که دولت، دستور يا اجازه افزایش قیمتها را داده است. ازآنجاکه چنین دیدی دارند ازنظر آنها راهکار تورم، مقابله قهری با افزایش قیمتهاست و این وظیفه یک دولت خیرخواه است که به هر وسیلهای قیمتها را سرکوب کرده و مانع از افزایش قیمتها شود.
اما اقتصاددانان میدانند که دلیل افزایش قیمتها چیزی جز افزایش سرعت انتشار پول از سوی بانک مرکزی نسبت بهسرعت رشد تولید نیست و سرکوب قیمتها با اثر نامطلوبی که بر سود بنگاههای عرضهکننده کالاها میگذارد، عرضه کالاها را کم کرده و این کاهش عرضه کالاها خود منجر به افزایش قیمتها میشود.
مثال دیگر از راهکارهای اقتصادی، که اقتصاددانان در آن به اجماع رسیدند، دقیقاً در مقابل تصور عمومی از تثبیت نرخ ارز است. یافته علم اقتصاد این است که وقتی نرخ ارز تثبیت میشود، تا تورم با نرخ ارز لنگر شود، درحالیکه همچنان سرعت رشد پول فراتر از رشد تولید کالاها در اقتصاد است، تولید داخل مزیت رقابتی خود را از دست میدهد؛ چراکه کالاهای آنها از نمونههای خارجی خود گرانتر میشود، بنگاهها یکی پس از دیگری ورشکسته میشوند و باقیماندهها نیز فراتر از مونتاژکار یا تولیدکننده کالاهای بیکیفیت نخواهند بود. بنابراین تولید کشور به چیزی شبیه یک اقیانوس با عمق سه سانتیمتر تبدیل میشود و بهاینترتیب سبد خانوار از کالاهای خارجی پرشده و همچنین تولید کشور نیز وابستگی شدیدی از جهت پیوند پیشینی به واردات پیدا میکند. با این مسیری که اقتصاد در آن قرار میگیرد، سطح قیمتها، همبستگی شدیدی با نرخ ارز پیدا میکند و اقتصاد بهشدت نسبت به تغییر قیمت ارز یا بهعبارتدیگر ارزهای در اختیار بانک مرکزی آسیبپذیر میشود. از طرف دیگر، بانک مرکزی برای ثابت نگهداشتن نرخ ارز نیاز به ذخایر زیادی از ارز دارد. برای کشورهای تکمحصولی نظیر ونزوئلا و تقریباً ایران، این حجم ارز از صادرات نفتی به دست میآید. بنابراین تا زمانی که این ارزها از محل درآمدهای نفتی تأمین شوند، نرخ ارز تثبیت میشود و بهمحض اینکه تحریم یا افت قیمت نفت واقع شود، بسته به میزان ذخیره ارزی که کشور داشته است، این شوک خارجی سراسر اقتصاد را تحت تأثیر قرار میدهد.
این در حالی است که مردم گمان میکنند جلوگیری از بالا رفتن نرخ ارز بهاندازه اختلاف تورم داخل و تورم طرفهای تجاری برای آنها امنیت اقتصادی ایجاد میکند و مانع از افزایش سطح قیمتها میشود. آنها گمان میکنند که مشکلی اجتماعی، اخلاقی منجر به استفاده از کالاهای خارجی شده است، و لذا راهکار را تثبیت نرخ ارز و تشویق به استفاده از کالای داخلی میبینند و حتی راهکار مقابله با وابستگی به واردات را وضع تعرفهها و محدودیتهای تجاری که تنها منجر و به افزایش قاچاق و افزایش هزینههای مبارزه با قاچاق میشود، میبینند که این دیدگاه کاملاً خلاف یافتههای علم اقتصاد است.
مثال مهم دیگر، مالیات گیری در اقتصادی است که منابع طبیعی دارد. مردم بر این باورند که دلیلی ندارد که وقتی دولت به ذخایر بیانتهای نفتی متصل است، از آنها مالیات بگیرد. درحالیکه بر اساس یافتههای علم اقتصاد این کار نهایتاً به فقیرتر شدن آنها میانجامد. چراکه مخارج دولت به سمت پایین چسبنده است، درحالیکه سیاستگذار مدام علاقهمند به افزایش آن است. وقتی منبع تأمین مخارج دولت یک منبع بیثبات مثل درآمدهای نفتی است (در مقابل منبع باثبات مالیاتهایی که در یک سیستم شفاف اخذ میشود و اثرات باز توزیعی آنهم لحاظ شده است)، وابستگی به درآمد نفتی افزایشیافته و منجر به آسیبپذیر شدن اقتصاد میشود. ازآنجاکه دولت به دلایل اقتصاد سیاسی قادر به کاهش هزینههای خود نیست، با کاهش درآمدهای نفتی این کسری را از محل بانک مرکزی تأمین میکند که نهایتاً منجر به تورم میشود که خود اثرات منفی بر رفاه مردم دارد. درحالیکه وقتی این منابع از مالیاتهای مردم تأمین شود و مقداری از درآمدهای ارزی، برای زمانی که اوضاع اقتصاد بسامان نیست ذخیره شود و باقی آن صرف سرمایهگذاری شود، ثروت سرریزی ایجاد میکند که نهایتاً منجر به افزایش رفاه همه مردم میشود..
اینگونه است که در دنیای اقتصاد، آنچه به نظر مردم بهترین سیاست است، اتفاقاً بدترین سیاست است و آن کاری که به نظر برای دستیابی به هدفی انجام میشود به عاملی بر ضد آن هدف تبدیل میشود و آنچه مردم گمان میکنند که به نفع آنهاست، چیزی جز ضرر خالص برای آنها نیست. این سوءتفاهمات از کنشها و واکنشها و اثرات متقابل متغیرهای اقتصادی جادهای میسازد رو به ونزوئلایی شدن؛ چراکه سیاستمداران یا مثل همین مردم فکر میکنند یا به نفع آنهاست که مانند مردم فکر کنند و درواقع منافع آنها در همسو شدن با افکار عمومی است و اینجاست که پوپولیسم متولد میشود. | پوپولیسم که متولد شد، مثل چاوس طبق دیدگاه مردم، نرخ ارز را تثبیت میکند، قیمتها را سرکوب میکند تا سطح قیمت را پایین نگه دارد. اما این عمل نیاز به پشتوانه ارزی دارد، دلار نفتی را بهجای ذخیره برای روزگار کاهش قیمتهای نفتی خرج میکند تا وجهه پوپولیستی خود را حفظ کند و همه راضیاند. سیاستگذار همسو با دیدگاه مردم درآمدهای نفتی را بر سر سفره مردم میآورد تا آنها با عدم پرداخت مالیات در کنار دریافت انواع خدمات راضیتر باشند و البته مردم بهسختی میتوانند متوجه شوند این درواقع پیشخور کردن درآمدهای آینده است در کنار اینکه به معنای افت شدید کل درآمدهایی که در تمام زندگی میتوانستند داشته باشند هم هست. یعنی تصور کنید بهترین سیاستهای اقتصادی مطابق با آنچه علم اقتصاد دیکته میکند، انجام میشد در این صورت اگر مثلاً مجموع درآمد کل زندگی افراد ۱۰۰ باشد که پنجتای آن را در این دوره مصرف میکنند و ۹۵ واحد برای آینده باقی میماند، با اعمال سیاستهای پوپولیستی درآمد کل زندگی افراد که میتوانست 100 باشد، بسته بهشدت سیاستهای پوپولیستی افت قابلملاحظهای میکند. مثلاً از ۱۰۰ به ۳۰ کاهش مییابد که از این ۳۰ واحد 10 تای آن را در این دوره مصرف میکند و برای آینده ۲۰ واحد میماند. این همان پدیده سرعت رشد فقر است که در ونزوئلای امروز مشاهده میکنیم و اوج تراژدیاینجاست که افراد بهسختی میتوانند درک کنند که این فقر ناشی از سیاستهای اتخاذشده در همان دورهای
داشتن یک بانک مرکزی ضعیف در عملکرد سیاستی که مجهز که مصرف آنها ۱۰ واحد بود. درصد بسیار زیادی در ونزوئلا، مادورو را فردی نالایق و چاوس را قهرمان میدانند. حالآنکه تقصیر جلوس در اوضاع کنونی ونزوئلا بهمراتب بیشتر از مادورو است.
. قصه ونزوئلا، تراژدیای است که میدانیم در صورت قصور و عدماصلاح رویهها، میتواند برای ایران نیز اتفاق بیفتد. ونزوئلا تا سال 1982 ثروتمندترین کشور در آمریکای لاتین محسوب میشد که این ثروت ناشی از همان تکمحصول نفت بود و کارگران ونزوئلایی بالاترین میزان دستمزد را در منطقه دریافت میکردند و درواقع پول بر سر سفرههای مردم بود. اما رفتهرفته، شومی منابع دامنگیر این کشور شد و ورق برگشت. در اواسط دهه ۱۹۸۰، وابستگی بیش از حد به نفت و کاهش قیمت آن، ضربه مهلکی بر اقتصاد ونزوئلا وارد کرد درآمدهای نفتی ونزوئلا بهشدت کاهش یافت، اقتصاد بهشدت منقبض شد، واحد پول بهصورت تصاعدی ارزشش را از دست داد و تورم افزایش یافت. در این زمان نخستین تجربیات تلخ و ترسناک تورم برای ونزوئلا رقم خورده نرخ تورم در این کشور در آگوست 1989 به 5/84 درصد و در سال 1996 به 9/99 درصد رسید. اما این تازه شروع اشتباهات مهلکتر بود. راند بعدی اشتباهات سیاستگذاری با چاپ اسکناس برای حفظ استانداردهای زندگی از سوی سیاستمداران دنبال شد. بدون اینکه این اسکناسها مابه ازایی در اقتصاد داشته باشند. پسازاین شوک و با عادی شدن شرایط بازار نفت، ونزوئلا مجدداً با تکیهبر درآمدهای نفتی مانع از شدت گرفتن بحران شد. اینچنین توهم به وجود آمد که میتوان همیشه بحران را از سر گذراند. در سال ۱۹۹۸، هوگو چاوس با دادن وعدههایی چون کاهش فقر و بالا بردن استانداردهای زندگی با تکیهبر ثروتهای نفتی، پیروز انتخابات ریاست جمهوری در این کشور شد و دقیقاً مصادف شد با دومین شوک مثبت بزرگ به قیمتهای نفت که ثروتهای عظیمی را برای کشورهای نفتی به ارمغان آورد و ازاینرو وی توانست بخش قابلتوجهی از وعدههای خود را عملی کند و محبوبیت زیادی به دست آورد.
و برای به دست آوردن این محبوبیت همه منابع عظیم نفتی عظیم بهدستآمده در آن سالها را خرج کرد، و ذخایر ارزی ناچیزی برای بحرانهای احتمالی آتی باقی گذاشت. از طرف دیگر سیاست نامعقول درباره ابر شرکت عظیم نفتی پترولئوس منجر به افت تولید نفت هم شد که این افت تولید حتی طی سالهایی که قیمت نفت کاهش نداشت به دلیل وابستگی شدید اقتصاد به درآمدهای نفتی (سهم 95 درصدی نفت در صادرات) باعث ایجاد نوسانات در اقتصاد و تورم شده بود در کنار این موارد حجم عظیم سیاستهای پوپولیستی وی، مخارج زیادی را برای دولت ایجاد کرده بود.
ازجمله اقدامات نامناسب وی خروج از بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود که به بهانه اینکه آنها نهادهایی امپربالیستی باهدف استثمار کشورهای فقیر هستند صورت گرفت. بهاینترتیب موفق شد، بخشی از اقتصاددانان منتقد و مزاحم سیاستهای پوپولیستی خود را حذف کند و البته حتماً به طریق مشابه منتقدان اقتصاددان داخلی خود را نیز حذف کرده است. پس از مرگ هوگو چاوس در سال 2013 نیکلاس مادورو جانشین او شد. همزمان با آغاز ریاست جمهوری او، قیمت نفت سقوط کرد و این آغاز رشد فزاینده تورم بود. در سال 2015 ونزوئلا با تورم 8/111 درصد بالاترین نرخ تورم در جهان را داشت که بالاترین میزان در تاریخ این کشور تا آن بوده و تورم به 700 درصد در سال 2016 و نزدیک به دو هزار در سال 2017 رسید پیشبینی IMF از تورم ونزوئلا در سال 2018 معادل 13860 درصد است، درحالیکه نرخ فقر بین ۷6 تا 8۰ بار بوده است. اقتصاد در سال ۲۰۱۷ در این کشور ۱4 درصد کوچکتر شد بنا بر پیشبینی در سال ۲۰۱۵ نیز 15 درصد کوچکتر خواهد شد. صفحه آخر این تراژدی این است که امروز ونزوئلا یکی از فقیرترین کشورها در آمریکای لاتین محسوب میشود و مردم ونزوئلا با کمبود گسترده مواد غذایی، برق و کالاهای اساسی دستوپنجه نرم میکنند. در ثروتمندترین کشور آمریکای جنوبی تا 1982 و صاحب ثروتهای عظیم در دهه قبل، بحران اقتصادی به بحران اجتماعی و سیاسی تبدیلشده و دولت با همه تقصیری که در اوضاع این روزها دارد، با مردم معترض با خشونت برخورد میکند و سرنوشت این سیستم چیزی جز فروپاشی پس از تحمل هزینههای زیاد بر جان و مال مردم نیست.
بنابراین در یکلایه کلید ونزوئلایی شدن:
- داشتن یک بانک مرکزی مطیع اوامر دولت که هر میزان دولت بخواهد که هر زمآنکه بخواهد برای سیاستهای پوپولیستی خود هزینه کند، از کانال بانک مرکزی با ایجاد تورم این پول را از جیب مردم بردارند.
- داشتن یک اقتصاد نفتی تکمحصولی که از زوایای مختلف به نفت وابستگی دارد، ازجمله تأمین هزینههای دولت بهجای اخذ مالیات در یک مکانیسم شفاف.
- وجود یک دولت با کسری بودجه فزاینده بدون برنامهریزی برای کاهش آنکه اصولاً ویژگی دولتهای پوپولیست است که با وعدههای پوپولیتس به مردم منجر به افزایش هزینههای دولت شده و نهایتاً با توجه به نحوه تأمین دولت اقتصاد را در برابر شوکها آسیبپذیرتر کرده و وابستگی به درآمد نفتی را افزایش میدهند.
- نبود مکانیسمی برای ذخیره ارز بهمنظور مقابله با اثرات نامطلوب شوکهای درآمدهای نفتی.
- تثبیت نرخ ارز و حراج ارزهای موجود برای این منظور و وابسته کردن اقتصاد به واردات از این کانال و افزایش اثرپذیری تورم از افزایش نرخ ارزبر اساس آنچه بیشتر توضیح داده شد.
- سرکوب قیمتها و تضعیف اقتصاد مجدداً " بر اساس آنچه توضیح آن رفت.
- داشتن یک بانک مرکزی ضعیف در عملکرد سیاستی که مجهز به بروزترین ابزارهای سیاستی برای کنترل پول و سایر داراییها نیست.
- روابط خارجی نامناسب، ناپایدار و محدود که هزینههای غیرضروری بر اقتصاد تحمیل کند و ریسک سرمایهگذاری را افزایش دهد که از کانال کاهش تولید اقتصاد را وابستهتر کند. همه اینها ویژگی را البته با شدت کمتر دارد.
اما بااینهمه در لایه دیگر و البته مهمتر و درواقع شاهکلید ونزوئلایی شدن همان مطلبی است که در ابتدا بر آن تأکید شد:
- علم اقتصاد برای بسیاری از مشکلات، بحرانها و معضلات اقتصادی راهکارهای مشخص با اجماع اقتصاددانان دارد اما نهتنها استخراج این راهکارها بلکه درک آنها نیز نیازمند تجهیز به علم پیچیده اقتصاد است.
- مردم بههیچوجه نهتنها قادر به استنباط و درک این راهکارها نیستند، بلکه آنها راهکارهایی را باور دارند، که منجر به تقویت اصل مشکل میشود بهعبارتدیگر مردم راهکارهای اقتصاددانان را نمیبینند و با آنها ارتباط برقرار نمیکنند، چراکه نوعاً از جنس داروی تلخ هستند.
- سیاستمدار آنهم مانند مردم فکر میکنند ازاینرو آنها نباید راهکارهای اقتصاددانان خوشایندشان باشد.
- ظهور پوپولیسم و پسندیده شدن از سوی مردم و اتخاذ سیاستهای زمینگیر کننده اقتصاد
اقتصاد تمامشده ونزوئلا آماده است.
در چنین وضعیتی اقتصاددان متعهد در اقلیت قرار میگیرد با موجی از کانی که گمان میکنند بهتر از او راهکارهای معضلات اقتصادی را میدانند، مواجه میشوند. افرادی که معضلات اقتصادی را غیراقتصادی میخوانند تا بهتر و محترمانهتر بتوانند اقتصاددان مزاحم با انبوهی از راهکارهای تابع را که در مقابل منافع آنها قرار دارند حذف کنند، اینگونه میشود که اقتصادانی که دقیقترین جوابها و راهکارها در اختیار اوست ناگزیر از ترک دولت میشود و صحنه خالی میشود از اقتصاددان اگرچه حتی خالی نم شد در برابر منافع سیاستمدار که همراستاست با همسو شدن یا دیدگاه مردم کار چندانی از اقتصاددان برنمیآید.
سیاستمدار با اشتباهات خود اقتصاد را بهجایی میرساند که بالاخره آثار منفی سیاستها باقدرت بیرون میریزد این جادههاست که با سرعت به سمت ونزوئلایی شدن میرود!
اما راهحل چیست؟ نمیخواهم حواله دهم به رشد عقل جمعی اگرچه قید مؤثری است دستکم نمیخواهم حواله دهم به رشد عقل جمعی بهواسطه زمان شاید اینجاست که وظیفه سنگینی است بر دوش آن اقلیت که میدانند اقتصاد از کجا به کجا و برای چه به ناکجاآباد رسید اینجاست که آگاهی بخشی به مردم از سوی از سوی افراد سنگینتر خواهد بود. در این مسیر باید توجه داشت که آگاهی بخشی باید به زبان ساده انجام شود تا مردم و سیاستمداران دلسوز و متعهد بتوانند با راهکارهای اقتصاددانآنهمراه شوند.
سخن آخر، اینکه چرا بسیاری از کشورها بدون رشد، عقل جمعی که در اینجا بدان اشاره شد به سمت ونزوئلایی شدن نمیروند و کشورهایی نظیر ایران و ونزوئلا به این سمت میروند، اما این دلایل باعث میشوند که اصلاحات در کشورهایی نظیر ما بسیار دشوارتر باشد و ازاینرو نیاز به اهتمام ویژهای از سمت اقتصاددانان دارد.
منبع : دنیای اقتصاد
دیدگاه تان را بنویسید