ارسال به دیگران پرینت

به دنبال یک جامعه آزاد تکلیف‌مدار | چگونه دنیا را شادتر کنیم و چرا این کار باید اولویت نخست ما باشد

فلسفه خودخواهی به آسانی رشد و گسترش می‌یابد مگر اینکه فلسفه‌های نوع‌دوستانه، پیوسته آن را به چالش بکشد افزایش مشکلات مربوط به سلامت روانی، اعتیاد، خشونت خانوادگی تنهایی و کودک‌آزاری یکی از دلایل رشد حجم دولت‌هاست

به دنبال یک جامعه آزاد تکلیف‌مدار | چگونه دنیا را شادتر کنیم و چرا این کار باید اولویت نخست ما باشد

 [ ریچارد لایارد ترجمه: احد‌هاشملو ] بوی تغییر از جامعه به مشام‌مان می‌رسد. همه حتی مردها هم حرف از احساسات می‌زنند. همین اواخر بود که شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری برای نخستین بار در مورد مرگ مادرشان و تأثیر آن در سلامتی روانی‌شان صحبت کردند. اینجا و آنجا جریان پنهانی‌ای شکل گرفته است، دغدغه‌ای درباره زندگی درونی‌مان و احساسات دیگران. فرهنگ جدید و لطیفی درحال ظهور است. برخلاف این، فرهنگ قدیمی‌تر که هنوز هم بر ما مسلط است به شدت خشن‌تر است و بر امور بیرون از ما تمرکز دارد. این فرهنگ، همه را تشویق می‌کند که موفقیت‌های شخصی مانند نمره خوب، کار مناسب، درآمد عالی و همسر دلخواه را در اولویت قرار دهند. این فرهنگِ تلاش و تکاپو ثمرات فراوانی داشته و کیفیت زندگیِ امروزی در هیچ جای تاریخ نمونه نداشته است. اما همین فرهنگ هم اضطراب انسان را کم نکرده و با اینکه ثروتمندترمان کرده، چیزی به شادی‌مان اضافه نکرده است.

پاسخ این معضل در ماهیت فوق‌رقابتیِ این فرهنگ مسلط است. هدف پیشنهادی آن، موفقیت در مقایسه با دیگران است، اما اگر من موفق شوم حتما کس دیگری شکست خواهد خورد. با این حساب، درگیر بازی‌ای شده‌ایم که جمع امتیازهایمان در این بازی صفر است. یعنی هراندازه هم که برای موفقیت تقلا کنیم باز هم چیزی به مجموع شادی‌هایمان اضافه نخواهد شد. فرهنگ جایگزین لطیف‌تری، هدف دیگری را پیشنهاد می‌کند که شاید منجر به نتیجه برد-برد شود.

این فرهنگ می‌گوید طبیعی است که به فکر خودمان باشیم، اما باید از سهیم شدن در شادی دیگران هم به اندازه ممکن شاد شویم. به استدلال این فرهنگ، رقابت در جای خود درست است اما جای آن در میان سازمان‌هاست. ما به دنبال کسانی هستیم که در راه خیر بزرگ‌تر گام برمی‌دارند. این کار، نتایج بهتری برای همگان دارد و زندگی را هم دلپذیرتر می‌کند، چون مردم‌دوستی و رابطه را هدف می‌دانند نه وسیله.

پیشنهاد اصلی من این است که هرکدام از ما باید در تمام انتخاب‌هایمان از اصل شادی یا سعادت پیروی کنیم، یعنی باید هدف‌مان این باشد که تا می‌توانیم به تولید بیشترین شادی و البته کمترین درد و رنج بپردازیم. این هدف شریف هیچ تضادی با طبیعت و جوهر انسانی ما ندارد. چرا که همگی ما دو نوع ویژگی موروثی داریم که یکی خودخواهانه و دیگری نوع‌دوستانه است. جنبه خودخواهانه ما معتقد است که من مرکز عالم هستم و نیازهای من مهم‌تر است. این جنبه برای بقای نسل بشر اهمیت داشت و ما هم باید همیشه آن را رعایت کنیم. اما جنبه نوع‌دوستانه باعث می‌شود که بتوانیم احساسات دیگران را درک کنیم و برای سعادت آنها تلاش کنیم و این برای داشتن جامعه‌ای سعادتمند و شاد، ضروری است. در اشتباهیم اگر فکر کنیم محبوبیت، انگیزه کافی‌ای برای انجام کارهای خیر است. ما به افرادی نیازمندیم که شوقی درونی به زندگی اخلاقی داشته باشند و حتی پاداش هم نخواهند. جامعه شاد مستلزم نوع‌دوستی فراوان است و در نتیجه به فرهنگی نیاز دارد که جنبه نوع‌دوستانه را رشد دهد. همه ادیان بزرگ چنین فرهنگی دارند. اما به دلیل غلبه فرهنگ مادی در غرب و دوری از دین، نوع‌دوستی جای خود را به خودخواهی داده و نتیجه آن هم شیوع اضطراب و افسردگی در میان جوانان غربی شده است. بنابراین باید اخلاق جدیدی پایه‌گذاری کرد که ریشه در نیاز انسان‌ها داشته باشد.

این اخلاق جدید که هدف کاملا جدیدی برای جامعه در نظر دارد، در دوران روشنگری انگلیسی-اسکاتلندی و در قرن هجدهم میلادی پا گرفت. از دید این اخلاق، هدف باید شادی مردم باشد. به نظر من، اصل شادی مهم‌ترین اندیشه دوران مدرن است. اصلی که نتایج نیرومندی برای زندگی درست و سیاست‌گذاری درست به بار می‌آورد.

این عقیده، الهام‌بخش بسیاری از اصلاح‌گران قرن نوزدهم شد، اما دیری نپایید که فلسفه‌های ستایشگر نزاع و درگیری، آن را به چالش کشیدند. اما دوباره این اصل درحال احیا شدن است. دلایل زیادی برای این اتفاق وجود دارد. یکی از این دلایل، آگاهی مردم از فریب فرهنگ غالب و اضطرابی است که در لایه‌های مختلف جامعه تجربه می‌کنند. اما دلیل‌های دیگر، بسیار مثبت هستند. همزمان، تکنیک‌های جدید تربیت ذهن می‌توانند حال درونی ما را بهتر کنند. به‌علاوه، تعداد کسانی هم که با روش‌های قدیمی مدیتیشن و مراقبه شرقی به دنبال آرامش ذهنی و روانی هستند رو به افزایش است.

دو نوع کشش متضاد درون آدمی وجود دارد. یکی میان نیازهای فرد و دیگران فرق می‌گذارد و دیگری بر نقاط مشترک تأکید می‌کند. قدرت نسبی هریک از این دو نوع کشش، تا حد زیادی بستگی به فرهنگ شایع در جوامع دارد.

در فرهنگ مدرن غرب، جنبه خودخواهانه هرگز چنین موجه نبوده است. موفقیت در نسبت با دیگران، هدف اصلی این فرهنگ است. جوانان در تمام پیچ وخم‌های زندگی درحال رقابت فزاینده با دیگران‌اند. این تمایل در جوانان را جین تووِنج، پژوهشگر دانشگاه دولتی سن‌دیگو مورد پژوهش گسترده قرار داده است. یافته‌های او نشان می‌دهد که ۳۱‌درصد از دانش‌آموزان دبیرستان آرزو دارند روزی مشهور شوند و‌درصد فزاینده‌ای از ورودی‌های کالج گمان می‌کنند که بالاتر از افراد معمولی جامعه هستند. چنین گرایش مفرطی به خودشیفتگی را می‌توان در فردی که در‌سال ۲۰۱۶ رئیس‌جمهوری آمریکا شد نیز مشاهده کرد. همان‌طور که خود ترامپ هم به خوبی اشاره کرده است: «کسی که خودخواه نیست بی‌عرضه است.»

فلسفه خودخواهی به آسانی رشد و گسترش می‌یابد مگر اینکه فلسفه‌های نوع‌دوستانه، پیوسته آن را به چالش بکشد. هرچه باشد ما در شهرهای بزرگی زندگی می‌کنیم که در آن هیچ‌کس خودبه‌خود به جایگاه و منصبی نمی‌رسد. برای اینکه کار به‌دردبخوری انجام داده باشید باید موقعیت خودتان را تثبیت کنید و این هم مستلزم مهم دانستن خود است. در سال‌های اخیر با پیدایش رسانه‌های اجتماعی، حس رقابت‌طلبی افزایش فجیعی پیدا کرده است. این رسانه‌ها مشوق خودستایی هستند و باعث احساس بی‌کفایتی، اضطراب، افسردگی و سرخوردگی در جوانان شده‌اند. رسانه‌های اجتماعی، پوپولیسم و عوام‌فریبی را هم رواج داد‌ه‌اند که چالشی است برای جامعه منسجم و مهرورز.

اما خبرهای مثبتی نیز وجود دارد. در سال‌های اخیر با ورود بیشتر زنان در عرصه جامعه، آمار جرم و جنایت کمتر شده است، زیرا زنان میل کمتری به چنین رفتارهایی دارند. حس مدارا نیز افزایش یافته و جمعیت‌های بزرگ هوای اقلیت‌ها را نیز دارند. اما با چنین فضای آماده‌ای، آیا سیاست‌مداران هم آماده به‌کارگیری اصل شادی هستند؟ یکی از نمونه‌های بارز در عالم سیاست، انریکو جیووانینی، ایتالیایی بلندهمتی است که زمانی آمارشناس ارشد سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) بوده است. این سازمان، کلوب کشورهای ثروتمند است و در دهه پنجاه میلادی، سنجش استاندارد تولید ناخالص ملی را آغاز کرد. در‌سال ۲۰۰۴، جیووانینی سازمان را قانع کرد که مباحثه‌ای همگانی در مورد ماهیت پیشرفت برگزار کند. از آن زمان تا به حال، این سازمان پنج کنفرانس بزرگ برای ترویج سنجش خوشبختی برگزار کرده است. در‌سال ۲۰۱۲، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی توصیه کرد که هر یک از کشورهای عضو این سازمان باید سالانه میزان خوشبختی درونیِ جمعیت بالغ خود را بسنجند و اکنون همه اعضا این کار را انجام می‌دهند.

تغییر در راه است. دولت‌ها با توجه به تغییر فزاینده در روحیه عمومی، تصمیم‌هایی گرفته‌اند. اما آیا هر یک از ما می‌تواند به‌عنوان شهروند و در پست و مقام خود اثر مثبتی در ایجاد خوشبختی و شادی داشته باشد؟ هر یک از ما چه قدمی می‌تواند بردارد؟ به مثال‌های زیر که همه مبتنی بر علم جدید شادی هستند، توجه کنید:  

هر یک از ما

‌سال ۲۰۱۵ دالایی‌لاما دوره جدیدی را با عنوان «ببینیم چه چیزی مهم است؟» شروع کرد. در یک مورد، زنی به روی صحنه آمد که غرق در درد بود و با عصا راه می‌رفت. او چهار‌ سال بستری شده و غالبا افسرده بود. اما در این دوره ثبت‌نام کرد. او دریافت که با کمک‌کردن به کسانی مثل خودش می‌تواند به زندگی معنا ببخشد. دالای‌لاما از او استقبال کرد. سپس از دالای‌لاما پرسیدند «مهم‌ترین چیز برای داشتن زندگی شاد چیست؟» و او بی‌درنگ پاسخ داد «زنده‌دلی».

در نهایت، هر یک از ما است که با اعمال خود سطح شادی و خوشبختی جامعه را تعیین می‌کند. خوب زندگی‌کردن آسان‌نیست، اما ارتباط مداوم داشتن با افرادی که به دنبال خوب زیستن هستند، دشواری چندانی ندارد. زمانی در غرب، چنین رخدادهایی هنگام رفتن مردم به کلیسا اتفاق می‌افتاد. به آنها یادآوری می‌کردند که چیزی مهم‌تر و بزرگ‌تر از آنان وجود دارد و این باعث آسودگی، شادابی و روحیه‌مندی آنان می‌شد. اما متأسفانه امروزه در غرب دین جایگاه قدیمی خود را از دست داده و در پی آن اخلاق دینی هم رنگ باخته است.

به همین علت است که در‌ سال ۲۰۱۱ جنبشی را با نام عمل برای شادی برای رسیدن به جامعه‌ای شادتر پایه‌گذاری کردیم. حامی این جنبش، دالای‌لاماست و اعضای آن چنین عهدی می‌بندند:   «خواهم کوشید در دنیای اطرافم شادی بیشتر و درد و رنج کمتری ایجاد کنم.» تاکنون ۱۵۰‌هزار نفر از ۱۷۵ کشور جهان به این جنبش پیوسته‌اند.

عمل برای شادی ١٠ کلید یا راه را برای دستیابی به زندگی شادتر به آنان پیشنهاد می‌کند. این ١٠ کلید به دو بخش تقسیم‌می‌شوند، پنج عمل روزانه و پنج عادت ذهنی. اعمال روزانه عبارتند از: عطاکردن (کار برای دیگران)، ارتباط با دیگران، ورزش، آگاهی (زندگی همراه با مراقبه) و آموختن چیزهای جدید. اما عادت‌های ذهنی هم عبارتند از: هدایت (هدف‌داشتن)، انعطاف‌پذیری، عواطف (جست‌وجوی آنچه خیر است)، پذیرش (پذیرفتن آنچه که هستیم) و معنا (جزئی از یک کل بودن). باید فرهنگ جدیدی برمبنای افراد ساخت، برمبنای ارزش‌ها و رفتارهای هر یک از ما. می‌توانیم به یاری یکدیگر، جامعه شادتری بسازیم و هر کدام از ما می‌تواند به شیوه خاص خود سهمی در این امر داشته باشد.

معلمان

باور کنیم که معلمان می‌توانند بچه‌ها را شادتر کنند. سال ۱۹۹۱ کودکانی در بریستول از بدو تولد تحت نظر گرفته شدند تا اینکه در شانزده سالگی و با گردآوری اطلاعاتی از مدرسه ابتدایی و راهنمایی و والدین‌شان، میزان شادی آنها سنجیده شد. درنهایت کاشف به عمل آمد که دوره راهنمایی اثر مهمی بر شادی آنان داشته است.  پس مدرسه در شادی آنان در شانزده سالگی بسیار موثر بوده است، همین‌طور معلمان. در مدارس ابتدایی بریستول فقط یک معلم تا پایان سال، عهده‌دار آموزش محصلان است و درنتیجه تعیین میزان اثرگذاری او بر دانش‌آموزان آسان‌تر است. پژوهش‌ها معلوم کرد که معلمان بیش از آنکه بر عملکرد تحصیلی آنان اثر داشته باشند، بر شادی و رفتار آنان موثر هستند و این تأثیر تا سنین بالا نیز ادامه می‌یابد. اما آیا مدارس نباید تنها بر آموزش که در آن تخصص دارند، تمرکز کنند؟ پاسخ منفی است. زیرا بهترین نشانه شادی یک کودک در بزرگسالی، شادی او در کودکی است. به علاوه ثابت شده است که شادی، روند یادگیری را سرعت می‌بخشد.

مدارس و دانشگاه‌ها می‌توانند به رشد فرهنگ جدید کمک شایانی کنند. برای دستیابی به بهترین نتایج، پنج مورد زیر را باید عملی‌کرد:  

مدارس باید در ارتقا دادن شادی و رفتار دانش‌آموزان مورد سنجش قرار گیرند.

مدارس باید پیشرفت شادی در دانش‌آموزان را بسنجند.

عادات و رسوم قومی باید موجب افزایش شادی و فضایل شوند و دانش‌آموزان باید خشونت کمتری داشته و اندیشه‌ورز باشند.

تمامی نهادهای آموزشی باید مهارت‌های زندگی و ارزش‌ها را به صورت کاملا حرفه‌ای تعلیم دهند.

مدارس باید مشکلات روانی دانش‌آموزان را تشخیص‌دهند و به آنان کمک کنند.

کارفرمایان

معلمان مهم‌اند، اما آیا دانش‌آموزان آنان در بزرگسالی که به سرکار رفتند، مدیران‌شان محیط شادی‌آفرینی در اختیارشان خواهند گذاشت یا نه؟

دانیل کانِمان، برنده جایزه نوبل، پژوهشی را در مورد استفاده از زمان، رهبری کرده است که هدف آن این است که کشف کند چه وقت‌هایی از روز، از نظر مردم شادتر هستند. پاسخ کاملا تکان‌دهنده است. بدترین وقتِ روز زمانی است که با رئیس‌تان به سر می‌برید. کسی که باید الهام‌بخش‌تان باشد و به کار شما ارزش‌دهد، حال شما را بد می‌کند. شیوه مدیریت ما باید دچار مشکلی بنیادی باشد. دیگر یافته ناامیدکننده این است که بسیاری از افراد علاقه‌ای به شغل‌شان ندارند، البته این در مورد همه صادق نیست، اما برای قشر متوسط آمریکایی، جریان از این قرار است و در بریتانیا نیز همین اوضاع برقرار است.

چطور می‌توانیم شیوه بهتری برای کار پیدا کنیم؟ در جامعه سرمایه‌داری، بسیاری از کسب‌وکارها تفاوت‌ مثبت کلانی ایجادمی‌کنند. بعضی چیزها هم در حال بهترشدن است. میزان توجه به مشتریان تفاوت فراوانی با ۳۰‌سال پیش دارد. توجه به روحیه کارکنان و سلامت روانی نیز در حال افزایش است و بسیاری از مراکز مشاوره در این مورد پیشنهادهای سودمندی می‌دهند. روش‌های شفاف و مستندی وجود دارند که شادی و سعادت کارکنان را افزایش می‌دهند. برخی از این روش‌ها عبارتند از:   دادن آزادی بیشتر به کارکنان در مورد سازماندهیِ کارشان، حقوق دادن به کارکنان گروهی براساس گروه‌شان و نه برمبنای عملکرد فردی، سنجش حس شادی و خوشبختی کارکنان، گماشت مدیرانی که الهام‌بخش و رهبری‌کننده باشند، برگزاری دوره‌ برای تمامی کارکنان و جدی گرفته‌شدن بیماری‌ها و اختلالات روانی توسط مدیرانی که قادر به تشخیص آن هستند. شرکت‌هایی که این اقدامات را انجام می‌دهند، بازده و سود بیشتری عایدشان خواهد شد و دنیا را نیز جای شادتری خواهند کرد.نارضایتی از سردمداران جهانی و نئولیبرالیسم کاملا فردگرایانه آنها افزایش زیادی یافته است. از نظر آنها به سود جامعه است که فرد، خودخواهانه همه خواسته‌هایش را به پیش ببرد. غافل از اینکه فردیت بدون حضور جامعه‌ای که اخلاقی و صادق باشد، کاری از پیش نمی‌برد. نگرش و رفتار دیگران هم مهم است، به همین دلیل با لیبرالیسم افراطی مخالفت می‌شود. سخن از جامعه‌ای است که برمبنای «تعهد متقابل» باشد، یعنی فرد متکی به خانواده و دولت باشد و در عوض تا آنجا که می‌تواند به دیگران هم کمک کند. ما به دنبال جامعه آزاد هستیم، اما جامعه آزادی که تکلیف‌مدار هم باشد.

دولت‌ها اثر عظیمی بر شادی و خوشبختی ملت‌هایشان دارند. قدرت، فساد می‌آورد، پس باید حواس‌مان به سیاستمدارهایمان باشد. اما این را هم نباید از یاد ببریم که سیاستمداران را نه از روی تعداد اشتباهات‌شان، بلکه با میزان خیری که به جامعه می‌رسانند، قضاوت کنیم. هرچه ملت‌ها ثروتمندتر ‌شوند، حجم دولت‌ها هم بیشتر می‌شود. این در مورد نقش‌های سنتی دولت‌ها مانند آموزش‌وپرورش و بهداشت و درمان هم صادق است. اما رشد حجم دولت‌ها به این علت هم است که مشکلات مربوط به سلامت روانی، اعتیاد، خشونت خانوادگی، تنهایی و کودک‌آزاری افزایش یافته است. سرانجام اینکه تهدید بزرگ برای آینده، عوام‌فریبی و سیاست تفرقه‌اندازی است. بنابراین باید رسانه‌های اجتماعی را ضابطه‌مند و با رشوه‌خواری مبارزه کنیم. آیا جنبش شادی پیروز خواهد شد؟ به نظر من بله. دلیلی برای ناامیدی نیست. این جنبش می‌تواند فرهنگ بهتر و اخلاقی‌تری به وجود بیاورد. اما درنهایت، همه چیز بستگی به خود ما دارد. همه ما می‌توانیم قهرمانان این عرصه باشیم.

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه