ارسال به دیگران پرینت

زنان اسير پنج‌گانه خشونت

سالیان متمادی است که رسانه‌ها از خشونت علیه زنان می نویسند و به درازی تاریخ هم فعالان حقوق زنان رعایت حقوق زنان در مقابل جامعه مرد سالار را فریاد می‌زنند؛ اما این پدیده همچنان زیر پوست کبود و روان از هم گسیخته زنان نفس می‌کشد، حال با این وصف همچنان رسانه‌ها به نقل از کارشناسان حقوقی، روان‌شناسی وجامعه‌شناسی تحلیل می نگارند اما اینکه این تحلیل چه میزان در کشیدن ترمز خشونت فیزیکی وغيرفیزیکی علیه زنان کاسته است، آماری دقیقي از تحلیل گفتمان رسانه‌ای در دست نیست.

زنان اسير پنج‌گانه خشونت

۵۵آنلاین :

سالیان متمادی است که رسانه‌ها از خشونت علیه زنان می نویسند و به درازی تاریخ هم فعالان حقوق زنان رعایت حقوق زنان در مقابل جامعه مرد سالار را فریاد می‌زنند؛ اما این پدیده همچنان زیر پوست کبود و روان از هم گسیخته زنان نفس می‌کشد، حال با این وصف همچنان رسانه‌ها به نقل از کارشناسان حقوقی، روان‌شناسی وجامعه‌شناسی تحلیل می نگارند اما اینکه این تحلیل چه میزان در کشیدن ترمز خشونت فیزیکی وغيرفیزیکی علیه زنان کاسته است، آماری دقیقي از تحلیل گفتمان رسانه‌ای در دست نیست. بدون شک اين تحليل‌ها در افزایش ضریب آگاهی زنان به نسبت حقوق حقه خود موثر بوده است، آنچه در این گفت و گوی پیش رو با خانم «بیان عزیزی» کارشناس ارشد حقوق بین الملل و دانش آموخته علوم سیاسی از دانشگاه اربیل اقلیم کردستان عراق افزون بر مولفه های فیزیکی و غیر فیزیکی انواع خشونت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی علیه زنان به آن پرداخته ایم ، مبحث بسیار مهم و کمتر رسانه ای شده «ختنه دختران» زنان آینده جامعه است که بر اساس پژوهش‌های میدانی 70 درصد از دختران میناب قربانی‌اند و دختران هرمزگانی، سیستانی، مشهدی و به ویژه دختران کرد ایران و اقلیم کردستان عراق، ترکیه و سوریه از این خشونت پنهان زخمی هستند؛ آنچه در این مصاحبه عمقی می‌خوانید تحلیل و واکاوی پنج نوع خشونت از منظر این پژوهشگرخشونت علیه زنان و فعال مدنی است که از دید شما مخاطبان «قانون» می‌گذرد.

خشونت علیه زنان فقط به کتک زدن و تنبیه‌های جسمی گفته نمی‌شود. کلمات توهین‌آمیز، شک و بدبینی که در جماعت مردانه آن را خوش‌غیرتی می‌دانند همان خشونتی است که بر زنان به اصطلاح مردان، «ضعیفه» اعمال می‌شود و هیچ‌گاه هیچ‌کس نمی‌فهمد این زن از چه دردي می‌کشد و چه می‌خواهد و چه رویاهایی در سر دارد. بخش اعظم جامعه را زنانی تشکیل داده‌اند که هیچ چيزاز خود و حقوق‌شان نمی‌دانند و زن خوب بودن را در کدبانو بودن، شستن، رفتن، پختن و بچه‌داری می‌دانند و دل‌شان خوش است چه موجودات از خود گذشته پاکی هستند و بهشت زیر پای آن‌هاست. به نظر شما آیا خشونت علیه زنان در استان های مناطق کردنشین به نسبت استان‌های غیرکردنشین متفاوت است یا خشونت در ایران یک رنگ است؟

ضمن اینکه من با محتوای پرسش شما موافقم اما باید همین سوال را به چند بخش تجزیه و تقسیم کنم تا بتوانم جواب قانع‌کننده‌ای بدهم، بله بخش اعظم خانواده را زنانی تشکیل داده‌اند که چیزی از حق و خود بودگی و رویاها و خواسته‌های‌شان نمی‌دانند. زن خوب بودن را هم در تمام وظایف و نقش‌های کلیشه‌ای زنانگی و مادرانگی خلاصه‌ کرده‌اند. این زنان در واقع در اتمسفر و فضایی به‌ دنیا آمده‌ ،رشد کرده‌ ،به‌ مرحله‌ بلوغ رسیده‌ و ازدواج کرده‌ یا مادر شده‌اند که‌ به‌ طور سیستماتیک چنین الگوهایی عینی شده‌ و آموزش داده‌ شده‌اند. فشارهای سنتی فرهنگ مردسالارانه‌ و چند هزارساله‌ دامنه‌ بسیار عمیقی دارد و خود به‌ وجود آورنده‌ طیف بسیار وسیعی از انواع خشونت‌هاست. این فرهنگ از طرفی دیگر پشتیبانی و حمایت قانون ،رسانه‌ها، نهاد آموزش و پرورش ،خانواده‌ و دین را هم در بطن خود دارد. در واقع زمانی این نوع از خشونت‌های فرهنگی و خانگی در هم تنیده‌ می‌شوند که‌ آن الگوی کدبانو گری و زن خوب فرمانبر پارسا زیر سوال می رود یا مخدوش می‌شود. فرهنگ مردسالاری که‌ زمان بسیار طولانی و در یک بستر جغرافیایی پهناور این تصویر خود خواسته‌ از زنان را ترسیم کرده‌ و عینیت بخشیده‌ با هر نوع از چرخش یا زدودن یا فرا رفتن از این الگو مقابله‌ می کند و در هرزمان که‌ لازم باشد این قیام های پراکنده‌ راسرکوب می کند. نمونه‌های بسیار زیادی وجود دارد که‌ نشان می دهد هر زمان که‌ زنان خواهان ارائه‌ نقش‌های دیگری از زنانگی خود بوده‌اند یا با این الگوهای کهن مردسالارانه‌ سازش نداشته‌اند، مورد انواع خشونت های شدید قرار گرفته‌اند.زنان چنان در بافت ذهنی و رفتاری خود این خشونت‌ها را تجربه‌ می کنند که‌ بسیاری از اوقات چاره‌ را در تسلیم و عقب نشینی و یادگیری و اجرای آن الگوهای کلیشه‌ای می بینند. در نظریه‌ تفکیک نقش‌ها و تقسیم کار بر حسب جنسیت، نقش عاطفی تنها به‌ زنان واگذار می شود و این نقش هم مستلزم این است که‌ او انفعالی و پرورش دهنده‌ باشد؛ یعنی مادر-همسر-خانه‌دار. برای مرد هم نقش نان‌آوری که‌ سازماندهی می‌کند و مدیریت خانواده‌ را بر عهده‌ دارد. بر این اساس است که‌ تداخل نقش‌ها یا هرگونه‌ واگذاری این نقش ها آشفتگی واغتشاش خانواده‌ را به‌ دنبال دارد. واضح است که‌ در اکثر مواقع این مرد است که‌ قدرت و توانش را به‌ کار می‌گیرد تا دوباره‌ نظم نمادین را برقرار کند. در صورتی که‌ زن این نقش عاطفی را قبول نکند هم مورد خشونت از طرف مرد قرار می گیرد و هم از طرف خود زنان دیگر که‌ سال‌هاست درآن قالب های کلیشه‌ای زیسته‌اند ، مورد شماتت قرار می‌گیرد. بسیاری از زنان فرآیند تمایز یافتگی را هرگز تجربه‌ نمی‌کنند. فرآیندی که‌ روان-جامعه‌ شناختی است و کمک می‌کند تا زن بتواند بدون گسست عاطفی و بریدن رشته‌های احساسی ازخانواده‌ یا جامعه‌ ، به‌ شکلی منطقی و عقلانی خود را از نظام خانوادگی و سنت های موجود آن جدا کرده‌ و به‌ عنوان فردی تمایز یافته‌ بتواند خود را از قید الگوها و انتظارات دیگران رها کند و وفق دادن و اجباری در کار نباشد. بخش بزرگی از مادران خرده‌ رفتارهای مربوط به‌ تفکیک نقش‌های جنسیتی را به‌ دختران‌شان آموزش و انتقال می‌دهند و همین وعده‌ و امید بهشتی که‌ زیر پاهای تاول‌زده‌، باد کرده‌، ترک خورده‌، پر از رگ‌های واریسی یا بی قرار آن‌ها قرار گرفته‌ ، از جمله‌ این خشونت‌های فرهنگی است که‌ در نظام خانواده‌ دو چندان می‌شود. مادر-همسر-کدبانو در بستر هم نقش‌های کلیشه‌ای دیگری دارد و تنها به‌ساعات بیداری و کار بی جیره‌ و مواجب خانگی روزمره‌ منتهی نمی‌شود. زن خوب بودن تصویر شبانه‌ ای دارد که‌ اغواگری و لوندی و ارضای تمامی خواسته‌های جنسی و عاطفی مرد را در بر می گیرد. این پارادوکس ادامه‌ پیدا می کند و در این میان رسانه‌ها چه‌ رسانه‌های دولتی و چه‌ رسانه‌های مجازی چنان چفت و بستی میان این دو تصویر متناقض ایجاد می‌کنند و این دو تصویر دوپاره‌ و دور را آشتی می‌دهند که‌ رویکردهای روان شناختی پاسخ قانع کننده‌ای برایش ندارد. در بخش دوم پرسش شما باید اشاره‌ کنم که‌ در بررسی خشونت علیه‌ زنان باید به‌ دو سطح کیفی و کمی توجه‌ کرد.در بحث آمارهای مربوط به‌ خشونت علیه‌ زنان ،اگر بخواهیم از منظری واقع بینانه‌ و صادقانه‌ سخن بگويیم باید به‌ این نکته‌ اشاره‌ کنیم که‌ بسیاری از پژوهشگران ،فعالان حقوق زنان ، وکلا و حقوق دانان و روان‌شناسان و مشاوران و دانش آموختگان حوزه‌های مرتبط همگی در این مورد متفق القول و هم داستان هستند که‌ آمارهای رسمی از میزان خشونت علیه‌ زنان ،واقعی نیست و بسیار کمتر از رقم حقیقی است. چون هنوز هم خشونت علیه‌ زنان امری پنهان است ، قابل کتمان است و مجازات اجتماعی بزه دیده‌ زن ، بسیاری از اوقات هم وزن یا حتي بیشتر از مجازات قضايی بزه‌کارمرد است. در نتیجه‌ نه‌ تنها در استان کردستان بلکه‌ در تمام مناطق کرد نشین و نه‌ تنها در این جغرافیا بلکه‌ در تمام ایران ما ازلحاظ کمی یک الگوی نسبتا واحد داریم و به‌ خصوص خشونت خانگی در استان های مختلف ایران تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد چون همگی ارقامی شناور هستند. از لحاظ کیفی یا اشکال خشونت ما در بعضی از استان‌ها یا شهرها موارد خاص و حساس و قابل توجهی داریم که‌ باید مورد مطالعه‌ قرار بگیرد. به‌ عنوان مثال استان ایلام و شهر ایلام که‌ موارد خودکشی زنان در آن به‌ شدت بالاست و همچنین تعداد زیاد خودکشی‌های انجام گرفته‌ در در یک بازه‌ زمانی مشخص در شهر سقز ،از طرف دیگر ناقص‌سازی جنسی یا ختنه‌ زنان که‌ در بخش هایی از کردستان ،کرمانشاه ،آذربایجان غربی وایلام انجام می‌شود و مشابهت‌های بسیاری با استان‌های بوشهر و هرمزگان دارد. به‌ نظر من آن قدری که‌ خود ماهیت و چیستی و چرایی خشونت علیه‌ زنان و تلاش برای کاهش آثار آن در تمام ایران و حتي خاورمیانه‌ و در بعدی وسیع تر در تمام جهان ،اهمیت دارد، تفکیک جغرافیایی آن نباید انرژی زیادی را از ما بگیرد.

خانم عزیزی به مبحث بسیار مهمی که می توان خشونت پنهان علیه زنان نامید، اشاره کردید که متاسفانه هنوز این خشونت ظالمانه به نام -فرهنگ غلط و زشت ختنه- در شهرهای جنوبی کشور، شهرهای مناطق کردنشین ایران، ترکیه و سوریه رایج است که در این مورد پایان نامه‌های بسیاری نوشته و کتاب‌ها و فیلم‌های مستند نیز به وفور منتشر شده است که در همین اواخر پژوهشگر کرد مهابادی جایزه بنیاد جهانی صلح را به خاطر پژوهش و تولید مستند داستانی پیرامون (ختنه زنان ایران) در جهان گرفت،اما باوجود این همه تکاپو، همچنان این فرهنگ در شمار زیادی از مناطق ایران وجود دارد، چرا؟

دقیقا چنین است، افزون بر خشونت علیه زنان از سوی دنیای مردسالارانه، پدیده ای دیگر به نام خشونت زنان علیه زنان در جامعه وجود دارد و آن ختنه‌ است. علاوه‌ بر زنان کرد تعداد زیادی از زنان در استان‌های بوشهر و هرمزگان قربانی این نوع تجاوز و خشونت جنسی شده‌اند. بر مبنای تحقیقی که‌ به صورت میدانی توسط محققان دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شده، میزان ختنه زنان در میناب حدود ۷۰ درصد است. تحقیقات این گروه «ضعیف بودن آگاهی و نگرش افراد مورد مطالعه، لزوم آموزش مردم منطقه و اهمیت مراکز بهداشتی - درمانی در افزایش سطح آگاهی و تغییر نگرش‌های مردم را نشان می‌دهد» . این عمل در بخش اعظم کردستان عراق ، بخش های کوچکی از کردستان سوریه‌ و کردستان ترکیه‌ هم انجام می‌شود. دلایل تاریخی ، آيینی، مذهبی ، اجتماعی و فرهنگی بسیاری در این امر دخیل است که‌ هنوز آمارهای میلیونی سالیانه‌ این مثله‌ کردن و سلاخی جسم زنانه‌ را در سطح جهان شاهد هستیم. به‌ هر دلیلی که‌ صورت بگیرد مهم‌ترین امر در این خشونت کاهش یا به‌ صفر رساندن لذت جنسی زنانه‌ و کنترل کامل بر جسم و روح و روان زنانه‌ است که‌ توسط خود زنان و در خدمت به‌ مردان انجام می‌گیرد. کتاب و پژوهش های آقای دکتر کامیل احمدی و همچنین آثار خانم رایحه‌ مظفریان در این باره‌ آن‌قدر کامل و جامع است که‌ در اینجا نیازی به‌ بازگویی آن‌ها نمی بینم. در پروژه‌های مختلفی که‌ در حوزه‌ مطالعات زنان و آسیب های اجتماعی در سال گذشته‌ و در سطح استان کردستان داشته‌ایم، بارها به‌ موارد ختنه‌ دختران خردسال برخورد کرده‌ایم. در بعضی از موارد پدران مخالف بوده‌ اما خود مادران بوده‌اند که‌ دختران‌شان را به‌ زیر تیغ جهل و خشونت مادام العمر فرستاده‌اند. تا زمانی که‌ علمای دینی سنی مذهب و به‌ خصوص شافعی به‌ این خشونت عریان اعتراضی نکنند یا خواهان خاتمه‌ دادن به‌ آن نباشند، تا زمانی که‌ تشکل و سازمان مردم نهادی برای ریشه‌ کن کردن این سنت خشن مجوز نگیرد، تا زمانی که‌ مادران و زنان در خانواده‌ها به‌ این سلاخی پایان ندهند و تا زمانی که‌ این عمل شنیع انسانی به‌ صورت رسمی تقلیدی از میان برداشته‌ نشود، نمی‌توان به‌ پایان این تراژدی امیدوار بود. اگر تمام این امیدها به‌ بار ننشیند آن وقت است که‌ نهادهای دولتی و حوزه‌ قانون‌گذاری باید وارد عمل شوند. این اتفاق در کردستان عراق افتاد و به‌ صورت قانونی عمل ختنه‌ کردن ، در قانون حفاظت از خانواده‌ و منع خشونت خانگی که‌ به‌ قانون شماره‌ هشت معروف است ، به‌ عنوان جرم شناخته‌ شد و برای عاملان و شرکای این جرم نیزمجازات سنگین نقدی و حبس طولانی مدت در نظر گرفته‌ شد. هر زمان که‌ فرهنگ‌سازی و تغییرات اجتماعی کند صورت بگیرد،متوقف شده‌ باشد یا پشت سر مذهب و سیاست و اقتصاد مخفی شود ، این قانون است که‌ باید گریبان عاملان خشونت علیه‌ زنان و کودکان را بگیرد و اجازه‌ گسترش این پدیده‌ را ندهد.

زنان در همه دوران زندگی خود ممکن است با خشونت روبه‌رو شوند. علاوه بر همسر، پدر و برادر و حتی فرزندان پسر نیز می‌توانند به زن خشونت کنند. زنان در زندگی خود پنج شكل خشونت شامل فیزیكی، روانی، اقتصادی ، اجتماعی و جنسی را تجربه می‌كنند. خشونت فیزیكی، همان‌طور که از نامش پیداست، شیوه های آزار و اذیت جسمانی، ضرب و جرح، كشیدن مو، سوزاندن، گرفتن و بستن، زندانی كردن، اخراج از خانه، كتك كاری مفصل، محروم كردن از غذا، سیلی، لگد و مشت زدن، كشیدن و هل دادن، محكم كوبیدن در، به هم زدن سفره و میز غذا و شكستن اشیای منزل را شامل می‌شود كه این نوع خشونت ممكن است برای همه زنان بدون توجه به نوع تحصیلات، نژاد و وضعیت خانوادگی روی دهد؛ از پنج نوع خشونت مورد اشاره زنان استان‌های مناطق کردنشین بیشتر کدام یک از خشونت های رایج رنج می برند و چرا؟

فکر می کنم برای اینکه‌ به‌ جواب بهتری دست پیدا کنیم باید دو نوع خشونت بسیار کلی را از هم تفکیک کنیم ، خشونت خانگی و خشونت اجتماعی. به‌ دلیل فرهنگ مردسالار و تبعیض های مختلف جنسیتی علیه‌ زنان ما با نوع گسترده‌ای از خشونت‌های اجتماعی به‌ خصوص در محیط‌های شهری روبه‌رو هستیم . شکل‌گیری و رشد شهرهای ایران به طور کلی متکی به دو عامل رشد ارگانیک و رشد برنامه ریزی بوده است. می توان گفت دوعامل موثر در شکل گیری و توسعه شهرها طبیعت و مردها بوده‌اند. متاسفانه زنان به عنوان نیمی از شهروندان شهرها، نیازهای‌شان در طراحی شهر دیده نشده و اقلیم و سلطه‌ مردانه‌ توانسته‌ است در طول زمان و در مکان‌های مختلف منجر به‌ تفکیک فضاهای مردانه‌ و زنانه‌ شود.نتایج بسیاری از پژوهش ها و مطالعات جامعه‌ شناختی و فمینیستی نشان می‏دهد که بدن زنانه یکی از عوامل مهم در ایجاد محدودیت‌های اجتماعی است. ترس از تعرض و تجاوز، ترس از دستمالی شدن، متلک شنیدن ،مورد تعقیب قرار گرفتن ، مورد سرقت قرار گرفتن ، کتک خوردن و در این اواخر ترس و هراس شدیدی که‌ به‌ دلیل اسید پاشی‌های مختلف تمام زنان را در ایران تحت تاثیر قرارداد. تمامی این موانع زنان را از فضاهای شهری دور نگه می‏دارد. طراحیِ محیطیِ شهری که برای زنان باردار ، سالمند، معلول ، دارای فرزند و زنان خانه‏دار و همین‏طور فیزیولوژی خاص زنان جایی در نظر نگرفته است، در ‏دسترسی‌نداشتن زنان به این فضاها نقش مهمی دارد. از طرف دیگر، باید به مولفه‏های فرهنگی و اجتماعی حاکم بر شهرها هم اشاره کرد که حضور زنان را به شرایطی منوط می‏داند که این شرایط برساخته اجتماع است وفضاها را به تملک مردان درمی‏آورد یا به نوعی زنان را برای حضور در فضاها به همسران و کودکان خود وابسته می‏کند. شهرهای کردستان جزو کلانشهرهای ایران نیستند و مشکلات بسیار پیچیده‌ خاص این فضاها را ندارند. بیشترین حجم عدم امنیت زنان در فضاهای شهری کردستان به‌ ساعات مختلف شبانه‌ روزی و همچنین حاشیه‌های جرم خیز شهری باز می گردد که‌ قابل مطالعه‌ و بررسی است. در مورد خشونت خانگی هم باید گفت که‌ پدیده‌ خشونت علیه‌ زنان و کودکان در خانواده‌ مختص خانواده‌ بی سواد یا کم سواد، شهری و غیر شهری، دارای پایگاه اقتصادی ضعیف یا متوسط یا عالی ، کم جمعیت یا پر جمعیت، مذهبی یا غیر مذهبی نیست؛ هرچند درصدها متفاوت است. تمامی نمونه‌ها و مواردی که‌ شما اشاره‌ کردید در مجموعه‌ آزارهای خشونت خانگی قرار می‌گیرد که‌ همواره‌ خطر وقوع آن وجود دارد .به‌ همین دلیل است که‌ شدیدترین مجازات برای مرتکبان خشونت خانگی و همچنین سخت ترین نوع عوامل بازدارنده‌ خشونت خانگی را در قوانین و دستور العمل های کشورهایی می بینیم که‌ جزو کشورهایی با آمار پايین خشونت علیه‌ زنان و به‌ اصطلاح کشورهای امن برای زنان هستند. این به‌ این معناست که‌ همواره‌ خطر وقوع خشونت علیه‌ زنان و کودکان در داخل خانه‌ وجود دارد اما آنچه‌ ما را از دیگران تفکیک می کند، ساز و کارهای پس از جرم خشونت خانگی است و مجازات بزه‌ کار و عدالت کیفری و جبران خسارت برای قربانی. برخلاف آمارهایی که‌ معاونت زنان استانداری کردستان و حتي خود معاونت زنان و خانواده‌ ریاست جمهوری در سطح ایران اعلام می‌کنند که‌ حاکی از آمار «متناسب » خشونت علیه‌ زنان است، ما سازمان های مردم نهاد و صدها مرکز مختلف مشاوره‌ و کمک‌های روان‌شناختی در تمام استان‌های ایران داریم که‌ آمارهای غیر‌رسمی و مشاهدات و مستندات فراوانی در دست دارند که‌ نشان می‌دهد خشونت علیه‌ زنان در داخل خانه‌ها نه‌‌تنها کاهش نیافته‌ بلکه‌ وارد ابعاد دیگری شده‌ است. واقعیت‌های دهشتناکی همچون تجاوز به‌ زنان و دختران در داخل خانه‌ها و تجاوز جنسی به‌ کودکان در همه‌ شیوه‌های مختلف آن به‌ کرات دیده‌ و شنیده‌ می‌شود بدون اینکه‌ هرگز گزارش شوند. مشاوران راهکارهایی را ارائه‌ می دهند که‌ بتواند روان و جسم رنجور قربانی را کمی آرام کند و از خودکشی و خود زنی و فرار از خانه‌ جلوگیری کند.

در حین پژوهش ها و پروژه‌هایی که‌ در این چند سال اخیر در شهرهای مختلف کردستان داشتیم با موارد بسیار زیادی از مصادیق خشونت خانگی مواجه‌ شدیم که‌ به‌ خصوص در مناطق حاشیه‌ای شکل عریان‌تر و شدیدتری به‌ خود می گیرد. باید اشاره‌ کنم که‌ هر جا که‌ آمار بالای اعتیاد گزارش می‌شود يا‌ آمار بالای فقر و بیکاری مشاهده‌ می شود، انتظار بالا رفتن آمار خشونت های خانگی را هم داریم. انسان گاهی برای رهایی از شکنجه‌ و خشونت مداوم ،خودکشی را انتخاب می کند که‌ در غالب موارد خودکشی‌های اخیر در کردستان ، گفته‌ شده‌ است که‌ قربانی بارها خانه‌ را ترک کرده‌ یا نزاع های متعددی با همسر و خانواده‌ شوهر یا پدر و برادرانش داشته‌ است. آمارهای خودکشی و خودسوزی باید به‌ موارد خشونت خانگی و اجتماعی علیه‌ زنان اضافه‌ شوند.

خشونت های روانی و كلامی نوع دیگری از خشونت‌هایی است كه در خانه علیه زنان استفاده می‌شود. از جمله می‌توان به دشنام و به كار بردن كلمات ركیك، بهانه گیری های پی درپی، داد و فریاد و بداخلاقی، بی‌احترامی، رفتار آمرانه و تحكم آمیز و دستور دادن‌های پی درپی، تهدید به آزار یا كشتن وی، تحقیر زن، قهر و صحبت نكردن وممنوعیت ملاقات با دوستان اشاره کرد. این نوع خشونت موجب بروز روحیه پوچی یا خودنابودسازی، گریز از مشاركت اجتماعی و اضطراب در زنان می شود. شمار زیادی از پرونده های طلاق را اگر بررسی کنیم این نوع خشونت بیشتر به چشم می آید اما به گفته زنان خشونت دیده در فرآیند دادگاه،مراکز مشاوره بهزیستی و پزشکی قانونی همیشه حق زن به نفع مرد ضایع می شود. چرا نمایندگان مجلس شورای اسلامی که اقلیتی از آنان را زنان تشکیل می دهند نسبت به وضع قوانین حمایت از حقوق زنان تلاش نمی کنند؟

مراکز مشاوره بهزیستی و مراکز مشاوره‌های روان‌شناختی خیر؛ اما در پروسه طولانی دادگاه و پزشکی قانونی و پیامدهای اجرایی آن بله ، جایگاه قربانی و بزهکار عوض می شود.یک پاسخ قطعی به این پرسش درباره نمایندگان مجلس شورای اسلامی و درصد بسیار کم زنان در آن ، این است تازمانی که‌ نظام قانون‌گذاری امروز ایران و دیدگاه رسمی آن یعنی نظر فقهی 6 نفر فقیه‌ شورای نگهبان تجدید نظر در قوانین خشونت آمیز علیه‌ زنان را خلاف شرع می داند، تحول در این حوزه‌ بسیار دشوار به‌ نظر می رسد. سایر تلاش ها و دیدگاه‌های مختلف در جمهوری اسلامی نیز، جزو دیدگاه‌های صاحب نفوذ نیست تا بتواند در امر قانون‌گذاری دخالت کند. در نتیجه وضعیت موجود ادامه خواهد داشت و تمامی ماده‌ و تبصره‌ها و دستورالعمل های قانونی تبعیض آمیز علیه زنان به قوت خود باقی خواهد ماند. از طرف دیگر ما تعدادبسیار کمی از زنان را داریم که بتوانند در سیاست گذاری کلان و در حوزه حساس قانون‌گذاری نقش داشته باشند و انواع تفکر سیاسی هم در آن جایگاه چندانی ندارد. در نظام قانونی ایران، زنان از حق قضاوت در مقام یک قاضی انشاکننده رای محروم هستند. ساختار قوه قضايیه در ایران کاملا مردانه است و تنها زنانی که در سمت قاضی تحقیق یا دادیار دیوان عالی کشور یا مشاور در بعضی از مراجع قضايی قرار گرفته‌اند به دلیل محرومیت زنان از حق قضاوت نقش کلیدی ندارند. در تمامی دادگاه‌ها قوانین خشونت آمیز علیه زنان به اجرا گذاشته می‌شود و چه خود قانون و چه رای قاضی انشاکننده مرد، سیستمی تبعیض آمیز و خشن علیه زنان است. بسیاری از قضات مطابق با دیدگاه شخصی یا گرایش مذهبی خود اقدام به صدور رای می کنند که در بسیاری از موارد نتایج عمیقی را بر زندگی زنان و کودکان به جا می گذارد.

زنانی که در برابر بدرفتاری های مرد خود سکوت می‌کنند گویا دارند فریاد می زنند: «با من مانند یک برده رفتار کن، مرا بزن، خواهش می کنم به من کمی پول بده،من برده تو هستم!» زنانی که با سوءرفتار شدید جسمی شوهر روبه‌رو هستند و او را ترک نمی کنند، مصداق این جملات هستند. وقتی از آن‌ها می پرسی «چرا او را ترک نمی‌کنی؟» پاسخ می دهند: «من شوهرم را دوست دارم». این مساله بر می گردد به احساس نیازکه در همه دنیا در هر دو روابط مرد و زن دیده می شود. چیزی که در روان‌شناسی به آن «درماندگی اکتسابی» می گویند. از همه بدتر اینکه این گونه زنان به خود لقب «زن سازشکار» و «زن صبور» می دهند. زن آسیب دیده، شیری است که خودش قفسی را به دور خود بسته که میله های آن از بهانه های مختلف ساخته شده است. اگر اعتماد به نفس داشته باشد و این میله ها را بشکند آن‌وقت می فهمد که چه موجود قدرتمندی است. تغییر ممکن است اما باید عرصه را به روی توانمندی های خود باز کنیم و از شیوه های مختلف استمداد بگیریم. چرا زنان کرد ما به این باور نمی‌رسند و خود را از بند درماندگی اکتسابی رها نمی کنند. آیا این ترس از رهایی و خو کردن به درماندگی اکتسابی ناشی از زندگی دوران کودکی در خانواده و رفتار خشونت گرای پدر به مادر یا برادر با خواهرانش نیست؟

موردی که‌ شمابه‌ آن اشاره‌ کردید و سکوت یا پذیرش خشونت توسط قربانی را به‌ علل روان‌شناختی ربط دادید امر مهمی است. فارغ از دلایل حقوقی و اجتماعی ،اقتصادی و خانوادگی ، امر روحی و روانی نیز در این مساله‌ نقش مهمی دارد. دیدگاه‌های نظری متعددی برای شناخت اینکه چرا کتک زدن رخ می دهد وجود دارد.چندین نظریه روان‌شناختی متفاوت می تواند مطرح باشد . یکی از آن‌ها این است مردی که همسر خود را کتک می زند ، فردی نادر است و از لحاظ روان‌شناختی اختلال دارد و شاید فردی اجتماع‌ستیز است . این دیدگاه با توجه به میزان بالای کتک زدن زن که تحقیقات آن‌را نشان داده است قابل قبول نیست. به‌ عنوان مثال در الگوی شخصیت سایکوپات ( روان ریخته‌ psychopath) یا جامعه‌ ستیز که‌ روان پزشکان و رفتارشناسان بسیاری به‌ آن اعتقاد دارند، خشونت انحراف از رفتار متعارف جامعه‌ است که‌ به‌ دلیل مشکلات شخصیتی فرد به‌ خصوص در دوران کودکی به‌ وجود می آید. چنین اختلالاتی باعث می شود فرد به‌ صورت طبیعی رشد روحی و فیزیکی و شخصیتی نداشته‌ باشد و در دوران بزرگسالی خود به‌ فردی خشن تبدیل شود. رویکرد روان‌شناختی دوم این است که بگوییم کتک خوردن به دلیل آسیب شناسی زن رخ می دهد . در این دیدگاه ، زن فردی در نظر گرفته می شود که دچار اختلال است که حمله را می پذیرد و به گونه ای خود تخریب گرایانه با مردی که اورا کتک می زند زندگی می کند . روان کاو چنین زنی را آزار طلب می داند . توجه داشته باشید که این دیدگاه قربانی را سرزنش می کند. رویکرد روان‌شناختی سوم نظریه درماندگی اکتسابی است که توسط لنور والکر (1980) در باره کتک خوردن مطرح شده است ، والکر روان‌شناسی است که پژوهش گسترده ای در باره زنان کتک خورده انجام داده است . این تبيین متکی بر همان نظریه درماندگی اکتسابی است که در تبیین افسردگی زنان به کار گرفته شده است ؛ این تبیین متکی بر نظریه یادگیری است .بر اساس این دیدگاه ، زن کتک خورده تاریخچه ای از نافعالی و درماندگی را در جریان جامعه‌پذیری نقش جنسیتی خود در دوران کودکی تجربه می کند.در بزرگسالی، کتک خوردن درماندگی اورا افزایش می‌دهد.این نظریه افسردگی تجربه شده توسط زنان کتک خورده را تبیین می کند. این نظریه همچنین علت این موضوع را که چرا زنان کتک خورده به زندگی با شوهران خود ادامه می دهند یا پس از خسته شدن از فرار دوباره نزد آن ها بر می گردند ، تبیین می کند. شرطی شدن آن‌ها نسبت به درماندگی به قدری کامل است که آن‌ها نمی‌توانند برای نجات خود اقدام کنند، نظریه جامعه شناختی باز هم دیدگاه دیگری ارائه می دهد (استراوس ، 1980). تاکید این نظریه بر هنجارها و نگرش ها در جامعه ماست که خشونت را دربین خانواده ها می پذیرد ،خصوصا خشونت شوهران را نسبت به همسران‌شان. جامعه شناسان به فرآیند جامعه پذیری نقش جنسیتی در دوران کودکی نیز توجه کرده اند که در این جامعه‌پذیری از دختران انتظار می رود که نا فعال باشند و از پسران انتظار می رود که پرخاشگر باشند. در پاسخ به‌ پرسش نخست، تا حدودی به‌ آن اشاره‌ کردم. در واقع تفکیک نقش های جنسیتی و ستم مضاعف به‌ زنان خود در شکل گیری نسل جدیدی از دخترانی که‌ خشونت های مختلف را می پذیرند،دیدگاه های ناظر برحقوق زنان معتقد است کتک زدن همسر هم علت و هم معلول نابرابری قدرت بین مردان و زنان در جامعه ماست (والکر،1980). نابرابری در قدرت کتک زدن همسر را ایجاد می کند ،چرا که کتک زدن به عنوان منطق برای مرد عمل می کند تا همسر خود را به نظم در آورد ، درست مثل والد ینی که کودک را تابع نظم می كنند. اما نابرابری در قدرت همچنین از کتک زدن تا ثیر می پذیرد ،چرا که کتک زدن ، به تداوم سلطه مردان بر زنان کمک می کند. مورد دیگری که‌ باید به‌ آن اشاره‌ کرد این است که‌ مرز نازکی میان مقصر دانستن قربانی زن و «مازوخیست» دانستن او و همچنین پذیرش و تعمیم دادن « سندرم استکهلم» و انتقاد از درماندگی و فرودستی زنان وجود دارد که‌ اگر احتیاط نکنیم به‌ دام آن گرفتار خواهیم شد. پرورش اعتماد به‌ نفس، بالابردن آگاهی زنان نسبت به‌ حقوق خود، مشاوره‌های مختلف روان شناختی از دوران کودکی دختران تا بزرگسالی ، از بین بردن مصادیق تبعیض جنسیتی علیه‌ زنان ، فراهم کردن زمینه‌های حضور زنان در جامعه‌ و از بین بردن قالب‌های کلیشه‌ای در خانواده‌ها و موارد بسیار دیگری می تواند زنان ما را از بند درماندگی اکتسابی و تمام پیامدهای پذیرش روانی خشونت رها کند.

یکی از واژه هايی که ما به کرات در ادبیات و گفتمان غالب جمع دوستانه مردانه می شنویم واژه زن ذلیلی است این واژه شاید به نوعی شوخی و طنز ادبیات گفتمانی تلقی شود اما در ذات واژه بار معنایی غالب و مغلوبیت مردانگی و زنانگی دیده می شود. تحلیل شما چیست؟

فرهنگ زن ستیز ما مملو از چنین اشارات و اصطلاحات رایج و جنسیتی است که‌ ریشه‌های چند صد ساله‌ دارد . ادبیات فارسی از نظر جنسیتی به هیچ‌وجه خنثی نیست. موضع «مردسالارانه» و «زن‌ستیزانه» این ادبیات، چیزی است که حتی در اشعار و نوشته‌های بزرگان این حوزه نیز به وضوح به چشم می‌خورد. در مواردی نیز تفسیرهایی که از برخی آثار شده، رویکرد مردمحور و ضد زن را در این ادبیات گسترش داده است. بنابراین در مباحث مطالعات زنان ایران، بررسی و شناخت جنبه‌های مختلف این موضوع از اهمیت به‌سزایی برخوردار است. واژه‌ زن ذلیل تنها یکی از این واژه‌هاست که‌ اتفاقا در مقایسه‌ با دیگر اصطلاحات کمتر اهانت آمیز است. خوانندگان ادبیات بر این موضوع واقفند که چگونه شاعران، دنیا را به عجوزه‌ای هزار داماد تشبیه می‌کنند که فرزندان خود را می‌بلعد. در این میان، مشاهده می‌شود که هر موجود فعال و عاقلی، مذکر است و هر جا، موجودی منفعل، سست و احساساتی توصیف شده، جنسیت مؤنث مد نظر بوده است. به نظر می‌رسد این طبقه‌بندی، ریشه‌ای فلسفی و حکمی دارد. بطلمیوس ستاره‌شناسی است که در حدود سال 200 میلادی می‌زیسته است. او در دیدگاه خود، جهان را طبقه‌بندی کرده و معتقد است برای آفرینش و شکل‌گیری موجودات، پدیده‌های جهان بر هم اثر می‌کنند. این موضوع، هم اکنون در فلسفه اسلامی هم مورد توجه است. در فلسفه اسلامی، هفت ستاره (هفت سیاره اول) را اباء علوی (پدران آسمانی) و چهار عنصر زمینی (آب، باد، خاک و آتش) اُمهات سفلی (مادران زمینی) نامیده‌اند. این به معنای آن است که در همان طبقه‌بندی اولیه، این تقسیم‌بندی جنسیتی در صور فلکی نیز صورت گرفته بود و آن‌ها معتقد بودند که ستارگان بر آنچه در زمین اتفاق می‌افتد، تاثیر گذارند. همان‌طور که مشاهده می‌شود، در این دسته‌بندی نیز پدران در مرتبه بالاتر و مادران در رده پایین‌تری قرار دارند. این طبقه‌بندی موجود در هیات بطلمیوس، در ادبیات فارسی نیز به وضوح منعکس شده است و از آنجا در ضرب المثل‌ها و حکم و مثال و لطیفه‌ها هم راه پیدا کرده‌ است.در واقع«ضعیفه»، «فتنه»، «ناقص العقل»، «کمتر از زن» و همچنین«زن ذلیل» از جمله صفاتی است که برای تحقیر و تسخیر یک جنس به کار می‌رفت و هنوز به‌ کارمی‌رود. در زبان جنسیت زده ما معمولا صفات منفی صفاتی زنانه است و صفات مثبت مردانه. «مردانگی» صفتی با بار معنایی مثبت است که مرد بودن را به عنوان یک برتری- به خودی خود و بدون نیاز به هیچ افزودنی- می پندارد.در چنین زبانی است که در آن فقط قول «مردانه» قول است. زبانی جنسیت زده است که در آن در اوج دعوا و درگیری ها، فحش های جنسی به اعضای مونث وابسته به طرف مقابل داده می شود، یک زبان جنسیت زده است. باوجود اینکه جامعه ایران، جامعه ای که صحبت از امر جنسی را بر نمی تابد و آن را تابو می داند، ولی تجربه‌های روزانه کوچه و خیابان حکایتی متفاوت دارند و انباشته است از توهین ها و فحش‌های جنسی. در فضای مجازی هم انواع جوک ها و تصاویری که‌ این فرا دستی و فرودستی را تشدید و تايید می کند بسیار رواج دارد.تحقیر زبانی یک جنس در قالب طنز و جوک های جنسی و جنسیتی امری بسیار رایج است و البته چون با ترفند خنده و شوخی صورت می گیرد، به سختی قابل تشخیص است و عجین شدنش با عنصر خنده باعث می شود راحت تر و با کمترین انتقاد پذیرفته شود، ‌جا بیفتد و حتی با سرعت بیشتری گسترش یابد. این واقعیت خطرناک‌تر و البته‌ لغزنده‌تر است که‌ با توجیه‌ «فقط یک جوک است» خود را از موانع رها می کند و اجازه‌ قطع کردن چنین کنایه‌ها و اصطلاحات جنسیتی را نمی دهد.

شمار زیادی از زنان از پروسه طولانی مدت دادگاه برای انجام طلاق می‌ترسند و تن به زندگی ناخواسته می‌دهند. نمونه های بسیار داریم که زن با اسناد و مدارک از جمله فیلم و عکس و صدا به قاضی دادگاه اثبات می کند که شوهرش دارای بیماری روانی پارانویا، اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی است اما قاضی دادگاه با عصبانیت به زن پرخاش می کند و می گوید خانم فیلم و عکس سند نیست و شما باید در هنگام خشونت و تهدید قتل به کلانتری محل زنگ می زدید. زن گریه می کند و می گوید آقای قاضی ساعت سه بامداد من چطور به 110 زنگ بزنم و به خاطر آبروی خودم و بچه هایم نزد همسایه ها از این کار حذر کرده ام ؛ اما شوهرم پنج بار در بیمارستان روانی بستری شده است و پرونده دارد. قاضی باز می گوید که پرونده باید به پزشکی قانونی برود. در پزشکی قانونی هم پارانویا بودن شوهر تایید می شود اما باز هم قاضی رای صادر نمی کند و پرونده را به استان مجاور ارجاع می دهد و در این فرآیند زن خسته می شود و تن به خودکشی می دهد. این قانون چیست .چرا دادگاه تلاش دارد که دو زندگی از هم پاشیده را با زور قانون جوش دهد و آینده پر از ابهام را تحمیل کند؟

به‌ طور عمده‌ دو دیدگاه کلی درباره دخالت دادگاه و سیستم قضايی در خشونت خانگی وجود دارد؛ دیدگاه اول مقابله با سوءرفتار علیه زنان را با توسل به قوانین کیفری رد می کند و تاکید بر سازش، میانجیگری یا روش های درمانی یا خدمات رفاهی می کند و دخالت قانون از طریق بازداشت، تعقیب و مجازات را مردود می داند و توسل به قوانین کیفری را به مثابه آخرین حربه می داند.جالب این‌جاست که‌ تعداد زیادی از قضات و وکلا نیز از همین دیدگاه پیروی می کنند. نمونه‌ای که‌ شما به‌ آن اشاره کردید ناشی از همین تفکر است که‌ زن را بارها و بارها به‌ خانه‌ای که‌ کانون خشونت و تهدید و ارعاب و قتل است باز می گرداند به‌ امید بهبود رفتارمردخشن یا تسلیم مطلق زن. دیدگاه دوم ؛ مدافعان استفاده و دخالت سیستم و قوانین کیفری در درگیری های خانوادگی هستند. طرفداران این نظریه خواهان برخورد با پدیده خشونت علیه زنان به شیوه مشابه با جرایم دیگر هستند. درمورد جنبه قضایی و حقوقی خشونت علیه زنان مسائل قابل تاملی وجود دارد؛ مسائل مهمی که‌ ما را به‌ این پاسخ می رساند که‌ چرا بسیاری از قربانیان زن سکوت می کنند؟ چرا شکایت خود را اعلام نمی کنند؟ چرا بسیاری از اوقات پرونده‌ قضايی را نیمه‌ کاره‌ رها می کنند یا دوباره‌ « تمکین » می کنند؟ درباره خشونتی که پشت درهای بسته از طرف شوهر نسبت به زن اعمال می‌شود درصورت شکایت زوجه مساله ادله اثبات مطرح می‌شود. واضح است که در دعوای زن و شوهر در داخل منزل معمولا شاهدی وجود ندارد، از این رو شکایت زنان در بسیاری از موارد به جایی نمی‌رسد.

چاره کار استفاده مراجع قضایی از ادله علمی به عنوان مقدمه یا ابزار حصول علم قاضی است. اگر نقل قول درست باشد چنین برداشتی ناشی از اشتباهی واضح است زیرا در این مورد هم معمولا شاهدی وجود ندارد اما می‌توان از آثار ضرب و جرح موجود روی بدن قربانی و گزارش پزشکی قانونی در مورد اعضا و جوارح به حقیقت دست یافت و برای اثبات جرم به این رویه‌ متوسل شد. استدلال دیدگاه اول این است که قوانین کیفری بیشتر جنبه تنبیهی دارند نه تربیتی و فاقد برنامه هایی که مثلا بتواند به مردان آموزش لازم برای کنترل تهاجم‌شان توسط خود آن ها را بدهد.استدلال دیدگاه دوم هم این است که‌ آن ها مدعی اند که رسیدگی جزايی در زمینه سوءرفتار آن گونه که فعلا صورت می گیرد ممکن است ناقص باشد. به ادعای این گروه چون دادرسی کیفری دارای قوه قهریه است تنها راه حلی که باعث از بین رفتن خشونت است و مانع از تکرار جرم می شود همین است. اما آنچه که در رویه مشاهده می شود نشان دهنده غلبه دیدگاه نخست است و بیشتر قضات در برخورد با بدرفتاری با زنان به عنوان یک مساله کیفری با شکست مواجه شده و در مواردی که فرد مهاجم بازداشت و محکوم می شود مجازات وی محدود به جریمه یا حبس کوتاه مدت است و بار دیگر متهم و بزهکار به‌ جامعه‌ و خانواده‌ باز می گردد. وضعیت زنان قربانی خشونت های روانی و کلامی بسیار بدتر از این است . درباره خشونت هایی مانند توهین، تهمت و تهدید هم باید گفت در صورت اثبات تا حدودی قابل پیگیری هستند . ما به جایی نرسیده‌ایم که همین طور که مردی نمی تواند فرد دیگری را تهدید کرده یا به او توهین کند به همسر خودش هم نمی تواند توهین کند. اما سختی کار هنگام اثبات ماجراست و قبل از آن راضی شدن زن برای شکایت درباره این گونه خشونت ها که‌ توان و انگیزه پیگیری این روند های طولانی قضايی را داشته باشد آن هم زمانی که امیدی به نتیجه آن ندارد.

منبع : قانون
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه