ارسال به دیگران پرینت

سارا رضایی

از تولد انسان تا تبلور انسانیت

به راستی چه می‌شد، اگر همه بازتابی بودیم از یک پژواک؟!

از تولد انسان تا تبلور انسانیت

از تولد انسان تا تبلور انسانیت 

 

سارا‌ رضایی

نویسنده وفعال ادبی-هنری

 

آیا تا به حال فکر کرده‌اید‌، چه می‌شد اگر همه‌ی آدم‌ها مثل هم بودند، با سرنوشتی مشابه زاده می‌شدند و زندگی می‌کردند؟! همه دارای تحصیلات بالا و شغل‌های عالی با درآمد‌های کلان بودند! آیا چنین دنیایی ارزش زیستن داشت؟

به راستی چه می‌شد، اگر همه بازتابی بودیم از یک پژواک؟! اگر بسیاری مشاغل که به دیده‌ی تحقیر و ترحم به آنها می‌نگریم وجود نداشت؟! آیا اینگونه جهان به صلح می‌رسید؟ آیا درچنین شرایطی، دست‌های یکدیگر را دوستانه می‌گرفتیم؟! بعید می‌دانم!

 

سرانجام راهی پیدا می‌کردیم تا خود را از دیگران تمایز داده و گروهی را بهترین و دیگری را پست‌ترین جلوه دهیم و البته تمایل به متفاوت‌بودن در ذات تمام ما انسانهاست.

آنچه به وضوح شاهد آن هستیم، این است که در تمام شرایط، تنها کسانی که صاحب مقام و پست ویژه‌ای هستند، حق چانه‌زنی، اعتراض و مطالبه‌گری دارند، بنابراین بیشتر هم دیده می‌شوند. هرچند این وضعیت همیشگی بوده، اما در شرایط بحرانی، سکوت، رنج‌ها را بیشتر می‌کند. مثلا حالا که کرونا شرایط را بحرانی کرده و همه را به تکاپو انداخته، مسئولین برای تشکر و قدردانی از کادر درمان، از هم سبقت گرفته و دست و پا می‌شکنند، اما هیچ‌کس، کسانی که در تماس مستقیم با بیماران هستند و وظیفه‌ی ضدعفونی کردن فضاهای بیمارستان، شست‌وشو و تعویض لباس و ملحفه‌ی بیماران و.... به عهده‌ی آنهاست را نمی‌بینند.

 

روزی از دور غسالی را دیدم که زن لاغراندامی بود با چشم‌های گودرفته، با دستان استخوانی‌اش، شروع به شست‌وشوی میت جوانی کرد. صبر کردم کارش تمام شود، وقتی غسالخانه خلوت شد، صحبت کردن با او را غنیمت شمردم. از او پرسیدم: "از شستن انسان‌های مرده نمی‌ترسی؟" گفت: "اوایل کمی می‌ترسیدم، اما حالا دیگر دیدن میت‌ها و رفتن از دنیا مرا به یاد نیک و بد اعمالم می‌اندازد. ثواب این کار بسیار است هرچند دیدگاه جامعه نسبت به ما و فرزندانمان بسیار بد است. کاش حداقل حقوقمان کمی بیشتر می‌شد، من سرپرستی دو فرزندم را برعهده دارم و نگران آینده‌ی آنها هستم....."

 

روز دیگر، پسرکی را دیدم که زندگی‌اش خلاصه می‌شد در یک گونی که آن را با باری از اندوه بر دوش می‌کشید.

در مسیری بی‌انتها، چهره‌اش غبارآلود، دستانش پینه‌بسته، با چشمانی پر از حسرت، خیره به آدم‌های پرادعایی که بی‌اعتنا از کنارش می‌گذشتند، در خیال نان بود؛ نانی که بابا نداشت، بابایی که نا نداشت، مرد شد در کودکی‌اش، مردی که دنیا را از دریچه‌های امید می‌بیند، تا به همه بفهماند، حتی اگر فقر هرگز تمام نشود، او همواره مرد است؛ مردی که روزی دنیا را فتح کرده‌ و مردانگی‌اش را به رخ نامردان دنیا خواهد کشید.

 

روزها بعد، رفتگری را دیدم که با دلی عاری از کینه، بی هیچ چشم‌داشتی، هر صبح، شانه به شانه‌ی خورشید، به خیابان می‌آید، دست در دست جاروی بلندش، گرد و غبار را از تن سرد زمین و نگاه خسته‌ی عابران می‌زداید. غروب که می‌شود، خورشید را بدرقه کرده، به جارویش تکیه می‌دهد تا کمی رفع خستگی‌ کند. شب که به خانه باز می‌گردد، دلتنگی‌هایش را پشت در جا گذاشته، یک بغل مهربانی با خود می‌آورد.

 

اینها تنها تعدادی از مشاغلی است که صدایی برای فریاد و مطالبه‌گری ندارند و هیچ‌کس برای تشکر از آنها پیش‌قدم نمی‌شود. سوال من این است: "چه برسرمان آمده؟!"

چرا به شب‌زدگانی می‌مانیم که، شب از ما نمی‌رود!؟ آنقدر اسیر شب شده‌ایم که پیش از آنکه حالمان را بپرسند، خودمان لب باز می‌کنیم و از سرِ خط خستگی به تهِ خط دل‌شکستگی می‌رسیم و هنوز شب است. پلک‌هایمان سنگین و خواب‌آلود اما غم‌هایمان همیشه بیدار....

دیگر سیاره‌ای نداریم که صدای انسانیت در موج به موجش بپیچد و ما را مسحور کند. در کام زندگی چنان بلعیده شده‌ایم که جز خواب و خور روزانه هیچ چیز دیگر برایمان مهم نیست. بعضی روزها دلمان می‌خواهد فریاد بزنیم: "شادی‌مان را پس بدهید!"، اما حتی حوصله‌ی فریاد هم نداریم...!

 

همواره در پی نقطه‌ی نوری، دراعماق تاریکیِ خود هستیم، منِ طرد شده‌ای، از گوشه‌ی نگاه‌های خودبینانه‌ای هستیم، که خود را درون خود، محو کرده، گویا که در خیال خود، برای خودمان کافی نیستیم. ما فارغ از هر غوغا، فقط به دنبال رویا می‌رویم! بی‌تفاوتیم به زمین و زمان، حتی به جهان بزرگی که قدر کوچکی از آن، سهم ما نیست. می‌خواهم بگویم در این میان آنچه ما را از تاریکی‌ها رها کرده، به روشنایی نوید می‌دهد، به معنای واقعی "انسان‌بودن" است.

عشق و محبت ابتدای انسان و حتی ابتدای خدا بوده است، خدایی که هیچ دین و فلسفه‌ای، آغازی بر او نیافته...

منبع : ۵۵ آنلاین
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه