۵۵آنلاین :
من تصور میکنم برای هر انسانی در روی کره زمین اینکه در هر جغرافیا و خاکی به دنیا آمده و بزرگ شده باشد، این عُلقه و دوستداشتن نهادی میشود؛ یعنی اینکه شما میفرمایید چرا ما ایرانیها ایران را دوست داریم؟! قطعا اگر همین پرسش را از یک آلمانی یا ژاپنی یا یک عرب بپرسید، آنها هم پاسخشان این است که کشورشان را دوست دارند و متأسفانه منشأ اختلافات بشر هم از همینجا آغاز میشود و ما بهناچار شروع میکنیم به مرزکشیدنها که به سببهای مختلف این کار را میکنیم که خود را از تهاجم دیگران به مراتع یا گنجینههایمان در امان نگه داریم و این مرزها زمینهساز قدرتمندی ما شده است و این دوستداشتن برای حفظ و نگهداری جایی که در آن زندگی میکنیم و سرپناهی که داریم، اینگونه با مرزهای جغرافیایی شکل گرفته است.کلمه دشمن هم به معنای کسانی است که غیر از ما هستند و به همه آنهایی گفته میشود که خارج از این مرز زندگی میکنند که ممکن است ما را مورد تهاجم قرار دهند یا اینکه چشمداشتی به داشتههایمان داشته باشند.اگر به لب مرزهای ایران برویم میبینیم که چندان فرقی بین اینطرف و آنطرف مرز نیست و هر دو طرف هم در دو سوی مرز خانوادههایی دارند و به راحتی هم رفتوآمد میکنند، اما گاهي مرزها کاملا تعیینشدهاند و امکان رفتوآمدی هم نیست؛ برای نمونه در زمان شوروی آنها با سیمکشی خاردار مرزی را بستند و هر کس هم به آنطرف عبور میکرد، کشته میشد؛ یعنی مجاز بودند که تیراندازی کنند. بنابراین معلوم است که من اینطرف را دوست دارم و آنطرف را دوست نخواهم داشت.ما با جنسیت فیزیکیمان و با همه مولکولهای کالبدمان و هر کسی که پا به دنیا میگذارد از آن خاکی است که در آن به دنیا آمده است و جنسیت بدن ما متعلق به این خاک است و نشئتگرفته از همینجاست. ما به هر مکان که نگاه میکنیم آدمهایی از آن خاک هستند و برای همین برخی از آدمهای روی زمین، ایران را دوست دارند و همچنانکه شما اگر از یک پاکستانی یا افغانستانی یا ایتالیایی یا فرانسوی بپرسید آیا آنجا را دوست دارید؟ غیرممکن است که بگویند نه! چنانچه در جنگ جهانی دوم دیدیم که فرانسه مقابل آلمان و حتی در جنگ جهانی اول نیز شوروی و دیگر کشورها چگونه مقابل آلمان ایستادند برای اینکه آنها نه برای حفظ تزارها که بیشتر برای حفظ زندگی و سرپناه خودشان با آلمانیها میجنگیدند. بنابراین اگر از هر انسانی در جهان از این دوستداشتن بپرسیم، هر کسی از مملکتی خواهد گفت که در آنجا به دنیا آمده است و من به این دلیل که در این خاک بزرگ شدهام و با فرهنگ این سرزمین عجین شدهام، آن را دوست دارم. من در اینجا با زبان فارسی آشنا شده و آن را آموختهام و این خود باعث آشنایی من با مولانا، فردوسی و حافظ شده و من آن را به راحتی میفهمم و کاشکی میشد که گوته را بفهمم، اما نمیشود، چون زبان آلمانی را نمیدانم و خوشحالم که در فرهنگ بسیار غنی شعرهای شاعران ایرانی احساس تعلق میکنم و همین چیزهاست که باعث میشود به دلیل بودن چنین فرهنگی، ایران را دوست داشته باشم و ایران را دوست دارم مثل خیلیهای دیگر که در اینجا به دنیا آمدهاند.تصور میکنم که هر هنرمندی اگر ملی نباشد نمیتواند جهانی شود و من اگر مثل اروپاییها نقاشی بکشم و گرافیک کار کنم، دیگر کارم از آن من نیست. به همین دلیل هنرم هم اینجایی است یا شاعری که به زبان پارسی شعر میگوید یا فیلمسازی که فیلم میسازد نمیتواند غیر از ایران و فرهنگ و زندگی ایرانی حرفی برای گفتن داشته باشند؛ یعنی اول باید از خودش بگوید، بعد در جهان هم صدایش شنیده شود، چنانچه آنهایی که از ایران مهاجرت کردهاند باز هم در آن کشورها همین حرفهایی را زدهاند که در آثارشان در ایران بوده است، چون هنرمند در اینجا زیست کرده و بزرگ شده و همواره میتواند از فرهنگی بگوید که آن را احساس کرده و با آن تربیت شده است؛ برای نمونه، سهراب شهیدثالت در آلمان بسیار فیلم ساخته، اما در هر فیلمش حرفی را میزند که در ایران هم زده است و به قول منتقدها او از چخوفی میگوید که در آن یک انسان خالص تصور میشود، اما دردی دارد که میتواند درد مشترک و همگانی همه انسانهای روی زمین باشد.
منبع : شرق
دیدگاه تان را بنویسید