ارسال به دیگران پرینت

راهي براي نجات از فراموشي

از عطا محمد، نويسنده كرد عراقي‌تبار، مجموعه‌داستاني به فارسي ترجمه و منتشر شده است با عنوان «تینا و داستان‌های اندیشیده‌شده».

راهي براي نجات از فراموشي

۵۵آنلاین :

از عطا محمد، نويسنده كرد عراقي‌تبار، مجموعه‌داستاني به فارسي ترجمه و منتشر شده است با عنوان «تینا و داستان‌های اندیشیده‌شده». اين نويسنده در سال 1970 در سليمانيه به دنيا آمد و اكنون در كشور سوئد زندگى مى‌كند. او نخستين كتابش را در سال 1999 چاپ كرد كه مجموعه‌داستاني بود با نام «ماترك قبايل» يا «بازمانده‌ طوايف». عطا محمد تاكنون در حوزه ادبيات داستاني چهارده اثر شامل مجموعه‌داستان و رمان منتشر كرده است كه عناوين‌ برخي‌شان از اين قرار است: «ماترك قبايل» يا «بازمانده‌ طوايف»، «تاس‌هاى رؤيا»، «دست‌نوشته‌هاى نخستين و كتاب رؤيا»، «فريب و خودپنهان‌كردن»، «گشت‌هاي نامحسوس مير به درون تنهايى»، «آفت‌هاي خاندان ميخك»، «تينا و داستان‌هاى انديشه‌شده»، «گيلاس خون»، «فهرست»، «تارزنِ رنگ»، «حكايت»، «خواجه نصرالدين كه درقبال لبخندي كشته مى‌شود»، «كتاب حاشيه‌نويسان». از اين ميان، مجموعه‌داستانِ «تينا و داستان‌هاى انديشه‌شده» با ترجمه نجم‌الدین براخاصی و محمدرضا کلهر در نشر افراز منتشر شده است. این کتاب شامل دو بخش اصلی است. بخش اول داستان‌هاي عطا محمد را در بر دارد و در بخشِ دوم نقدهايي درباره اين داستان‌ها گردآوري و منتشر شده است. بخش اول متن داستان‌ها و بخش دوم ضمائم است با عنوانِ «خوانش‌های متفاوت». نقد اول را نویسنده پرآوازه کرد، بختیار علی نوشته است که از دیدگاه فلسفی و محتوایی اثر را بررسی می‌کند. نقد دوم از نقشه عبدل است که از دیدگاه اگزیستانسیالیسم اثر را مورد واکاوی قرار می‌دهد و نقد سوم از محمدرضا کلهر، نویسنده و منتقد کرد ایرانی که اثر را از دیدگاه صناعت و تکنیک و سرچشمه‌ و خاستگاه روایت بررسي كرده است. نویسنده، شخصيتِ اصلی داستان «تينا و داستان‌هاى انديشه‌شده»، راوی را وامی‌دارد به‌‌ناگزیر از روی دفتر سفیدی برای دخترش تینا قصه‌گویی کند. راوی که او نیز نویسنده است هم‌چون شهرزادِ قصه‌گو برمبنای شگرد «حدیث نفس» و «قصه‌گویی» دَه روایت برای دخترش بازگو می‌کند. خُرده‌داستان‌هایی با مضامین کلان و تفاسیر متناقض‌نما، شاکله‌ داستانِ «تینا و داستان‌های اندیشه‌شده»را می‌سازند و در این میان مفهوم «تصویر و آینه» و تکرار آن هم‌چون موتیفی کارکرد مهم و دلالت‌های ضمنی بسیاری دارد چنان‌كه راوی را به تفاسیر و تأویل‌های متفاوتي مي‌خواند كه به‌قول خود راوی مى‌تواند عنوان دوم کتاب باشد: «تصویر و آینه». نخستين اثري كه از عطا محمد به فارسي درآمده، اجازه و همراهيِ خود او را داشته است. او در گفت‌وگويي با مترجمان كتابش، از آنچه او را به نويسندگي سوق داد، ايده‌هاي كتاب‌هايش، تاثير نويسندگان ديگر بر او، مخاطبانش و نيز راهي مي‌گويد كه در نوشتن پيموده است. او مهم‌ترين دليل نوشتن و نويسندگي را ثبت داستان زندگي آدم‌هايي مي‌داند كه در دوران تاريك و خفقان رژيم بعث و در بحبوحه جنگ ايران و عراق در وحشت زيستند و مي‌گويد كه در آن دوران تاريك، كتاب و ادبيات مأمن و مأوايي بود كه من همراه چند تن از دوستانم به آن پناه برديم و از آنجا بود كه عطا محمد شيفته ادبيات مي‌شود و فكر مي‌كند بايد داستان‌هاي زندگي، حكايات كوچك و فراموش‌شده‌ را روايت كند تا آنها را از فراموشي نجات دهد. و اين آغاز نويسندگي عطا محمد بود.

‌چه عواملي شما را به‌‌سوي نوشتن سوق داده‌اند؟ دهه‌ هشتاد ميلادي قرن گذشته و هنگامه‌ جنگ تحميلي، رژيم بعث در اوج قدرت و اعمال خشونت خود بود؛ آن زمان بنده جوان بودم و همانند هزاران فرد ديگر در برابر آينده‌اي نامعلوم. به‌دليل اينكه رژيم‌هاي ديكتاتور، آينده، لذت و شادي‌هاي زندگي را نابود مي‌كنند و جامعه را تبديل به پادگان مي‌كنند، به‌خاطر اينكه در هر زماني برای قرباني‌شدن در راه شعارهايش آماده باشند. در آن دوران تاريك و خفقان كتاب مأمن و مأوايي بود و به‌همراه چند تن از دوستان با خواندن كتاب خود را سرگرم مي‌كرديم. بيشتر از هر چيز ادبيات روايي مرا به خود جذب مي‌كرد و همين عامل باعث شد كه من به شعر و شاعري نينديشم و برخلاف بسياري از نويسندگان كرد با شعر شروع نكنم. به دوستانم مي‌گفتم ما بايد تلاش كنيم داستان‌هاي زندگي، حكايات كوچك و فراموش‌شده‌ را روايت كنيم و آنها را از فراموشي نجات دهيم. در آن دوران يك روز صبح كه به مدرسه مي‌رفتم در يكي از كوچه‌هاي باريك محله‌ صابون‌كُران يكي از افراد رژيم كشته شده بود، عابرين از كنارش رد مي‌شدند و دزدكي نگاهش مي‌كردند، جرأت نداشتند توقف كنند. آن رويداد همراه با سيل اعدام‌ها و كوچاندن آبادي‌ها و ترس و وحشت [از رژيم] اين حس را در من ايجاد کرد كه روزي بايد داستان بنويسم، به‌عنوان اينكه داستان ناجی آدمي باشد. اين رؤيا با من زيست تا بعد از موج اعتراضات و بيداري مردم كردستان و عراق در سال 1991 كه قسمتي از مناطق كردنشين از زير سلطه‌ حكومت بعث خارج شد و به‌علت اوضاع آن دوران و محاصره‌ اقتصادي عراق، اوضاع بسيار دشواري داشتيم كه همراه با آن جنگ داخلي نيز شعله‌ور شد و يكبار ديگر در مقابل آينده‌اي گنگ و نامعلوم قرار گرفتيم. گويي ما از جنس خاک محنت و رنج ساخته شده باشيم و بايد هميشه در رنج و آزار زندگي كنيم. در آغاز شروع جنگ داخلي در سال 1994، من نخستين داستانم را با عنوان «ماتركِ قبايل» يا «بازمانده‌ طوايف» چاپ كردم. از آن به بعد نوشتن برايم مسيري بود كه می‌شد از طريق آن آدمي و رويدادها را نگاه كنم و سعي كنم درك و دريافت خودم را درباره‌شان ابراز كنم. ‌چه كساني و يا چه آثار ادبي در نويسنده‌شدن شما تأثير داشته‌اند؟ آيا افرادي غير از نويسندگان و مواردي به‌جز آثار ادبي اين تأثير را داشته‌اند؟ نويسنده و خواننده به‌نوعي محصول خوانش آثاري هستند كه آنها را خوانده‌اند. براي من در سني كم و در ابتداي مطالعاتم، از يك سو شناخت ايتالو كالوينو و بورخس، و از سوي ديگر بازگشتم به انواع مختلف ادبيات روايي مشرق‌زمين -كه در دوره‌ عباسيان در اوج اعتلا و گسترش خود بودند و اغلب اقوام نيز در توليدشان مشاركت داشتند- دروازه‌هایي بودند كه نگرش مرا نسبت به ادبيات روايي عوض كردند و كاري كردند كه در مواجهه با سؤال‌هايي در مورد ادبيات روايي قرار بگیرم در معرض روند رايج در ادبيات كردي و عربي به‌نام داستان هنري كه نفوذ خود را از آن مفهوم‌ها و اصطلاحاتي مي‌گرفت كه بکر و دست‌نخورده در مشرق‌زمين توليد شده بودند و مواجهه با حكايات و روايات ساده‌شان عجیب توجه مرا به خود جلب كردند. كالوينو براي من به معني درهم‌شكستن منطق روايي بود و باعث شد كه من اين را درك كنم كه چگونه يك متن روايي، مي‌تواند منطق خود را داشته باشد و در عين‌حال نيز توانايي اقناع ما را داشته باشد. بورخس هم باعث شد بفهمم كه داستان و روايت به آن اندازه كه سرشار از جملات پويا و ديناميك است شامل جملات وصفي و استاتيكي ايستا نيست؛ همين‌طور مي‌توانيم زبان روايت را با گونه‌اي زبان گفتاري تركيب کنیم تا زيبايي روايت در حكايات آشكار شود تا نمود خود را در متعجب‌كردن بنمایاند. اين عوامل باعث شدند كه من از اشتغال به ريشه‌هاي غربي داستان بيشتر دور شوم و به زباني جداي از زبان وصفي داستان بنويسم. ‌ جامعه‌ امروزه -چه جامعه‌ جهاني و چه جامعه‌ كردستان- جداي از اقتصاد و سياست، براي پيشرفت و توسعه تا چه ميزان از ادبيات تأثير مي‌پذيرد؟ ادبيات روايي رابطه‌ مستقيمي با نوع نگرش و نگاه‌مان به جهان و آدمي دارد و اين نيز اصلي‌ترين وظيفه‌ ادبيات روايي است. مي‌توانم بگويم اين قسمت از ادبيات براي تعليم و آگاهي‌دادن نيست، يعني ما به اين دليل داستان نمي‌خوانيم كه معلومات‌مان را بيشتر كنيم، هرچند اين‌هم به‌نوعي مي‌تواند در متون لحاظ شود، اما ما از طريق ادبيات روايي مي‌توانيم افق نگاه‌مان به انسان و رويدادها و جهان را عميق‌تر و گسترده‌تر كنيم. بر اين اساس مي‌توانيم مراحل توسعه‌ جامعه و تمدن‌ها را به ادبيات روايي ربط دهيم. از ياد نبريم كه روايت رابطه‌اي سلطه‌گرانه ميان راوي و ديگري ايجاد مي‌كند؛ چه در سطح فرد و چه در سطح جامعه. وجود رابينسون كروزوئه و رؤياي استعماري‌كردن جوامع ديگر از طرف غرب؛ همين‌طور رابطه‌ دون‌كيشوت با افول مرحله‌ شواليه‌گري از نمونه‌هاي بارز ارتباط روايت با تغييرات اجتماعي هستند. همان‌طور كه امروزه نيز روايت در جوامع مختلف حضور پررنگي دارد و يكي از راه‌هاي درك آدمي، داستان و رمان است كه خارج از حوزه‌ علوم، تصور جداگانه از آدمي به‌دست مي‌دهند. اما براي كرد در مقايسه با تاريخش، مي‌توانيم بگوييم روايت‌مان ضعيف است و اين اواخر تلاش‌هاي زيادي براي نوشتن رمان صورت گرفته است. مي‌توانيم تأثير اين ضعف را در تاريخ‌مان در اين مورد ببينيم كه افق انسان كرد براي نگريستن به خود و رويدادها و تاريخ گسترده و وسيع نيست. روي‌آوردن به نوشتن رمان نيز در سال‌هاي اخير اشاره‌اي است به اينكه انسان كرد مي‌خواهد همچون هر انسان دیگری حرف خود را بزند و نگرش و نظر خودش را در مورد جهان پیرامونش ابراز کند. اين‌هم نكته‌ مهمي است كه انسان بتواند نوع نگاه منحصربه‌خود را داشته باشد. ‌ خودتان دوست داريد خواننده‌ آثارتان چه افرادي باشند يا روي چه افرادي تأثير بگذاريد؟ كار دشواري است كه بتوانم خواننده‌هايم را تعيين كنم يا اينكه در هنگام نوشتن خواننده‌ام را در خيالم تصور كنم. اين امر البته ارتباطي به علاقه و آرزوي من ندارد. اما بر اين باورم كه هر نويسنده‌اي به‌نوعي تصوري از يك خواننده خيالي در ذهن دارد كه دليل نمي‌شود حتما برای نویسنده مشخص باشد، اما اغلب خوانند‌گان آثارم عموما شامل جوانان مي‌شوند. نسلي كه سرشار از رؤيا هستند و كتاب تبديل شده به دروازه‌ سفركردن و به‌دنبال لذتي هستند كه فقط در كتاب‌ها مي‌يابند. داستان و رمان عاملي شده‌اند هم براي فرار از واقعيت و هم براي درك آدمي و امر واقع. اما جا دارد اشاره كنم كه اگرچه نوشته‌هاي من پيچيده و پر پيچ‌‌وخم شناخته شده‌اند اما، تعداد قابل‌توجهي از خوانندگان زنان هستند که گويي اين پديده بر اين مورد تأكيد كند كه پيشرفت و رشد رمان در ارتباط با زناني است كه خواننده رمان مي‌شوند همان‌گونه كه در آغاز خوانندگان رمان در اروپا اغلب زنان بودند. ‌ به‌نظر شما نوشتنِ خاطرات روزانه و سفرنامه به نويسنده در نوشتن رمان و داستان كمك مي‌كنند؟ قانون مدوني براي نوشتن وجود ندارد. هر نويسنده‌اي مي‌تواند به‌شيوه‌اي جداگانه تجربه‌ نوشتن خود را داشته باشد. اما به‌نظر من اشتباه است كه گمان كنيم توانايي در يك زمينه به معناي انتقال همان توانايي به زمينه‌ ديگر باشد. رمان، كشيدن و طولاني‌كردن داستان نيست بلكه هر زمينه و بستري مشخصات و جهان‌بيني خاص خودش را دارد. همين‌طور سؤالاتي كه در هر زمينه مطرح مي‌شود و چگونگي جواب‌دادن به آنها مي‌تواند به نسبت زمينه‌اي ديگر متفاوت باشد. حتا به‌نظرم نويسنده‌شدن هم كاري هميشگي و تا هنگام مرگ نيست؛ بلكه رابطه‌اي با سؤالاتي دارد كه در مورد محرك‌ها و مشوق‌ها وراي نوشتن وجود دارد. خود من براي هر متني بايد پاسخی براي اين سؤال داشته باشم كه چرا مي‌خواهم بنويسم؟ اين گفته در مورد هر شکل ادبي ديگري صادق است. ‌ نويسنده‌ رمان و داستان تا چه‌اندازه مي‌تواند از شاخه‌هاي ديگر علوم انساني (جامعه‌شناسي، فلسفه، روان‌شناسي و ...) تأثير بپذيرد و بر آنها تأثير بگذارد؟ يعني اين جريان مي‌تواند دوطرفه باشد؟ علوم و ادبيات به‌كلي راه‌هايي براي درك و تفهيم آدمي و جامعه هستند. مي‌شود پرسش معيني در هر كدام از آن زمينه‌ها حضور داشته باشد اما چگونگي جست‌وجو براي پاسخ آن و كار كردن بر روي آن پرسش، ما را به سطحي جدا و تفهيم جداگانه رهنمون مي‌کند. در اينجا مي‌توان در يك سطح نوعي مکمل و تمام‌كنندگي ميان آن زمينه‌ها و علوم باشد؛ اما در همان حال بر اساس ويژگي‌هاي هر زمينه‌اي تفاوت عميقي هم مشاهده مي‌شود. رمان‌نويس احتياج به گستردن افق ديدش جهت درك انسان و جامعه دارد. به همين دليل به خواندن آن علوم روي مي‌آورد، اما اين بدان معنان نيست كه تئوري‌ علمي يا ديدگاهي فلسفي را كپي كند چراكه در ژانر ادبي روايي نيز براي تفهيم انسان و رويدادها از ديدگاهي ادبي تلاش مي‌شود كه با ديدگاه تاريخ‌نويس يا جامعه‌شناس متفاوت است. ادبيات روايي ضميمه‌ علوم ديگر نيست بلكه زمينه‌اي براي درك آن موجود پيچيده‌اي به‌نامِ انسان است. براي نمونه پرسش در مورد مرگ، نيكي، انقلاب و تغييرات اجتماعي، مي‌تواند در زمينه‌هاي ديگر نيز حضور داشته باشد. همان‌گونه كه رمان‌نويس هم مي‌تواند بر روي آنها كار كند و ديدگاه خود را نسبت به آن مفهوم‌ها ابراز كند. ‌ در زمان چاپ نخستين كتا‌ب‌تان چه احساسي داشتيد؟ از چه زماني مي‌نويسيد و چرا مي‌نويسيد؟ نخستين داستانم با نام «ماترك قبايل» با ترجمه‌ عربي در روزنامه‌اي عراقي كه در سوريه چاپ مي‌شد منتشر شد. بعدا در سال 1994 متن كردي آن را منتشر كردم. آن‌زمان چاپ کتاب نسبت به اكنون سخت‌تر بود، به همين دليل آن روزي كه اتفاقي روزنامه را گشودم و داستانم را ديدم احساس آشفتگي كردم كه قسمتي از آن مربوط به آن شرم و حيايي بود كه ممكن بود افرادي از اقوام و دوستان اسمم را ببينند. من تا حالا هم همان شرم و حيا را در وجودم دارم و هميشه سعي مي‌كنم متن‌ها و كتاب‌هايم را از نزديكانم دور نگه دارم؛ هرگز كتابم را بهشان هديه نمي‌دهم و در مورد نوشتن هم با آنها گفت‌وگو نمي‌كنم. نويسنده‌شدن براي من مرتبط با شرمي است كه تا حالا هم نتوانسته‌ام بر آن غلبه كنم. به همين دليل من هميشه به‌نوعي نويسنده‌بودنم را انكار مي‌كنم. درواقع هم همين‌‌گونه است. من به كتابخانه‌ها بسيار سر مي‌زنم. نوشتن هر كتابي نزد من با آن احساسم ارتباط دارد كه كتابي وجود دارد و بايستي بر روي قفسه‌ كتابخانه‌ها باشد، وگرنه خواننده‌‌ اثري شدن در طول زندگي شيرين‌تر است. ‌ قبل از چاپ كتاب‌هايتان تا چه‌اندازه آنها را بازبيني مي‌كنيد تا به آنچه مورد نظرتان است برسد؟ نوشتن نزد من همانند نوعي جست‌وجو است؛ به اين معني كه من كل روند يك كار به‌صورت پيش‌فرض ذهني را در ذهن ندارم و گاهي اوقات خط سير كلي كار هم وجود ندارد و از طريق نوشتن به‌تدريج شناخته و پرداخته مي‌شود. اين باعث مي‌شود بر روي سطرها و بندها بسيار كار كنم تا حدي كه بعداً بر روي آنچه كه نوشته‌ام برنگردم و احتياج به تغيير زياد نداشته باشد. واضح است كه چندين دفعه و در زماني ديگر متن را بازخواني مي‌كنم اما دقت كرده‌ام كه كمترين تغييرات را در آن بدهم. ‌ قبل از چاپ، آثارتان را به افراد ديگر مي‌دهيد تا در موردشان اظهارنظر كنند؟ اگر اثري آماده‌ چاپ شود تا چه‌اندازه براي چاپش تعجيل مي‌كنيد؟ من عادتي دارم: دوست ندارم متن كوتاه و نوشته‌هايم را به كسي نشان دهم. نمي‌دانم علتش چيست اما تنها آن متن‌هايي كه به شكل كتاب‌ [آماده‌ چاپ] هستند، چه مجموعه داستان و چه رمان، قبل از چاپ هر متني بايد مدتي نزد خودم بماند تا به آن مرحله‌ از باور شخصي برسم كه ديگر نيازي نيست خودم تنها خواننده‌شان باشم. آنها را به دو نفر مي‌دهم و تقاضا مي‌كنم همچون خواننده آن را بررسي كنند تا اگر مشكلی باشد مشخص کنند. پس از آن زياد دنبال مسائل چاپ و انتشارشان نيستم و خودم را هم درگير طرح جلد و صفحه‌آرايي وساير اقدامات هنري نمي‌كنم چراكه معتقدم وظيفه‌ كسان ديگر و مراكز انتشاراتي است. گاهي اوقات هم در مورد طرح جلد و صفحه‌آرايي انتقاداتي مي‌شود كه جواب من اين است كه به من مربوط نمي‌شود. چراكه كتاب همانند هر اثر صنعتي و هر حرفه‌ ديگر، محصول همكاري و مشاركت بيشتر از يك نفر است. من آن قسمت از كتاب را كه مربوط به من است را تمام مي‌كنم و مسئوليت همان را نيز برعهده مي‌گيرم. ‌ ايده چگونه به ذهن‌تان مي‌رسد؟ آيا خودبه‌خود به ذهن‌تان خطور مي‌كند يا قبلا به آن فكر مي‌كنيد و سپس مي‌نويسيد؟ از زمان خطور ايده به ذهن‌تان تا زمان چاپ، چه روندي طي مي‌كند؟ انديشه‌ نوشتن براي هر متني متفاوت است. من از آن نويسندگاني نيستم كه بر روي حادثه‌اي يا رويدادي كار كنم، يعني رويدادي را ببينم و در نظر بگيرم و ساختمان داستان را روي آن بنا كنم. بلكه گاهي اوقات پرسشي نزد من مطرح مي‌شود و از طريق آن به نوشتن داستان يا رمان فكر مي‌كنم، بدون آنكه هيچ رويداد و شخصيتي در ذهنم بوده باشد. همچون پرسش‌ «آنچه زندگي مي‌كند خودمان‌ايم يا نام‌هاي‌مان؟» كه باعث خلق رمان «رهبر كتاب‌سازانِ مقتول» شد. گاهي اوقات هم نشانه‌اي به ذهنم رسيده و داستاني برايش نوشته‌ام. نوشتن كتاب «تينا و داستان‌هاي انديشه‌شده» از اين ايده آمد كه من دَه داستان را تحت يك عنوان بنويسم كه شامل تصوير و آيينه باشد. يا گاهي اوقات ايده‌اي دارم و از طريق آن متني مي‌نويسم كه آن ايده، نوشتن متن را تسهيل نمي‌كند چراكه ابزار نوشتن متن را در خود ندارد بلكه بايد متن را بسازم و بنويسم. براي نمونه در كتاب «حاشيه‌نويسان» اين فكر را داشتم كه نظرياتي را جمع‌آوري كنم كه خوانندگان در هنگام خواندن بر روي صفحات كتاب‌ها جا گذاشته‌اند و من بايد كتابي را در مورد آن بنويسم. يا در كتاب «فهرست» اين ايده را داشتم كه دَه زندگي فرضي خودم را بنويسم. واضح است كه اين نوع كاركردن سنگين است و وقت زيادي مي‌خواهد به دليل اينكه جست‌وجو و تفكر زيادي مي‌خواهد تا بتواني خط سيري براي نوشتن بيابي. مثل اين نيست كه سرگذشت كسي يا رويدادي را در ذهن داشته باشي و آن را تبديل به نوشته بكني، بلكه همانند اين است كه پيكره‌اي از هوا بسازي. ‌ در مورد نقد آثارتان چه موضعي داريد؟ اگر نقد جدي در موردشان نوشته شده باشد (منظور معرفي و تعريف و تمجيد نيست) چه نظري داشته‌ايد و چه تأثيري بر ادامه‌ همان اثر يا آثار بعدي داشته و يا دارد؟ مي‌توان چند سطح را در متن انتقادي يافت، بعضي از نقدها آن اندازه كه با ديدگاه نويسندگانش ارتباط دارند هيچ پايه و اساسي ندارند، براي نمونه فردي مي‌نويسد كه متني داراي زباني ساده است، يا اينكه تكنيك روايت در آن ضعيف است بدون اينكه هيچ ديد انتقادي در وراي آن باشد، چراكه مي‌توان با زباني ساده هم متن زيبا آفريد همان‌گونه كه مي‌توان با روايت ضمير اول شخص يا هر ضمير شخصي ديگري متن زيبا آفريد. واضح است كه اين‌گونه نگرش‌ها هرچند كه به‌عنوان نقد هم نوشته شوند هيچ حرفي براي گفتن ندارند، جملاتي هستند كه هركسي مي‌تواند با ديدگاهِ خود آنها را بنويسد. يا آن نوشته‌هايي كه بر روي ویرایش تمركز مي‌كنند نيز نمي‌توانند تأثيرگذار باشند، چراكه از يك طرف زبان همچون سيستمي اجتماعي است و نياز دارد كه افرادي در آن كار بكنند چه در روزنامه و مجلات، چه در مراكز انتشاراتي. نه‌تنها به‌خاطر اينكه بگوييم زبان مشكل رسم‌الخط دارد بلكه در تمام دنيا اين مراكز داراي افراد ويراستار و نمونه‌خوان هستند و آنان فيلتر كار مي‌شوند. بدين معني مشكل تنها تقصير نويسنده نيست، بلكه زبان همچون يك سيستم [و دستگاه فكري] در دنياي ما ضعيف است. اما آنچه در نقد براي من مهم است آن نقدهايي هستند كه مي‌توانند چيزي در متن‌ها پيدا كنند كه براي خود من هم ناآشنا است و ممكن است آن ‌را درك نكرده باشم. اهميتش در اين است كه اين نقدها خود تبديل به متني ديگر مي‌شوند و كمك مي‌كنند كه ديدگاه‌مان گسترده‌تر شود به اينكه من متن خودم را با آنچه نوشته‌ام متفاوت‌تر درك بكنم. واضح است كه اين نقد در نوشتن آثار بعدي كمك‌كننده است. براي نمونه بعد از اينكه مجموعه‌داستان «تاس‌هاي رؤيا» را در سال 2001 چاپ كردم، صلاح حسن در مورد آن مقاله‌اي انتقادي نوشت كه اشاره كرد كه اين داستان‌ها همچون داستان‌هايي سه‌بعدي هستند. آن اصطلاح براي خودم هم تعجب‌آور بود؛ اما محركي بود كه من روي اين شيوه‌ روايت بيشتر تأكيد و كار كنم. ‌ آيا کتاب‌هایتان به زبان‌هاي ديگر ترجمه شده است؟ اگر ترجمه شده، آيا به اجازه‌ خود شما بوده است؟ مجموعه‌داستان «تينا و داستان‌هاي انديشه‌شده» به فارسي ترجمه شده است، يك مجموعه سه‌گانه با نام‌هاي «پاسبانان خدا»، «رهبر كتاب‌سازان مقتول» و يك رمان ديگر كه هنوز تمام نشده توسط مترجم عزيز بوكاني، رضا كريم‌مجاور در حال ترجمه هستند كه قرار است به‌همراه «تينا و داستان‌هاي انديشه‌شده» توسط نشر افراز به چاپ برسند و با خود من در ارتباط هستند. ترجمه‌هايي نيز به زبان‌هاي سوئدي و عربي و انگليسي انجام گرفته است. ‌تا چه اندازه با ادبيات فارسي آشنايي داريد؟ آيا آثار فارسي‌زبان را مي‌خوانيد؟ من همچون يك كتاب‌خوان تا جايي كه زندگي و مشغله روزانه فرصت بدهند كتاب مي‌خوانم. واضح است كه مقداري از خواندن جهت لذت شخصي است و مقداري نيز جهت آگاهي از آنچه در ادبيات روي مي‌دهد و نوشته مي‌شود. من با زبان فارسي آشنايي ندارم و تا اندازه‌اي از طريق زبان‌هاي كردي و عربي سعي در خواندن آثار فارسي مي‌كنم كه واضح است بيشتر نويسندگان نامدار ترجمه مي‌شوند. اما ادبيات روايي فارسي نظر من را به‌سوي خودش جلب نكرده است. البته اين نظر شخصي بنده است و آن هم تا جايي كه بنده با اندكي از آن ادبيات آشنايي دارم.

منبع : شرق
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه