سمانه ناظریان؛
مردمی با آموزشهای ناتمام؛ حاکمیتی با والدگری بیپایان
بیمسئولیتی جمعی نتیجه ناتمامماندن آموزشهای شهروندی و تداوم حکمرانی والدانه است؛ جامعهای که میان مردمِ «کودک» و حاکمیتِ «سرپرست» گرفتار مانده، نه با قانون بلکه با وجدان و بلوغ جمعی نجات مییابد.
سمانه ناظریان پژوهشگر و مدرس دانشگاه:جامعهی امروز ما گرفتار چرخهای عجیب است؛ چرخهای که در آن مردم از «بیمسئولیتی جمعی» شکایت میکنند و حاکمیت از «بینظمی اجتماعی». اما حقیقت تلخ این است که هر دو در ساختن این وضعیت سهم دارند:
مردمی با آموزشهای ناتمام، و حاکمیتی با والدگری بیپایان.
در ظاهر، بسیاری از شهروندان از بیقانونی، بیاخلاقی و تخریب محیط زیست گلایه دارند.
اما در باطن، بخشی از همین مردم در کوچکترین رفتارهای روزمره، همان نظم را فرومیریزند که از نبودش شکایت میکنند.
تابستان امسال کنار یکی از رودخانههای شمال، این واقعیت را با تمام وجود دیدم:
خانوادهای که پس از خوردن و نوشیدن، تمام پسماندهای غیرقابلبازیافت خود را در نایلونی بزرگ ریختند و آن را بیدرنگ به دل رودخانه پرتاب کردند.
با تمام احترام، گفتم: «چرا؟ میدادید ما میبردیم سطل زباله… اینها سالها تجزیه نمیشن…».
اما پاسخی شنیدم که گویی از عمق رنج فرهنگی ما آمده بود:
«شهر خودمونه؛ شما تهرانیها برای ما تعیین تکلیف نکنین!»
مانده بودم که کدام بخش از این رفتار، «حمایت از خانه» است؟
چطور کسی میتواند تخریب خانهاش را نشانهی غیرت بداند؟
این همان جاییست که میفهمیم:
ما نه تنها آموزش محیطزیست ندیدهایم، بلکه معیارهای اولیهی شهروندی نیز در ما شکل نگرفته.
اما سهم مردم فقط نیمی از ماجراست.
حاکمیتی که مربی نیست، سرپرست است
بخشی از آسیبپذیری فرهنگی ما از جایی آغاز میشود که نقشها جابهجا شدهاند.
حاکمیت، به جای آنکه مربی رشد باشد، خود را سرپرست رفتار میبیند.
به جای رهبری—رهبریای که الهام میدهد و توانمند میکند—به مدیریت بسنده میکند.
مدیریتی که بیش از هر چیز، درگیر کنترل است.
در چنین ساختاری، مردم به جای «شهروند»، «فرزند» فرض میشوند.
فرزندی که باید مراقبتش کرد، محدودش کرد، تذکر داد، و دائم پرسید:
– کجا میروی؟
– چرا اینطور رفتار کردی؟
– آیا من باید مراقبت باشم؟
نتیجه؟
جامعه بزرگ نمیشود.
کودکیِ مردم طولانی میشود؛ و هرچه این کودکی طولانیتر شود، نیاز به زور و کنترل بیشتر میشود.
حاکمیتِ مربی، شهروند بالغ میسازد.
حاکمیتِ سرپرست، جامعهی کودک.
جامعهی کودک قانون را از ترس اجرا میکند.
جامعهی بالغ، از آگاهی.
وقتی سبک حکمرانی والدانه سالها تداوم پیدا کند، مردم ناخودآگاه به این نقطه میرسند که:
«مسئولیت رشد با من نیست؛ با آنهاست.»
و درست همینجاست که وجدان جمعی تحلیل میرود.
مردمی با آموزشهای ناتمام، به مدیری با نظارت تماموقت نیاز دارند
این جمله دردناک است، اما حقیقت دارد:
وقتی ارزشهای پایهای—از احترام به طبیعت تا مسئولیت شهروندی—در جامعه نهادینه نشده باشد.
مردم به جای آنکه «مسئولیتپذیر» باشند، قابلمدیریت میشوند؛ و جامعهای که فقط قابلمدیریت باشد، نه پیشرفت میکند، نه به استحقاق رشد میرسد.
از ریختن زباله در طبیعت، تا تخلف رانندگی.
از دور زدن قانون، تا پنهانکاری عادتی.
اینها رفتارهایی نیستند که با «دستور» اصلاح شوند.
اینها سایههای آموزشهای ناتماماند.
چه باید کرد؟
اولین قدم، نه افزایش دوربین و جریمه.
نه سختگیری بیشتر.
بلکه بلوغپروری اجتماعی است.
تغییری که از مدرسه و خانواده آغاز میشود و تا رسانه، سیاست، قانونگذاری و شیوهی حکمرانی ادامه پیدا میکند.
حاکمیت باید دست از والدگری بردارد و به مربیگری روی بیاورد.
جامعه باید از کودکبودن سرباز بزند و مسئولیت بلوغ را بپذیرد.
تا زمانی که از دو سوی این رابطه تغییری رخ ندهد.
هرچقدر جاده بسازیم، طبیعت ویران میشود.
هرچقدر قانون بنویسیم، تخلف باقی میماند.
و هرچقدر تذکر بدهیم، بازهم نایلونی در رودخانه رها خواهد شد؛ و شاید امروز زمان انتخابی تازه باشد
انتخاب اینکه:
به جای جامعهای که با «ترس» اداره میشود.
جامعهای بسازیم که با «وجدان» پیش میرود.
جامعهای که به جای سرپرست، مربی میخواهد.
و به جای کودک، شهروند بالغ میخواهد.
ما یا راه بلوغ را انتخاب میکنیم.
یا باید تا همیشه، در همان چرخهی خستهکنندهی «نظارت، تخلف، تکرار» گیر کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید