۵۵آنلاین :
«منطقه نایسر شده معضل، هر اتفاقی که در سنهدژ (سنندج) بیفتد، یک پای آن نایسر هست. هرکس بخواد در مجلس رأی بیاره میره نایسر، هزینه میکنه و برای خودش رأی جمع میکنه». این حرفهای یکی از شهرنشینان کارمند دولت در سنهدژ (سنندج) درباره منطقه منفصل شهری(نایسر) است. نایسر پیش از این یکی از روستاهای اطراف سنندج بوده و هنوز که هنوز است خاطره باغهای گوجهسبز آن میان اهالی شهر زبانزد است اما دیگر نه خبری از باغهای گوجهسبز است و نه نشانی از روستابودن نایسر. در ورودی منطقه تابلویی بزرگ نصب شده که «منطقه منفصل شهری نایسر» و پایینتر از آن نوشته شده «شهرداری سنندج» کافی است تا هر جنبندهای این تابلو را پشتسر بگذارد تا از خیابانهای معمولی شهر سنهدژ «سنندج» به خیابانی باریک برسد. خیابانی که در یک طرف آن مکانیکیهایی که جلوی بیشتر آنها پیکانهایی فرسوده درحال تعمیرشدن هستند، امتداد مییابد و در سوی دیگر خانههای آجری دور و نزدیک که بیشتر آنها نیمهکار ماندهاند. نایسر با همین یک خیابان باریک شروع میشود و همان خیابان هم نایسر را پایان میدهد؛ خیابانی که متر به متر آسفالت آن ترکخوردگی دارد و هر رانندهای را کلافه میکند. بارانی هم که دو روز پیش آمده، مجموعهای از آب و گِل را در تنها خیابان و پیادهروهای نایسر درست کرده است و هرچند که خیابان باریک باشد اما رفتوآمد ماشینها دقیقهای متوقف نمیشود، بهخصوص در ورودی شهر که شبیه به هنگامهای از رفتوآمد ماشینها شده است. یکی از مکانیکها میگوید: بعضی وقتها میشود که یکی ساعت ٨ شب در ترافیک اینجا میماند و تا ١٠شب هم به خانهاش که یکربع راه تا ورودی نایسر دارد، نمیرسد. هرچند در یکسوی خیابان که کوههای نایسر ایستادهاند، تکوتوک گَوَن و دیگر گیاهان خودرو به چشم میخورد اما هیچ درختی در خیابان کاشته نشده و هیچ نقشی از سبزی درخت و گیاه درشهر دیده نمیشود، مگر اندک باغهای آلوچه و گوجهسبزی که هنوز باقی ماندهاند.
شهر ساختمانهای نیمه کاره و پیکانها آنچه خود را بر چشمان هر بینندهای هوار میکند، ساختمانهای نیمهکارهای است که یکی پس از دیگری درحال ساختهشدن هستند؛ ساختمانهایی که وسط دشت، روی دامنه کوه، کنار دکل برق یا حتی روی ساختمانی دیگر بالا میروند تا نایسر روستاییان بیشتری را از اطراف کردستان در درون خود جای دهد. خانههایی که با مجموعهای در هم از آجر و خِشت و گِل به هر نحوی که شده، روی شانههای کوه یا حاشیه خیابان سوار شدهاند و در فاصله کمتراز ١٠متری آنها تیرهای چراغ و دکلهای برق درمسیر خیابان یکی پس از دیگری قد بلند کردهاند. خیابان و کوچههای نایسر بیش از هر ماشین دیگری معدن پیکانهاست .چه آنها که اوراق شدند و در گوشهای از کوچههای نایسر ، رها و چه آنها که هنوز چرخی برای چرخیدن زیر پای صاحبانشان دارند. آن قدر پیکان هست که یکی از مکانیکها که چندتایی پیکان قراضه جلو مغازهاش پارک شده میگوید: نایسر شهر پیکانهاست و مردم منطقه به شوخی میگویند هر کس در ایران پیکانش را نخواسته آن را به نایسر آورده. چون مردم پول ماشین نداشتند با مبلغ کمی توانستند پیکان بخرند وصاحب ماشین شوند و اگر امروز کسی ماشینی مثل پراید هم بخرد صاحب ماشین مدل بالایی شده . در نایسر نه پارکی هست و نه فضایی خاص که بتوان نام سبز را روی آن نهاد. فقط در نقطهای از منطقه در میانه زمینی بزرگ و پر از سنگ سرسرهای کوچک و لق روی زمین بسته شده که دور تا دور آن را آشغال گرفته است. آشغالهایی که جمعکردنشان شغل خود نایسریهاست که آنها را یا با سهچرخه یا با گونی جمع کنند و به انبارهایی آشغال نایسر ببرند. رودخانهای هم که مسیر آن از وسط نایسر رد میشود و روزگاری کشت و باغداری را برای نایسریها فراهم میکرده، حالا خشکیده و تمام بستر آن پر از آشغالهای منطقه شده است. آشغالهایی از هر جنس پلاستیک، فلز، میوه و... زیر یکی از پلهایی که از رودخانه رد میشود، در تاریکی چند دانه تیر و تخته ریخته که نشانگر محل زندگی فردی است که کنار وسایل خود روی دو پا نشسته و مشغول مواد کشیدن است. حاشیه نشینی بلای خانمان سوز کردستان شد یکی از بومیهای نایسر میگوید: «نه در نایسر که در کل سنهدژ و نه در کل کردستان، معتادی و کارهای خلاف اصلا نبود و برای تمام مردم شهر و روستاهای اطراف ننگ بزرگی به حساب میآمد که کسی در خانهاش معتاد باشد اما از وقتی نایسر منطقه منفصل شهری شد و از روستاها و شهرها و استانهای دیگر به اینجا آمدند، کارهای خلاف هم در نایسر، رواج پیدا کرد. نه به خاطر اینکه مردم میخواستند اینطور شوند. فقر و نداری و بیکاری اینجا باعث همه این بدبختیها شد.انگار که نایسر شهر رهاشدهها است و هیچ کس با آن کاری ندارد ». یکی از فعالان اجتماعی کردستان از تاریخ شکلگیری نایسر بهعنوان یک منطقه حاشیهنشین شهری چنین میگوید: «سال ٨٩ بعد از سفر محمود احمدینژاد، رئیسجمهور سابق با دستور او چهار روستای بزرگ در کل سنهدژ به منطقه منفصل شهری تبدیل شد، برای اینکه شهر بیش از ٥٠٠هزار نفر جمعیت داشته باشد و یک نماینده بیشتر به مجلس برود. یکی از روستاها هم نایسر بود که حالا به منطقه منفصل شهری تبدیل شده و هر روز بر جمعیت آن افزوده میشود؛ نه فقط از روستاهای کردستان که در نایسر از کُرد و تُرک و لُر و بلوچ و حتی هندی هم وجود دارد. هیچ خدمات شهری هم به آنها داده نشده. روستاییهای زیادی که درآمد نداشتند، به شهر آمدند و چون زمین اینجا ارزان بود، شروع به ساختن قارچگونه خانه کردند و چون هیچ نظارتی نبود، ساختن خانه هیچ اصولی نداشت.» برای ساخت و سازها و دریافت برق کسی سراغ دریافت مجوز هم نمیرود. همه متقاضیان جدید سکونت در شلوغی جمعیت پنهان میشوند و کسی از سرنوشت شیوه ساکن شدن آنها خبردار نمیشود.
کار فصلی و بیپولی دائم جبار ٦٠ساله چهارسال است که به نایسر آمده و در یکی از خانههای نایسر اجارهنشین است. یک هفتهای میشود که یکی از انبارهای آشغال در نایسر را اجاره کرده تا گونیهای زباله را از آشغال جمعکنها بخرد و آنها را به شهرداری بفروشد. میگوید که این تیرِ آخرش است تا بتواند درآمدی داشته باشد زندگی خود و خانوادهاش را با آن تأمین کند. «دو تا پسر دارم و یک دختر. دخترم در مانتوفروشی کار میکند و کُرَکانم (پسرانم) یکی در مکانیکی و دیگری هم در شیرینیفروشی. هرکدامشان ماهی ٤٠٠-٣٠٠ تومان حقوق میگیرند و کلا دومیلیون تومان در ماه درمیآوریم. از این دومیلیون تومان باید ٧٠٠هزار تومان در ماه اجارهخانه بدهیم و با بقیه پول هم زندگی کنیم».
همه درد از بیکاری در روستاهاست جبار میگوید که اگر در روستایش در مریوان میتوانست گوسفندی بچراند یا زمینی داشت که با پسرانش کشاورزی کند، هیچگاه به نایسر نمیآمد که صبح تا شب کار کند و هنوز هشتش گروی نهش باشد. «خانه و کاشانه را در مریوان رها کردیم که مگر اینجا کاری پیدا کنیم که هیچ کار درست و درمانی پیدا نمیشود. جمعیت نایسر هم که تمامی ندارد. شب میخوابی و بیدار میشوی، میبینی یک ساختمان بالا رفته، سه خانوار آمدند و ساکن شدند. ما هم مثل بقیه مردم اینجا دایم وسط آلودگی و آشغال سر میکنیم و پنجنفر آدم در یک خانه ٦٠متری مستأجریم، همه هم از سر ناچاری است، چون در روستا دیگر کاری نیست که بتوانیم انجام دهیم و همین دو قرانی هم که درمیآوریم، آنجا هم باشد.» خاک نایسر را بیش از هرچیز آشغالها گرفتهاند؛ گویی هر آشغالی برای خود جایگاه مشخصی دارد. کنار ساختمانی که پشت آن به دشت باز میشود، پر شده است از لاستیکهای پاره و ترکیده و کنار ساختمانی دیگر پلاستیک و دمپایی و قوطی فلزی موج میزند و درکوچهای دیگر هم چندتا بدنه فرسوده پیکان رها شدهاند. در خیابان نایسر آسمان با تمام آسمانی خود آبی است و این آبی بودن را از مردم نایسر هم محروم نمیکند، اما لایهای از مه و دود و غبار در هوای نایسر چنان غلیظ و پر رنگ است که واضحتر از صورت آدمها دیده میشود. سر ظهر پیرزنی خرید خود را کرده است و میخواهد از یکی از کوچهها بالا برود و به خانهاش برسد. مسیر رسیدن به خانهاش را که میبیند آهی از خستگی میکشد. پایش را محکم میکند تا بتواند از گلولای وسط کوچه به خانهاش برسد.«سه سالی است که از سقز به نایسر آمدیم. آمدیم که مثلا پسرهامان شغل درست و درمانی در شهر پیدا کنند و کم هم که شده، درآمدی برای خود داشته باشند اما نشد و هر سه مشغول جمع کردن آشغالهای نایسر هستند.» چند قدمی که برمیدارد دستش را به دیوار میگیرد تا دوباره نفسش سر جا بیاید. «همه خانهها را روی کوه ساختهاند. کوچههای اینجا همه خاکی و سر بالایی است. از هر کوچه که بخواهی رد شوی باید حواست باشد یک وقت سُر نخوری و به زمین بیفتی. با این سن و سالم هر روز مجبورم این کوچه را بالا و پایین کنم و برای قدری مایحتاج هر دفعه یا پایم در گل گیر میکند یا سگ ولگردی میخواهد دنبالم کند و بلای دیگری به سرم آوار میشود.» در نایسر خبری از بازی بچهها نیست. حتی راه رفتن هم در کوچههای پر شیب برای بچهها غیرممکن است چه برسد به اینکه بخواهند دنبال هم بدوند و با هم بازی کنند. بچهها بیشتر کنار وانت پدرهایشان مشغول دیدن خرید و فروشهای مردم نایسرند. هر چند در نایسر مغازههای مختلف کم نیستند اما این وانتهای میوه یا خشکبار هستند که نیازهای مردم را به غذا و میوه تأمین میکنند. خالق، یکی از همین وانتداران است که با وانت پیکان قراضه و پردودش هر روز از صبح در نایسر و دیگر نقاط سنهدژ میوه میفروشد. «هر دو سه روز به میدان میوه و ترهبار سنهدژ میروم و پرتقال یا سیب یا میوه فصل را میگیرم و در نایسر و دیگر جاها میفروشم گاهی هم میشود بارم یک هفته هم فروخته نمیشود از بس میوه دستفروش در سنهدژ زیاد شده. مردم کاری دیگر ندارند و مجبورند با دستفروشی و کارهای این شکلی زندگی خود را سر کنند. با تمام آلودگی که در نایسر وجود دارد نه بیمارستانی در این شهر است و نه درمانگاهی که وقتی نایسریها مریض میشوند بتوانند نزد دکتر بروند. به گفته آرینا غفاریان، رئیس مرکز تسهیلگری نایسر، تنها سه خانه بهداشت در این وجود دارد که آنها هم، حداقل امکانات را ندارند. حداقل امکانات یعنی در خانههای بهداشت نایسر حتی واحد تزریقات هم وجود ندارد. او میگوید که اسم اینجا منطقه منفصل شهری است و شاید همین کلمه «منفصل» نایسر را بیچاره کرده است. نه بودجهای برای شهرداری ناحیه است که بخواهد کاری از پیش ببرد و نه امکاناتی که باید برای یک شهر باشد به نایسر داده میشود و تا بخواهد بودجهای از شهرداری سنهدژ دریافت کند ماهها و سالها طول میکشد. به گفته او مساحت نایسر به ٣٠٩ هکتار میرسد، اما جمعیت غیررسمی بیش از ٧٠هزار نفر است که همچنان افزایش مییابد و این درحالی است که از جمعیت نزدیک به ٥٠٠هزار نفری سنهدژ تنها ٧٠هزار نفر در نایسر حاشیهنشین هستند. تراکم و حجم ساخت خانهها به گونهای است که کوچکترین حادثهای منجر به بزرگترین فاجعه در نایسر میشود. غفاریان یکی از اصلیترین مسائل نایسر را نبود مدرسه کافی میداند و میگوید به طور کلی هفت مدرسه دو شیفته در نایسر وجود دارد که در هر کدام از آنها بیشتر از ظرفیت خود دانشآموز دارند و به همین دلیل کیفیت مدارس در نایسر به شدت پایین است و هیچ فضای سبزی هم تا امروز در نایسر وجود نداشته است و تنها کاری که مرکز تسهیلگری کرد این بود که شهرداری در خیابانی پر از نخاله چند نهالی کاشته تا حداقل حجم آلودگیها کمتر شود.بر اساس گفته فرانک قدسی، مدیرکل اموراجتماعی استانداری کردستان ٥١ محله حاشیهنشین در این استان وجود دارد که ٢٤٠هزار نفر از جمعیت یک میلیون ٦٠٠ هزار نفری استان در آن ساکن هستند. همچنین بر اساس آمار در سال ٩٧ از ١٨٩٧ روستای استان کردستان تنها ١٦٧٧ روستا دارای سکنه و مابقی خالی از هر گونه زندگی شدهاند. فائق زارع، کارشناس اموراجتماعی استانداری کردستان درسال ٩٧ به همشهری گفته بود ٥٤درصد از ساکنان سنندج در حاشیههای این شهر زندگی میکنند.
جستوجوی زندگی در میان زبالهها اهالی نایسر علت تمام سختیهای خود را بیکاری میدانند. چه در روستاهایشان چه در نایسر. بیکاری که فقر و اعتیاد و... را به جان نایسریها انداخت. همین بیکاری باعث شد تا بسیاری از جوانانی که دنبال کاری در شهر بودند به ناچار روی به جمع کردن ضایعات نایسر بیاورند و آن را به شهرداریها بفروشند. واحد میگوید هفت سال است که از بیجار به نایسر آمده و قبلا در روستای نیلین بیجار چوپانی میکرده. میگوید ٣٨سال دارد اما چروکهای پنهان زیر ریشهایش، صورت تکیده و خستهاش و قوز روی شانههایش او را مثل مردی پنجاه ساله نشان میدهد. واحد میگوید یکسال بعد از اینکه به نایسر آمده اعتیاد پیدا کرده.«از همان هفت هشت سالگی تا امروز بدبختی کشیدهام. خودمان که مالی و زمینی نداشتیم و برای مردم چوپانی میکردیم. شش ماه یکجا کار میکردیم و دو ماه گلهای را جای دیگر میبردیم و سه ماه روستای دیگری میرفتیم و به همین خاطر شد که نتوانستم مدرسه بروم و یک کلاس هم سواد ندارم چون پولش نبود.» آهی میکشد و ادامه میدهد: «هرجا که رفتم زندگی سر سازگار نداشت. در روستا نه کاری بود و نه امکاناتی که بشود خرج زندگی را در بیاورم. گفتم به شهر میآیم بلکه کارگری یا کار درست و حسابی پیدا کنم؛ نشد. نشد و هزار بلای دیگر به سرم ریخت. معتاد شدم. صبح تا شبم شد جمعآوری آشغال و زندگیام از همیشه بدتر». آنقدر لاغر است که قفسه سینهاش از زیر بافتنی کهنهای که پوشیده پیداست.«اینجا مدام خانه میسازند و میفروشند. خانههایی که بیشتر شبیه لانه است، اما من پول همانها را هم ندارم. پول اجارهشان را هم ندارم. خواهر زنم خانهای به ما داد که آن هم برایم از همه چیز بدتر است که مجانی در خانه کسی بنشینم.» تمام سرمایه واحد از دنیا موتور سهچرخهای است که چرخ آن دیگر برای واحد نمیچرخد. «تا هفتسال پیش فقط اینهایی که کارتن خواب بودند آشغال جمع میکردند، اما حالا آدمهای سالم هم از سر بیکاری ناچارند آشغال جمع کنند. آشغال جمع کردن هم طوری است که آدم سالم را هم معتاد میکند. من هم حالا چندسال است آشغال جمع میکنم. تا دو ماه پیش با سه چرخه جمع میکردم اما دو ماه پیش سهچرخهام پنچر شد و حالا دیگر پول پنچرگیری هم ندارم.»دستش را روی شانهاش میکوبد: «مجبورم هر روز گونی را روی دوشم بگذارم و از ٨صبح تا دم شب اینور و آنور شهر بروم و ضایعات جمع کنم و آخرش هم به شهرداری بفروشم. خوب کار کنم روزی ٣٠هزار تومان نصیب خودم و زن و دو بچهام میشود.»
منبع : روزنامه شهروند
دیدگاه تان را بنویسید