ارسال به دیگران پرینت

مهدی سلیمانیه

شفای ِ "اُردو" | چرا دیگر کسی بچه‌ها را اردو نمی‌برد؟!

بچه که بودیم، «اردو رفتن» برایمان یک واژه‌ی آشنا بود.

شفای ِ "اُردو" | چرا دیگر کسی بچه‌ها را اردو نمی‌برد؟!

شفای ِ "اُردو"

(چرا دیگر کسی بچه‌ها را اردو نمی‌برد؟)

بچه که بودیم، «اردو رفتن» برایمان یک واژه‌ی آشنا بود. مدرسه دولتی می‌رفتیم. چند وقت یک بار، دبستان یا راهنمایی، می‌گفت برای هفته‌ی بعد، رضایت‌نامه‌هایتان را از پدر و مادر بیاورید. هفته‌ی بعد، می‌خواهیم برویم تئاتر عروسکی. یا کوه. یا بازدید از موزه. یا جشن ِ فلان در بهمان سالن. یا سفر یک روزه به قم یا کاشان یا "مرقد امام" یا حتی گاهی مشهد. یک اتوبوس می‌گرفتند و همه‌مان سوار می‌شدیم و با چند معلم، می‌رفتیم. هم توی راه خیلی خوش می‌گذشت و هم آن‌جا. فرقی هم نمی‌کرد که کجا می‌رویم. 

ما در اردو رفتن بود که خیلی چیزها را یاد می‌گرفتیم: کار گروهی می‌کردیم. اگر کوه می‌رفتیم و طبیعت، هر کس مسوول کاری می‌شد: یکی "مسوول هیزم" بود. آن یکی مسوول درست کردن املت می‌شد. یکی سفره‌ها را پهن می‌کرد. آن یکی مسوول شستن ظرف‌ها بود. یا اگر می‌رفتیم موزه، همین «با جمع بودن» و با جمع رفتن، درس ِ هماهنگی و نظم بود. درس ِ انضباط جمعی (بماند که ما، ما نماد آنارشیست‌های جهان بودیم!). یا همین اردوها، گونه‌ای عمومی کردن و استفاده برابر (دموکراتیزه کردن) فرهنگ بود: آنهایی که خانواده‌هایشان، سال به سال شاید گذرشان به موزه و سالن تئاتر و سینما نمی‌افتاد، با هم، کنار هم، با این فضاها آشنا می‌شدند. حداقل یک بار. 

اما الان، کسی بچه‌ها را اردو نمی‌برد. از بچه‌های دور و برمان می‌پرسم. هیچکدام، حتی قبل از کرونا، درکی از اردو رفتن با مدرسه نداشته‌اند. اصلاً بعضی‌هایشان معنی‌اش را هم نمی‌دانستند. چرا اینطور شد؟ چرا «اردو رفتن» ور افتاد؟ شاید چون تعداد بچه‌ها کم شد. خانواده‌ها هم روی سلامت و تربیت بچه‌ها به صورت افراطی حساس شدند. معنی کودکی و خطراتش، تغییر کرد. شاید چون معلم‌ها، دیگر آن انگیزه‌های معلم‌های نسل قبل برای «پرورش» در کنار آموزش را نداشتند: چه کسی حوصله دارد هفتاد هشتاد نفر دانش‌آموز ِ حرف ناشنو را بردارد ببرد در موزه و طبیعت؟ از مادرم که چهل سال است معلم است و آن وقت‌ها بچه‌ها را مدام اردو می‌برد می‌پرسم. می‌گوید که آموزش وپرورش هم مسوولیت ِ هر اتفاقی را به دوش معلم و مدرسه می‌گذارد. اینطور است که دست و دل معلم‌ها میلرزد. وضعیت ِ اقتصادی ِ معلم‌ها هم که معلوم است و دل و دماغی فراتر از کلاس نمی‌گذارد. 

هر وقت اینجا، در فرانسه یا سوییس یا آلمان موزه می‌روم، امکان ندارد اردویی از مدرسه‌ای نباشد. هر روز جلوی موزه جلوی دفتر کارم، صف بچه مدرسه‌ای هاست و معلم‌هایشان. و من، حسرت می‌خورم که چرا «اردو» ورافتاد؟ 

یک اردو، گاهی به اندازه‌ی چندین و چند کلاس، بچه‌ها را درگیر می‌کند و بال می‌دهد. اگر معلمیم، یا فرزندمان در مدرسه است یا دستی بر آتش آموزش و پرورش داریم، همت کنیم و اردو را احیا کنیم. باور کنید به تمام ِ دردسرهایش می‌ارزد. 

 

منبع : راهیانه
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه