مقاله پیشرو با عنوان «1990 Changes In The College Mobility Pipeline Since» که در ماه می 2025 منتشر شد، تاکید دارد که دسترسی افراد به تحصیلات دانشگاهی و بازدهی ناشی از آن (بهویژه در ارتباط با فرصتهای ارتقای اجتماعی) در قرن گذشته تغییر کرده است.
در قرن بیستم، گسترش آموزش عالی در ایالاتمتحده نقش مهمی در کاهش نابرابریها ایفا کرد. دانشگاهها با بازدهی بالا در بازار کار این وضع را سرعت بخشیدند. میانگین دستمزد میان فارغالتحصیلان دبیرستانی که حداقل یک سال در دانشگاه تحصیل کردهاند، یا اصلاً وارد دانشگاه نشدهاند (به این تفاوت «مزیت تحصیل در دانشگاه» گفته میشود) متفاوت است. مزیت تحصیل در دانشگاه براساس درآمد والدین، از ابتدا تا انتهای قرن بیستم محاسبه شد. در اوایل قرن بیستم، مزیت تحصیل در دانشگاه برای دانشجویان خانوادههای کمدرآمد و پردرآمد تقریباً یکسان بود. تا پایان قرن بیستم، مزیت تحصیل برای دانشجویان کمدرآمد کمتر و برای دانشجویان پردرآمد بیشتر شد.
پژوهش پیشرو، روند جدید در آموزش عالی آمریکا را «نابرابری آموزش دانشگاهی» مینامد. در شرایط کنونی، دانشجویان خانوادههای پردرآمد ارزش اقتصادی بیشتری از تحصیلات دانشگاهی، نسبت به دانشجویان خانوادههای کمدرآمد که همان مسیر را انتخاب کردهاند، کسب میکنند.
مطالعه مزبور بررسی میکند چرا و چه زمانی بازدهی بازار کار از تحصیلات دانشگاهی، با درآمد والدین در دوران کودکی رابطه مثبتی دارد. برای این منظور، پژوهشگران دهها مطالعه پیمایشی و اداری از قرون بیستم و بیستویکم را گردآوری کردهاند. پایگاه داده نماینده ملی آمریکاییها در طول قرن بیستم ساخته شد و روند دادههای مربوط به این پایگاه نشان داد، پدیده «نابرابری آموزش دانشگاهی» از دهه 1950 آغاز شده است. پژوهش نشان میدهد چرا درآمد والدین به عامل قویتر در تعیین درآمد (پس از دانشگاه) تبدیل شده است.
بیش از 80 درصد رشد تدریجی نابرابری آموزش دانشگاهی از طریق سه عامل «افزایش تفاوت کیفیت میان دانشگاههای پژوهشمحور و دانشگاههای آموزشی»، «رفتن دانشجویان کمدرآمد به کالجهای دوساله و کالجهای انتفاعی» و «خروج دانشجویان پردرآمد از رشتههای علوم انسانی و ورود آنها به رشتههایی همانند علوم کامپیوتر و مهندسی» قابل توضیح است.
با وجود تلاشهای سیاستی گسترده، دسترسی دانشجویان کمدرآمد به دانشگاههای چهارساله با ارزش بالا، بسیار کم بوده است. سهم انتقال بیننسلی درآمد که از تفاوت در بازدهی تحصیلات دانشگاهی ناشی میشود (بدون تغییر در ترکیب جمعیتی دانشجویان)، متاثر از نابرابری آموزش دانشگاهی، از صفر درصد در دهه 1950 به 25 درصد در شرایط کنونی رسید.
از دهه 1950 تاکنون تغییرات معناداری در آموزش عالی آمریکا رخ داده است؛ بهطور مثال ثبتنام در دانشگاهها در میانه قرن بهشدت افزایش یافت، شهریه واقعی از دهه 1980 روبهرشد بود و دانشگاهها تغییراتی گسترده در برنامههای درسی اعمال کردند (بدون تغییر در توزیع رشتهها). اما هیچیک از روندها با افزایش «نابرابری آموزش دانشگاهی» همراستا نیست.
نتایج نشان میدهد انتخاب افراد برای ورود به دانشگاه براساس مهارتهای شناختی پیش از دانشگاه (با استفاده از آزمونهای مختلف از دانشآموزان دبیرستانی در طول قرن گذشته سنجیده شد) از اواسط دهه 1960 تاکنون، در میان طبقات مختلف درآمدی والدین تغییر نکرده است. به همین دلیل، تفاوت در انتخاب افراد برای رفتن به دانشگاه نمیتواند الگوی تفاوت دستمزدها را توضیح دهد.
بنابراین دو محور اصلی «نوع موسسهای که در آن ثبتنام میکنند» و «رشتهای که انتخاب میکنند» تفاوت اثرگذاری تحصیل دانشگاهی میان دانشجویان کمدرآمد و پردرآمد را نشان میدهد. هر کدام از این عوامل میتوانند بازده نسبی تحصیلات دانشگاهی را نسبت به درآمد والدین تحت تاثیر قرار دهند.
دادههای پژوهش نشان میشود ارزش افزوده دستمزد موسسههای دانشگاهی در 60 سال گذشته براساس درآمد والدین از هم فاصله گرفتهاند. ضریب همبستگی میان ارزش افزوده دانشگاهها در دهه 1960 و دهه 1990 عدد 23 /0 واحد است؛ این بدان معناست که موسسههایی که در این مدت بیشترین رشد را در ارزش افزوده دستمزدی داشتهاند، دانشگاههای خصوصی و دانشگاههای دولتی پژوهشمحور بودهاند. این نوع دانشگاهها در دیگر شاخصهای کیفیت همانند «نسبت استاد به دانشجو»، «درآمد و هزینه هر دانشجو» و «نرخ فارغالتحصیلی» بهبود داشتهاند و دانشجویان پردرآمد بهطور نامتناسب در آنها ثبتنام میکنند.
در دهه 1960، دانشگاههای دولتی آموزشمحور که دانشجویان کمدرآمد در آنها ثبتنام میکردند، مشابه دانشگاههای پژوهشمحور بودند، اما شاخصهای کیفیت آنها بهتدریج رو به افول گذاشت. دانشجویان کمدرآمد، با فاصله گرفتن از دانشگاههای سنتی چهارساله، روند افزایش نابرابری بازدهی دانشگاهها را تشدید کردند.
ترکیب دادههای تاریخی (پیمایشهای طولی و گذشتهنگر) و سوابق اداری دولت فدرال مربوط به روند تحصیل دانشجویان کمدرآمد و پردرآمد نشان میدهد، از دهه 1980 به بعد، دانشجویان کمدرآمد که وارد دانشگاههای سنتی چهارساله شدهاند، دسترسی بیشتری به دانشگاههای باکیفیت داشتهاند، اما مزیتها با انحراف از دانشگاههای دولتی آموزشمحور به دو بخش کمبازده «کالجهای دوساله» و «کالجهای انتفاعی» خنثی شده است.
کالجهای دوساله در میان دانشجویان کمدرآمد و پردرآمد در دهههای 1960 و 1970 رشد یافتند و تا سال 1980 حدود 40 درصد کل دانشجویان تازهوارد را جذب کردند. بعد از دهه 1980، شکاف جدی در ثبتنام تعداد دانشجویان کمدرآمد و پردرآمد ایجاد شد که همچنان باقی مانده است. کالجهای انتفاعی هم در میانه سالهای 1980 تا 2005 شکل گرفت. ثبتنام دانشجویان کمدرآمد در این موسسهها به 20 درصد رسید (درحالیکه این درصد برای دانشجویان پردرآمد بسیار کمتر بود).
از سال 2010 به بعد، با اعمال مقررات جدید، اثر نابرابری تا حدودی کاهش یافت. «خروج فزاینده دانشجویان کمدرآمد از دانشگاههای سنتی چهارساله» و «افزایش فاصله کیفیت میان دانشگاههای چهارساله مختلف»، بخشی از رشد نابرابری دانشگاهی از دهه 1950 تاکنون را توضیح میدهند.
درباره انتخاب رشته تحصیلی، مجموعهای از دادهها درباره مزایای دستمزدی رشتههای دانشگاهی از ابتدای قرن بیستم تهیه و اعتبارسنجی شد. یافتههای پیشین مطالعات تجربی و نیمهآزمایشی نشان دادند: تفاوت میانگین دستمزدها (بین رشتههای مختلف)، نماینده خوبی از دلیل ارزش مزدی آن رشتههاست. حتی اگر متغیرهای توضیحی دقیق در اختیار باشد، باز هم نمیتوان انحراف انتخاب رشته را از بین برد. یعنی انتخاب رشته بهشدت تعیینکننده درآمد آینده بوده و این تفاوت ناشی از رشته تحصیلی است، نهفقط ویژگیهای فردی.
یافتههای در اختیار با استفاده از مجموعهای از پیمایشهای طولی و گذشتهنگر و اندازهگیریهای جدید از بازده نسبی رشتههای مختلف دانشگاهی تهیه شدهاند. این رشتهها در دو سطح «10 گروه کلی رشته (مثل مهندسی، علوم انسانی، علوم اجتماعی و...)» و «66 رشته جزئی» دستهبندی شدهاند. این دادهها دورهای 100ساله را پوشش میدهند.
نتایج نشان میدهد، تفاوت درآمدی بین رشتهها بیشتر شده است (شکاف درآمد میان رشتههای پولساز و غیرپولساز افزایش یافت). ردهبندی رشتهها از نظر بازده مزدی تقریباً ثابت مانده است؛ بهطور مشخص، رشتههایی همانند مهندسی و مدیریت همواره بازدهی بالاتری نسبت به رشتههایی مانند علوم انسانی و کشاورزی داشتهاند. صرفنظر از اینکه بازدهی (درآمد حاصل از تحصیل) در چه سالی اندازهگیری شده، دانشجویان با درآمد خانوادگی پایین تنها در دو دوره زمانی «میانه قرن بیستم» و «از سال 2000 به بعد» رشتههایی با ارزش مزدی کمتر نسبت به همتایان پردرآمد خود انتخاب کردند. در این پژوهش دو روند مزبور در انتخاب رشته یعنی «مرگ» رشتههای علوم انسانی و افزایش ثبتنام در رشته علوم کامپیوتر، هر دو از سوی دانشجویان پردرآمد هدایت شدهاند.
دانشجویانی که از یکسوم پایینی توزیع درآمد والدین میآیند، در دهههای 1980 و 1990 رشتههایی با بازدهی مشابه با همتایان پردرآمدشان انتخاب میکردند. امروزه رشتههایی انتخاب میشوند که بهطور متوسط سالانه چهار درصد کمتر دستمزد دارند. اختلاف در انتخاب رشته حدود یکچهارم از افزایش «نابرابری آموزش دانشگاهی» در چند دهه گذشته را توضیح میدهد.
مهمترین سهم مطالعه، مستندسازی افزایش نابرابری در بازدهی تحصیلات دانشگاهی و شناسایی روندهاست. نخست اینکه، دادههای جمعآوریشده از ادبیات پژوهشی مرتبط با دانشگاههای چهارساله نشان میدهد کیفیت نهادهای آموزشی متناسب درآمد والدین و نوع موسسه (مثلاً دولتی یا خصوصی) متفاوت است. تفاوتها بهدلیل کاهش حمایت مالی دولتها و افزایش بودجههای پژوهشی است. دوم اینکه، مطالعه Rouse (1995) نشان میدهد دانشجویان با درآمد پایین بیشتر از روند دانشگاههای چهارساله منحرف میشوند. در تبیین مسئله انحراف، عواملی همانند «نزدیکی جغرافیایی»، «شهریه کمتر» و «تبلیغات سنگین دانشگاههای انتفاعی» همیشه نقش داشتهاند و نمیتوانند افزایش شدید انحراف پس از رشد کالجهای محلی در دهههای 1960 تا 1980 را توضیح دهند. سوم اینکه، سیاستهای محدود کردن رشته براساس معدل (GPA) با تشدید تفکیک در انتخاب رشته و کاهش تحرک اقتصادی همراه بودهاند. چهارچوب این مقاله نشان میدهد، تغییر در ترکیب جمعیتی دانشجویان ثبتنامشده در دانشگاههای چهارساله، اثر نابرابری را خنثی کرده است. یافتههای این پژوهش، ارتباط عمیقی میان آموزش، نابرابری و تحرک اقتصادی با اقتصاد خرد که به تفاوتهای فردی در بازدهی مالی دانشگاه توجه دارد، شکل میدهد.
در ادبیات کلاسیک، آثار بنیادین همانند تحقیقهای گلدین و کتز (1999 و 2009) نشان داد عرضه و تقاضای نسبی نیروی کار تحصیلکرده عامل اصلی در تعیین نابرابری درآمدی قرن بیستم بوده است، اما این الگو نمیتواند افزایش نابرابری میان افراد دانشگاهرفته از اواخر دهه 1990 به بعد را توضیح دهد.
یافتههای مقاله نشان میدهد بازده مالی مدرک دانشگاهی به انتخاب رشته و دانشگاه بستگی دارد و این نکته کمک میکند درک کنیم چگونه نابرابری درآمدی حتی در نیمه بالایی توزیع درآمد (یعنی میان فارغالتحصیلان دانشگاهی) افزایش یافته؛ درحالیکه نرخ حضور در دانشگاه بالا بوده و آموزش عالی بهطور کلی همچنان بازده بالایی داشته است.
یافتهها نشان میدهد مزایای آموزش عالی در دوران تحرک بالای اقتصادی (مثلاً دهههای میانی قرن بیستم) برای همه سطوح درآمدی والدین یکسان بود، اما افزایش نابرابری در کیفیت دانشگاهها و نابرابری در بازدهی آنها نقش مهمی در کاهش تحرک اقتصادی در آمریکا داشتهاند. یافتهها درباره آثار کلان آموزش عالی بر تحرک اقتصادی نیز نشان میدهد، آثار گسترش آموزش عالی بر تحرک اقتصادی در طول زمان تغییر کرده و از دهه 1960 بهطور چشمگیری کاهش یافته است.
موج جدیدی از پژوهشها در اقتصاد آموزش، بهجای تمرکز بر برآورد میانگین بازدهی تحصیلات دانشگاهی همانند مطالعه کلاسیک Card (1999)، به بررسی تفاوتهای بازدهی براساس نوع دانشگاه و رشته تحصیلی روی آوردند. این مطالعه از نخستین پژوهشهایی است که روندهای بلندمدت بازده مالی تحصیل در رشتهها و دانشگاههای مختلف را ترسیم میکند و نخستین تحلیل طولی تفاوت در بازده کلی دانشگاه براساس درآمد خانوادگی دانشجویان را ارائه میدهد.
پژوهشگران در سه حوزه «دادههای ثبتنام دانشگاهی» (براساس درآمد والدین)، «ارزش افزوده دانشگاهها و دسترسی به رشتههای تحصیلی» و «تحلیل انتخاب رشته و دانشگاه» (براساس درآمد خانوادگی) برآوردهای قبلیشان را تکمیل کردند. نتایج سریهای زمانی نشان میدهد تغییرات در انتخاب رشته، تفاوت در بازدهی دانشگاهها و ترکیب جمعیتی موسسههای آموزشی، آثار مهمی بر اقتصاد کلان داشتهاند؛ بهگونهای که از دهه 1960 تاکنون، این عوامل موجب شدهاند نابرابری درآمد میان نسلها یکسوم افزایش یابد، به این معنا که تحرک اقتصادی در جامعه آمریکا کاهش یافته است.
نتیجهگیری
دانشگاههای آمریکا بیش از یک قرن، به دانشجویانشان مزایای قابلتوجهی در بازار کار ارائه دادهاند. اما این مزایا بهطور برابر میان طبقههای مختلف اقتصادی توزیع نمیشود. دانشجویان با پیشزمینه خانوادگی کمدرآمد، کمتر از همتایان ثروتمندشان وارد دانشگاههای چهارساله معتبر میشوند، معمولاً در دانشگاههای دولتی آموزشی ثبتنام میکنند که ارزش نسبی آنها در سالها کاهش یافته است و کمتر در رشتههای پردرآمدی همچون علوم کامپیوتر تحصیل میکنند. این عوامل -بیش از تفاوت در شهریهها یا دسترسی به دانشگاههای برتر- باعث شدهاند دانشجویان طبقه پایین، کمتر از نیمی از مزایای مالی تحصیلات دانشگاهی را در مقایسه با دانشجویان طبقه بالا دریافت کنند. نویسندگان تاکید میکنند نابرابری در دسترسی به دانشگاهها و رشتههای پردرآمد، امری ذاتی و همیشگی در آموزش عالی آمریکا نیست. شواهد تاریخی نشان میدهد تا پیش از دهه 1960، آموزش دانشگاهی بهطور مشابه برای دانشجویان فقیر و غنی ارزشآفرین بوده است. آزاده خرمیمقدم
دیدگاه تان را بنویسید