ارسال به دیگران پرینت

خانه‌تکانی از دل‌ها

اسفندی دیگر رسید، غباروبی اساسی را آغاز کنیم!

ماه اسفند رسید؛ ماهی که به خانه‌تکانی معروف است، همه در تکاپو برای خریدِ شب عید و غباروبی از در و پنجره و کاشانه هستند. این ماه برایم یادآورِ دوران کودکی‌ است. چقدر ذوق‌زده بودیم برای خریدهایمان و برای عید و دید و بازدید با همسن و سالانمان، آخ که چه زود گذشت! چقدر کودکی کردیم. شب عید، بوی سبزی‌پلوماهی در خانه‌ها می‌پیچید، قلک‌هایمان را پُر می‌کردیم از عیدی‌های بزرگ‌ترها و بعد از مدتی، با اندوخته‌ی خود دلخوشی می‌خریدیم.

اسفندی دیگر رسید، غباروبی اساسی را آغاز کنیم!

بهار مه‌آبادی

فعال فرهنگی و اجتماعی 

ماه اسفند رسید؛ ماهی که به خانه‌تکانی معروف است، همه در تکاپو برای خریدِ شب عید و غباروبی از در و پنجره و کاشانه هستند. این ماه برایم یادآورِ دوران کودکی‌ است. چقدر ذوق‌زده بودیم برای خریدهایمان و برای عید و دید و بازدید با همسن و سالانمان، آخ که چه زود گذشت! چقدر کودکی کردیم. شب عید، بوی سبزی‌پلوماهی در خانه‌ها می‌پیچید، قلک‌هایمان را پُر می‌کردیم از عیدی‌های بزرگ‌ترها و بعد از مدتی، با اندوخته‌ی خود دلخوشی می‌خریدیم.

حال چه شده؟! ماهِ اسفند همان است، عیدِ نوروز همان است و خانه‌تکانی همان!

اما غبار از شهر باید گرفته شود، از دل مردم، که شور و شوقی در چهره‌شان نمی‌بینم، قهقهه و برق چشمانِ کودکان را نمی‌بینم. بازارها به ظاهر شلوغ، اما دست‌ها خالی و در جیب‌ها فرو رفته‌اند. گردن‌ها پایین و چشم ‌ها فقط دودوزنان، ویترین‌ها را نظاره‌گرند، امان از یک دلِ سیر خرید!

گویی ماهی قرمزها هم جانی ندارند و دُمها را به زحمت تکانی می‌دهند. سبزه‌ها تجملی شده‌اند و تخم‌مرغ رنگی‌ها سفالی‌اند. عطر زمانه عوض شده، چه زود بی‌رمق شده‌ایم!

دلم به‌حال مردم این شهر که نه، به حال کشورم می‌سوزد!

چرا پدران این همه می‌دَوَند و بیشتر کار می‌کنند اما شب، سر در گریبان به منزل بر‌می‌گردند؟! که اگر خوش‌اقبال باشند با لبخندی بی‌روح استقبال  می‌شوند.

این ملّت، مدت‌هاست که سیر شده‌اند و وعده‌ی ناهار پیشکش‌شان! وعده‌ی عمل‌شده کارساز است؛ که عالِم بی‌عمل همچون زنبورِ بی‌ عسل است!

امان از گذرانِ زندگی کارگری ساده که اقلام غذایی‌ خانواده‌اش را با شرمندگی حذف می‌کند تا از پسِ زندگی برآید.

دیرزمانی است که مردم تن ِخسته‌‌ی خودشان را با دست‌های بی‌جانِ خود می‌مالند، پس طعنه نزنید که خودت بمال! که شوخی بر جسم و جان این مردم بی‌اثر شده است.

در جامعه‌ای که مردم را بر گریاندن تشویق و از خوشی منع می‌کنند، نتیجه‌ای جز ناامیدی به بار نخواهد نشست.

جوانان! سخت کار کنید و به زحمت زندگی، که پایانِ همه مرگ است. پس فلسفه‌ی زندگی این بوده که بی‌انگیزه زنده بمانیم برای پایانی دگر؟!

لطفا این جمله‌ی ابلهانه را حذف کنید که "پول، چرک ِکف دست است"، از شما میپرسم: مگر بدون پول می‌شود درمان شد، می‌شود خانه خرید، می‌شود شکمی را سیر کرد و یا عزتمندانه زندگی کرد!؟ حتی علم هم بدون زد و بند، بدون حمایت و بدون پارتی‌بازی در این زمانه کافی نیست.

در پاسخ هر اعتراضی می‌گویند:《در عوض امنیت داریم.》

گرسنگانِ پیر و جوان و خردسال بر سرِ هر سطل زباله‌ای آویزانند.

دزدان بی‌باک و تهدیدکنان کیف‌ها می‌قاپند.

فروشندگان در روز روشن گران‌فروشی و کم‌فروشی می‌کنند و بالادستان که دستشان می‌رسد، اختلاس‌!

خلاصه هرکس که معترض هست از ایران بِرَود! به قول تحصیلکرده‌ی مملکتی که در قاب تلویزیون  سخنور است! از مملکت مادری‌اش، از عشق‌اش به وطن، از خانواده‌اش به سادگی بگذرد، چون حرفی برای گفتن دارد که گوش شنوایی برایش نیست.

سخنم را با حدیثی ارزشمند از امام علی(ع) به پایان می‌برم که جامع فرموده‌اند:《هرکس به عدالت رفتار کند، خداوند حکومتش را حفظ خواهد کرد.》

 

منبع : 55
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه