ارسال به دیگران پرینت

براهني چرا نوبل نبرد؟

یادداشتی از جواد مجابي

براهني چرا نوبل نبرد؟

۵۵آنلاین :

زمانش درست يادم نيست، اما مكان و وقتش يادم است، نزديك غروب از ميدان ولي‌عصر مي‌گذشتيم از شرق به غرب با دكتر براهني. روزهايي بود كه نجيب محفوظِ مصري جايزه‌ نوبل را برده بود. اشاره كردم به سياسي‌شدن اين جايزه و مصلحت‌انديشي‌هاي داوران نوبل كه به‌مناسبت‌هايي (اعم از چالش‌هاي سياسي يا جنبش‌هاي فرهنگي/اجتماعي) يك كشور عمده و آدمي از آن كشور نامزد مي‌شود؛ طبق‌ معمول اسم شاملو به‌ ميان آمد كه هر دو باور داشتيم كه اين جایزه، حق فرهنگ معاصر ايران و شعر امروز و اعتبار شاملوست. بحث ظرفيت‌هاي تازه شعر و داستان ايران به ميان آمد براهني از چندوچون و شگفتي ادب معاصر گفت و در آخر به اين نتيجه رسيد: اگر بنا بشود به ادبيات معاصر ايران جايزه بدهند سه‌نفر مي‌توانند نامزد اين جايزه باشند، شاملو و دولت‌آبادي و... در مورد سومي سكوت كرد. مسلما اشاره‌اش به گلشيري و ديگري نبود. نيازي هم نبود كه او غرورِ خود و من سكوت را شكسته باشيم. پيش‌بيني ما واقعيت نيافت و هنوز هم فرهنگ معاصر ايران بي‌نصيب مانده. اما چند روز پيش از آن‌‌كه بخواهيد مطلبي درباره دكتر براهني بنويسم، سر صبحانه با زنم درباره دكتر براهني و دوستان ديگرمان صحبت مي‌كرديم و با يادكرد كارهاشان دلشادي مي‌نموديم. «ناستين» دامنه بحث را به لزوم پاگيرشدنِ جوايز ادبي داخلي و اعتبارگرفتن تدريجي آن كشاند. اعطاي جايزه‌اي جدي (و البته نقدي) را نه به‌عنوان امتياز بلكه نشانه قدرشناسي كوشش‌هاي دائمي سرآمدان فرهنگي و هنري اين عصر دانست و حرف كشيد به جوايز ادبي جهاني. گفت: تعلق جايزه‌هاي داخلي و جهاني به نويسنده و شاعر ايراني كمترين پاداش به فردي است كه زندگي و تمامي داشته‌هايش را ايثارگرانه خرج خرابات فرهنگ كرده است بي‌هيچ دريغي و توقعي. چه‌كسي جز هنرمندان بي‌مزد و منت و بي‌دريغ براي كشورش كار كرده است، از فردوسي تا حالا؟ يك سياستمدار نيز مي‌تواند براي مملكت همين‌قدر زحمت بكشد اما چون اراده‌اي معطوف به قدرت دارد، بلاي زندان و خطر مرگ در سال‌هاي كار و مبارزه را به جان مي‌خرد چون تَه دلش اميد دارد در صورت پيروزي جناح و حزبش قدرت را به‌دست آورد و پاداشي درخور بجويد. افراد جامعه در هر كار به‌جز هنر، سود و زياني در كار و مشغله‌شان مي‌جويند. شاعر و نقاش و رمان‌نويس است كه مي‌تواند صادقانه دعوي كند: «طرفه بي‌سود و بي‌زيان كه منم». من از يك جاي ديگر شروع كردم و گفتم: از ما كه گذشت و توقعي هم نداشتيم، اما آيندگان چون داوري دانا و بي‌رحم -با تكيه بر اسناد عصر ما- از ميلياردرهاي داخل و خارج كه ادعا مي‌كنند درد وطن و فرهنگ ايران دارند خواهند پرسيد: در روزگاري كه هنر و ادب ايران در منتهاي عسرت بود شما با درآمدي كه از ثروت اين مردم حاصل كرده بوديد كدام مؤسسه فرهنگي را براي انتشار آثار حذف‌شده و نماياندن آثار اصيل چندنسل بي‌پناه و مطرود فراهم كرديد؟ بهترين حاصل تخيل و عقلانيت فرهنگ ايران آفريده مي‌شد، شما مي‌ديديد و مي‌دانستيد كه در وضعيتي آچمز، چاپ و پراكنده نمي‌شود، مي‌توانستيد با كمترين سرمايه‌گذاري در بخش خصوصي، فرهنگ ما را به مردم خود ما و به جهان بشناسانيد، اما خودتان را به آن راه زديد. فرزندان كشورهاي اروپايي در خارج از كشور گاهي در منتهاي دشواري مادي و معنوي، براي نماياندن فرهنگ خود چه بسيار مؤسسه‌هاي فرهنگي راه انداختند اما نديديم كه سرمايه‌داران ايراني اين كار را بكنند. دانشجوها، مهاجران فرهنگي و علمي و آواره‌هاي كم‌درآمد اين كار را براي هنر و ادبيات ايران كردند اما شما نه. شايد اين توقع بيجايي است كه مطرح مي‌كنم اما بدانيد تاريخ شما را نخواهد بخشيد. اين مسئله بدين جهت به يادم آمد كه هنرمندها در پاره‌اي از اقاليم، در غياب نهادهاي جمعي، كوه مصائب فرهنگي/اجتماعي را به‌ دوش دارند در متن بي‌اعتنايي خلايق و حذف مادي و معنويِ راه مي‌سپرند، همه انتظار دارند آن‌ها الگوي انسان سرفراز و مقاوم و راهگشا باشند كه آن بيچاره‌ها در هرجا كمابيش چنين هستند. اما اين الگوشده، چرا بايد بي‌هيچ ياري از هيچ سو مثل «اطلس» كمرش زير بار امانت له شود و آن‌كه صاحب امانت است نپرسد چگونه عمر مي‌گذراني؟ هنرمند در تاريخ و روزگار ما به عقابين قدرت‌هاي متضادكشيده شده، و با تحمل عسرت و ستم هم‌چنان از دوزخ پلشتي‌هاي آلاينده، خرد و خسته اما گردن‌فراز بيرون جسته است. محبوبيت بي‌خدشه‌اش بين مردم هم به همين جهت بايد باشد. حرف عوض كردم و گفتم: در اين وضعيت دشوار مشكوك، گروهي خودباخته ادب و هنر معاصر را خوار مي‌شمارند و تفكر و خلاقيت را منحصرا در گروي ترجمه مي‌دانند، مرا با اين ادعاي واهي كاري نيست. مي‌دانم شعر ايران چه ارجي در جهان مي‌تواند داشته باشد و به‌جز فيلم، ساير رسانه‌هاي هنري ما چون رمان و نقاشي و موسيقي ما هنوز با نگرش‌هاي تبعيض‌آميز فرهنگ غربي ناديده گرفته مي‌شود. دلم مي‌خواهد برجستگان كشورم در هنر و ادب جدا از محبوبيت رشك‌انگيزي كه بين مردم خود دارند اعتبار جهاني نيز بيابند اگرچه بي‌آن امتيازهاي ظاهري نيز هم‌چنان محبوب و معتبرند. مثلا در عرصه ادب همين محمود دولت‌آبادي يا سيمين بهبهاني و دكتر براهني از اورهان پاموك و نجيب محفوظ و هرتا مولر چه كم دارند؟ آثار درجه‌يك نوشته‌اند و به‌قدركافي ترجمه‌هاي خوبي از كارهاشان در زبان‌هاي مسلط جهاني هست. براي آزادي و دموكراسي و حقوق اقليت‌ها كوشيده‌اند. همان‌قدركه براي ملت‌شان از خيال و هوش و طاقت جان خود مايه گذاشته‌اند، براي صلح جهاني و آزادي بشر از پرتگاه جنگ و جهالت همدوش ديگران تلاش كرده‌اند. زندگي شرافتمندانه‌شان را در گروِ بهروزي مردم و اعتلاي فرهنگ ملي و همبستگي و تفاهم جهاني نهاده‌اند. درنهايت اينان در دهانه آتشفشان، پشت‌داده به يكي از كهن‌ترين فرهنگ‌هاي جهان، به نوترين تجربه‌هاي خردورزي و تخيل و عمل اجتماعي ايراني دست زده‌اند. جز اين است كه اگر مستعمره زباني آنها بوديم، بازاري از ما دريغ نمي‌شد كه البته مرده‌شور اين بخت‌ياري را ببرد. فرهنگ اصل بود نه رفاقت از بحث سر صبحانه كه با كلمات تندتر و اشارات صريح‌تر به انواع قدرت‌هاي مؤثر و جهت‌دهنده در ادبيات ادا مي‌شد و حالا بياني قابل‌انتشار يافته، بگذرم و بپردازم به پرسش اصلي كه چرا براهني نوبل را نبرده يا نمي‌برد؟ دكتر براهني را از «فردوسي» مي‌شناختم و در گشت‌وگذارهاي كافه نادري و مرمر بسيار ديده بودمش. سال 46 هم به ‌دعوت دكتر عالي‌مرد (سردبير) به ‌همكاري مجله «جهان ‌نو» دعوت شدم كه آل‌احمد و براهني پس از دعوا با حسين حجازي (مدير مجله) از آن رفته بودند. سال 47 رفتم روزنامه «اطلاعات» و به‌تدريج صفحات ادبي آن را مانند دوستانم در «كيهان»، پايگاهي كردم براي روشنفكران نوپرداز خاصه نويسندگان كانون كه همان سال بدان پيوسته بودم، گرچه نوشته‌ها و افكار ما با فضاي محافظه‌كار و مصلحت‌نگر روزنامه سازگار نبود، اما با حمايت منصور تاراجي (سردبير شب روزنامه) كوشيديم صفحات فرهنگي خاصه ويژه‌نامه‌ها، سمت‌وسويي جامعه‌گرا و پيشرو داشته باشد. اوايل دهه 50 از براهني دعوت كردم به جمع ما در بخش فرهنگي روزنامه بپيوندد و به دوستاني مانند كاظم سادات‌اشكوري و محمدعلي سپانلو و محمد ابراهيميان و ديگران. براهني علاوه‌بر نقدهاي ادبي‌اش در صفحه هنر امروز، به‌ضرورت در صفحات ديگر روزنامه نيز انتقاد اجتماعي‌اش را پي مي‌گرفت. حجم انبوه يادداشت‌ها، تندوتيزي قلم او و جبهه‌گيري نوآورانه‌اش در مسائل اجتماعي مايه وحشت محافظه‌كاران روزنامه و ناظران دولتي شده بود. البته در آن روزگار مديران جرائد تا حد متمدنانه‌اي دشمنان را نيز تحمل مي‌كردند. هجدهم شهريور سالگشت آل‌احمد بود و براهني از مجلس بزرگداشت او در مسجد فيروزآبادي برگشته بود. ملتهب از ياد و سرنوشت اندوه‌بار يار ديرينش حرف‌هايي زد پرشور در باب جامعه ادبي ايران و گفت در يادداشتي مي‌نويسم اينها را همين روزها. گفتم چرا حالا نه؟ مي‌دانستم كه او همواره آمادگي دارد براي نوشتن و هر وقت بخواهد كلمات رقصان ذهنش را از دل به كاغذ مي‌آورد. يك، دو ساعت ديگر يكي از كوتاه‌ترين و بهترين نوشته‌هايش را در باب اوضاع جلال و اهل قلم به‌ قلم آورد و روي ميزم گذاشت. با اينكه مي‌دانستم انتشار آن حرف‌ها دردسر ايجاد مي‌كند؛ اما شور متلاطم آن نوشته من را نيز همسو و لابد گستاخ كرده بود. پيش‌از‌آن ‌هم مقاله‌اي در باب «فرهنگ حاكم و فرهنگ محكوم» از او چاپ شده و سروصدا به‌ پا كرده بود. مقالات تندوتيز فرهنگي‌اش در «فردوسي» و «جهان نو» و انتشار «تاريخ مذكر» و سفر مصر و درگيري او با اديبان مرده در سنت دانشگاهي و حمايت دليرانه‌اش از كانون نويسندگان ساواك را به‌ستوه آورده بود. يك‌بار هم براهني نامه‌اي سرگشاده خطاب به شهريار نوشت كه چرا در حضور شهبانو در جشن هنر شعر خوانده است و بدا كه شعر را دستمايه تقرب به قدرت كرده! اين نامه تأثير خوبي نداشت از سراسر آذربايجان بعدا شهرهاي ديگر نامه‌هاي فراواني در دفاع از شهريار آمد و كار به جايي رسيد كه مردم تهديد كردند روزنامه اطلاعات را تحريم مي‌كنند. مسعودي من را به دفتر خود خواست و گفت اين شتر را كه برده‌اي بالاي بام خودت بياور پايين! به‌ كمك دوستي رفتيم پيش شهريار و هديه‌اي كه سردبير داده بود، به او دادم و پيغامش را رساندم و به‌‌همين‌ترتيب قرار شد سر هر ماه شعري تازه از استاد چاپ كنيم و قرار برگزاري شب شعر شهريار را در سالن عمومي روزنامه گذاشتيم و انجام شد و غائله ختم شد. شهريار به‌جز شعرش، هرگز به كارِ جهان و اين ‌و آن التفاتي نداشت. باري، چاپ مقاله جلال و مقاله تندوتیزی که در باب زبان حاکم و محکوم نوشته و با صلاحدید سردبیر شب چاپ شده بود، بهانه‌اي شد كه چند روز بعد او را در بولوار اليزابت گرفتند و به زندانش بردند. از زندانِ 102روزه كه درآمد پس از مدتي بي‌كاري و دردسرها، سال 53 براي بار دوم به آمريكا رفت با دعوتي براي تدريس در دانشگاه‌هاي آنجا. به سوابق دوستي، براهني نامه‌هاي مفصلي برايم مي‌فرستاد كه چندتايي را در روزنامه چاپ كردم و بعد، انتشارش قدغن شد. چندتايي از نامه‌هاي بعدي را در بايگاني دارم كه داوري‌هاي بي‌پرده‌اش راجع به وضعيت و روشنفكران و قضاياي ادبي امكان انتشار آن را فعلا بي‌نقطه‌چين بسيار نمي‌دهد. براهني در فاصله 53 تا 57 در آمريكا براي آزادي زندانيان سياسي، مبارزه با سانسور و اختناق و شهادت در كنگره آمريكا عليه خفقان در ايران و سخنراني و مقاله‌نويسي در نشريات معتبر غربي به‌شدت فعال بود و در «كيفي» (كميته‌ آزادي هنر و انديشه ايران) كنار كساني مانند آرتور ميلر و آلبي و سانتاگ و ديگران كار مي‌كرد و اسناد آن قضايا را براي ما مي‌فرستاد. اين كميته در كاهش فشار بر زندانيان سياسي و اهل فرهنگ تا حدي مؤثر بود و از وضعيت ما به جهان آگاهي مي‌داد. وقتي در سال 2000 در پن نيويورك چهار نفر از نويسندگان ايراني با ميلر ملاقات كرديم، اولين سؤالش اين بود كه رضا كجاست؟ براهني 57 به ايران بازگشت و درگيري‌هاي قلمي‌اش با قطب‌زاده و يزدي در روزنامه «آيندگان» فراموش‌نشدني است. در كانون دوباره فعال شد و مواضع راديكالش پاره‌اي مصلحت‌انديشان را مي‌ترساند. راديكاليسم در ايران عاقبت ندارد. دوباره به زندان افتاد. براهني پاك‌سازي شده، براي زندگي روزانه مانند ديگر روشنفكران مستقل به تعب و مرارت افتاد. كلاس‌هاي ادبيات خلاق را در زيرزمين خانه‌اش داير كرد. به‌ تأثير آن كلاس‌ها كه توهم هنرمندي زودرس را در جوانان نيرو مي‌بخشيد، كاري ندارم؛ اما محصول آن كلاس‌ها صدها كاست در باب ادبيات ايران و جهان است كه هنوز هم جايي در غبار فراموشي است و اگر روزي مكتوب و منتشر شود، ذخيره‌اي است در نقد و نظر. نوبل واقعا مهم است؟ نَه‌اينكه نوبل مهم باشد براي هنرمند، كه مي‌دانيم تنها پاداشي است نمادين و بر اعتبار فراوان هنرمند در كشورش اندكي مي‌افزايد. هنرمندان ايراني كه نام چند تن‌شان را بردم چندان ميان مردم خود و گوشه‌كنار جهان شهرت و محبوبيت دارند كه نوبل را به‌عنوان آرزو و امتياز شگرف نمي‌نگرند. اما اين جايزه نشانه‌اي جذاب و فراگير از قدرشناسي جهاني نسبت به كار و زندگي يك هنرمند است، براي كسي كه عمرش را در خدمت خلق آثار نادر زيبا و مبارزه با بي‌عدالتي و گسترش صلح و پيوند فرهنگ‌ها گذرانده چونان نشان سرخ دليري است. چرا اين قدرشناسي جهاني شامل حال شاعري نوآور و بي‌پروا نشود كه در شعرهاي هر دوره‌اش اين‌همه جسور و راهگشاست؟ چرا اين جايزه به نويسنده‌اي داده نشود كه دست‌كم دو كتاب مهم در زمينه رمان دارد: «روزگار دوزخي آقاي اياز» و «آزاده خانم» كه اگر «اياز» در سال چاپش (51) توقيف نمي‌شد آشكار مي‌شد كه پيشگامي او در رمان نو در ايران تا چه‌ پايه اهميت و تأثير دارد؟ چرا براهني ستايش نشود بابت «طلا در مس» و «قصه‌نويسي» و هزاران صفحه در زمينه نقد كه او را به ‌گمان من پدر نقد نو ادبي ايران مي‌شناساند كه متأسفانه نفر دومي هم‌تراز خود ندارد. بعضي از اين آثار ازجمله رمان‌ها و شعر و نقد او به زبان‌هاي انگليسي و فرانسه و تركي و زبان‌هاي ديگر ترجمه شده است و ترجمه «ايازِ» او به فرانسه مدت‌ها در پاريس بنا بر روايت آمار پرفروش‌ترين بود. از اين كتاب نمايشي هم در پاريس اجرا شده. در كتاب «ادبيات تبعيد» كه از آثار بزرگان ادب جهان ازجمله ماركز و فوئنتس و پاز در كانادا منتشر شده بود، براهني تنها نويسنده ايراني بودكه 25 صفحه از كتاب را به داستان خود اختصاص داده بود. اما براهني تنها با شعر و رمان و نوشته‌هاي نقد و نظرش در جامعه ايراني آگاهي پديد نياورده بلكه چون روشنفكري پيشرو براي رشد جامعه‌اي آزادي‌خواه با دل‌وجان كار كرده و به وظايف جهاني‌اش در زمينه حقوق انساني كوشيده است. نويسنده زنداني، از دهه چهل مدافع پرشور حقوق نويسندگان ايراني بوده و به‌عنوان يك روزنامه‌نگار در ايران و جز آن، همواره حمايتگر زندانيان سياسي و مخالف جرح‌وتعديل بيان و قلم و حذف فكري انسان‌ها بوده است. در مقام رئيس پن كانادا براي همبستگي جهاني اهل قلم كوشيده و در بيشتر فعاليت‌هاي اجتماعي در صف اول مبارزه براي دگرگوني شرايط بشري بوده است. ممكن است شعرهاي او را به‌تمامي نپسندم و يا در مورد بعضي رمان‌هاي او چون «رازهاي سرزمين من»، نظر منفي داشته باشم و در زمينه نقد -‌به‌رغم اينكه از نخستين مترجمان نظريه‌هاي نو در ايران بوده و نقد ادبي راديكال را در اينجا باب كرده- با ارزيابي او از كار بعضي شاعران و نويسندگان ايراني موافق نباشم و شائبه غرض و انكار پاره‌اي كسان را در آثار او ديده باشم، اما اين نقطه‌ضعف‌ها و ايرادهاي مقطعي لازمه كار هر انسان فعال اجتماعي است. ما با ملائكه كه روبه‌رو نيستيم. براهني آدمي پرخاشگر است و همواره جنگيده است با شرايط مبتذل، آدم‌هاي منحط و كوتاه نمي‌آيد در برابر ناداني. براهني شفقت دارد نسبت به اقليت‌ها، به صداهاي ناشنيدني. براهني رفاقت دارد با فرهنگ، با نوشتن، با مردمان رنج و رنج‌هاي مردمان. براهني را نمي‌توان نديده گرفت. خود را به‌عنوان يك انسان مدرن به وضعيت موجود تحميل مي‌كند با انرژي فوراني و تمام‌نشدني خود در هر كارزار. نمي‌خواستم اين‌ها را چون دلايلي قطار كنم براي اين‌كه براهني حق دارد هم‌چون دوستانش، دولت‌آبادي يا بهبهاني و شاملو جايزه نوبل را ببرد. گور پدر اين امتيازات زودگذر كرده، اگر برنده آن، قبلا نخستين و برترين جايزه‌اش را از مردم نگرفته باشد با محبوبيت پنهان و آشكار به‌عنوان فرزندي لايق و خلاق. غالبا در جامعه بسته شخص هرچه نوآورتر باشد آماج ملامت و انكار بيشتر است. گرچه انكار و استهزا پس از گسترش دانايي جمعي، معمولا شكل عشق و يگانگي مي‌گيرد. حالا كه اين جايزه را به كسي نداده‌اند و كسي هم گوشش به اين حرف‌ها بدهكار نيست پس بهتر است پاره‌اي از حاشيه‌نشينان غرغر نكنند كه چرا من خواسته‌ام اينجا نويسندگان برتر شايسته نوبل را مطرح كنم. من جدا از اهميت جوايز داخلي و جهاني كه به كسي بدهند يا ندهند، آن چند تنِ يادشده و برگزيدگان ارجمند وطنم در هر رشته، از داريوش شايگان گرفته تا شجريان و انتظامي و كيارستمي و همانندان را، فخر اين روزگارِ بي‌تفاخر مي‌دانم و حضورشان را موهبتي بزرگ مي‌شمرم و شادا كه معاصر آنانم. مي‌دانم كه مردمان فرهنگي فهيم كه حسادت و شقاوت چشم دل‌شان را كور نكرده، شادمان‌اند كه اين فرهنگ نمايندگان ارجمند و گردن‌فرازي دارد كه هيچ‌چيز از مشاهير جهان كم ندارند. دريغا گاهي آدمي كم‌بين مي‌شويم و با خودباختگي ترس‌آميز يا شيفتگي كورانه نسبت به غريبه‌ها، نخبگان واقعي عصر خود را كمتر از آن‌چه هستند ارزيابي مي‌كنيم و از سر غرض‌ومرض، انكار و حذف‌شان مي‌كنيم. زماني به جبران آن حقارت‌ها به‌اغراق در منزلت خويش مي‌پردازيم و فرهنگ خودي و اهل آن را به عرش مي‌رسانيم. شايد فقدان آگاهي از وضعيت برگزيدگان فرهنگي و اجتماعي‌مان و سركوب تاريخي عواطف و آرزوهامان در اين داوري‌هاي نابه‌هنجار مؤثر است. مي‌توانيم واقعيت را براساس آگاهي‌ها و سندها جست‌وجو كنيم و داوري‌هاي خود را به‌ازاي درازناي تاريخي رو به انصاف و اعتدال جهت دهيم.

منبع : شرق
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه