ارسال به دیگران پرینت

روایت شنیدنی پرویز فتاح از حاج قاسم

در کتابی با عنوان «سلیمانی عزیز» پرویز فتاح روایت شنیدنی دارد که در ادامه می آید.

روایت شنیدنی پرویز فتاح از حاج قاسم

 «سلیمانی عزیز» با ارائه خاطراتی کوتاه و متفاوت از سبک زندگی شهید سپهبد قاسم سلیمانی، از جمله آثاری است که در چند ماه اخیر با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است.

این کتاب که به کوشش عالمه طهماسبی, لیلا موسوی و مهدی قربانی نوشته و از سوی انتشارات حماسه یاران منتشر شده است، تلاش دارد تا خاطراتی متفاوت و خوانده نشده از شهید سپهبد قاسم سلیمانی را به مخاطب ارائه کند.

در ماه‌های اخیر پس از شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی به همراه یارانش، عناوین مختلفی به منظور معرفی سبک زندگی این سردار رشید اسلام منتشر شده است. کتاب «سلیمانی عزیز» از جمله این آثار است که نگاهی دارد به سبک زندگی و بخش‌هایی از خاطرات همراهان و همرزمان شهید از دوران حضور او در جبهه‌های مقاومت.

این اثر حاصل مصاحبه‌ها و خاطرات شفاهی دوستان، همرزمان و آشنایان شهید سپهبد قاسم سلیمانی است که سعی شده با قلمی ساده و به صورت مختصر نوشته شود.

این کتاب، بیانگر گوشه‌هایی از سبک زندگی مردی است که همیشه در صحنه جبهه مقاومت و در میدان یاری به مظلومان حضور داشت.

انتشارات حماسه یاران چاپ دهم از کتاب «سلیمانی عزیز» را در هزار نسخه در دسترس علاقه‌مندان به حوزه خاطره‌نویسی قرار داده است. 

بخش‌هایی از این کتاب

راوی: ابراهیم شهریاری

زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.»

‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.»

نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!»

نگاهش کردم.

ــ «نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.»

ــ «حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله.»

قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.

پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»

***

راوی: پرویز فتاح

مهمان جلال طالبانی بودم؛ آن روزها رئیس جمهور عراق بود. پرسید: «می‌دانی ایجایی که نشستی، چند وقت پیش کی نشسته بود؟»

-نه، از کجا باید بدونم.

خاطره‌اش را برایم تعریف کرد. «ژنرال سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود. داشتیم صحبت می‌کردیم که منشی دفتر آمد. در گوشم چیزی گفت و رفت. ژنرال پرسید: آقای طالبانی! موضوع چیه؟ گفتم: رئیس جمهور آمریکا پشت خطه، شما اجازه می‌دید صحبت کنم یا بذارم واسه بعد؟ گفت: نه، صحبت کن. تلفن را وصل کردم. خواست برود بیرون که راحت حرف بزنم. گفتم: نه، نیازی نیست. لابه‌لای صحبت‌ها به اوباما گفتم: می‌دانی الان کی جلوی من نشسته؟ گفت: نه. گفتم: الآن ژنرال قاسم سلیمانی درست نشسته روبروی من».

با دلهره گفت: «جدی می‌گی؟»

لحنش طوری شد که حس کردم از هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جایش بلند شده و تمام قد ایستاده. ابهتش نه فقط رو در رو که از پشت تلفن هم دشمن را می‌گرفت.

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه