ارسال به دیگران پرینت

چرا نباید کیمیایی را از دست داد

تازه‌ترین اثر سینمایی مسعود کیمیایی؛ «خون شد»، نخستین‌بار درجشنواره سی‌وهشتم دیده خواهد شد؛ فیلمی که پیش از آغاز جشنواره حواشی بسیاری درباره چگونگی حضورش در جشنواره در غیبت کارگردانی که انصرافش از حضور در این رویداد هنری را رسانه‌ای کرد و بعد از آن در اکران خصوصی فیلمش، پرانرژی‌تر از همیشه از حاصل زحمت چندین‌ماهه‌اش سخن گفت.

چرا نباید کیمیایی را از دست داد

تازه‌ترین اثر سینمایی مسعود کیمیایی؛ «خون شد»، نخستین‌بار درجشنواره سی‌وهشتم دیده خواهد شد؛ فیلمی که پیش از آغاز جشنواره حواشی بسیاری درباره چگونگی حضورش در جشنواره در غیبت کارگردانی که انصرافش از حضور در این رویداد هنری را رسانه‌ای کرد و بعد از آن در اکران خصوصی فیلمش، پرانرژی‌تر از همیشه از حاصل زحمت چندین‌ماهه‌اش سخن گفت. به زعم برخی از سینمایی‌نویسان، کیمیایی در «خون شد» رجعتی به گذشته کرده و می‌توان ردپای بسیاری از فیلم‌های خاطره‌انگیزش را در آن دید و برخی دیگر مفهوم موردنظر فیلم‌ساز را ستایش کردند. کیمیایی نبض سیاست در جامعه را می‌شناسد و همواره فیلم‌هایش به شیوه‌ای شهودی از آینده نزدیک رونمایی می‌کند. کیمیایی را نباید از دست داد. او نبض زمانه و آینده ماست. «خون شد» در رقابت جشنواره فیلم فجر پیش‌روی مخاطبان و دوستداران کیمیایی خواهد بود و باید منتظر واکنش مخاطبان بود. در ادامه، دو رویکرد و نگاه دو سینمایی‌نویس باسابقه سینما را درباره این فیلم سینمایی می‌خوانید.

مانیفست کیمیایی

احمد طالبی‌نژاد: در آغازین روزهای بهمن و در یک روز برفی به دعوت مسعود کیمیایی در نمایشی نیمه‌خصوصی به تماشای واپسین اثر این سینماگر تاریخ‌ساز نشستیم. در فیلم «خون شد» سکانسی کلیدی وجود دارد که به نظرم این کلید می‌تواند قفل‌هایی را که درباره کارهای اخیر آقای کیمیایی در اذهان عمومی وجود دارد، تا حدودی باز کند و آن سکانسی است که «فضلی»، قهرمان داستان با بازی سعید آقاخانی (که ای‌کاش برای اینکه هم‌سنگ قهرمان کیمیایی شود، صدا‌سازی نمی‌کرد و با صدای خودش این نقش را اجرا می‌کرد)، پس از به‌قتل‌رساندن عامل بدبختی خواهرش در یکی از شهرهای شمالی، با دست و صورت خونین کنار رودخانه می‌رود و چاقو را در آب می‌شوید. وقتی بلند می‌شود، انگار تصمیم گرفته چاقو را به میان رودخانه پرتاب کند تا پایانی باشد برای نزدیک به نیم‌قرن حضور این عنصر منفور در کارنامه کیمیایی؛ اما تردید می‌کند و چاقو را می‌بندد و در جیب می‌گذارد و بعد دست و صورتش را می‌شوید. معنای روشنی که در این سکانس نهفته‌ شده، کلیدی است برای درک و ارتباط بهتر مخاطب امروزی با سینمای دو، سه دهه اخیر کیمیایی و آن این است که شخصیت‌های او نمی‌توانند از انتقام‌جویی جدا شوند. این چاقو از «قیصر» به بعد در جیب همه شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی که کیمیایی خلق کرده است، وجود دارد. درخشان‌ترین آن، قیصر و گوزن‌ها و حتی در رمان ارکسترهای بزرگ که یکی از بهترین کارهای ادبی کیمیایی است، این چاقو در جیب قهرمانانش جا خوش کرده است. کیمیایی در توجیه این نکته گفته بود: «زمانی در کودکی و نوجوانی، به چشم دیده همه آدم‌های حسابی منطقه‌ای که او در آن به دنیا آمده و بالیده، یک چاقو در جیبشان بوده». بنابراین چاقو می‌تواند نشانه‌ای از یک حال‌و‌هوا باشد؛ حال‌و‌هوایی که کم‌و‌بیش سپری شده است. روزگار دگرگون شده و امروز به‌جای اسلحه سرد، چیزهای دیگر در جیب جوان‌ها و حتی مردمان عادی وجود دارد. ای‌کاش لحظه‌ای که کیمیایی تصمیمش را می‌گرفت، اجازه می‌داد قهرمانش در «خون شد» چاقو را وسط رودخانه پرتاب کند و طور دیگری به مبارزه ادامه می‌داد؛ اما خب این کیمیایی است و این سینمای کیمیایی است و این تفکرات او است که شاید خیلی به مذاق امروز جامعه خوش نیاید. نوعی انتقام‌گیری یا اقدام فردی علیه تبهکاری است و مهم این است که این پایمردی کیمیایی و اصرار او در تدوام‌بخشیدن به این فکر، از لحاظ جامعه‌شناسی قابل بررسی است که چرا یک انسان در جهان مدرن امروز، فکر می‌کند در مواقعی باید دست به جیب ببرد، چاقو دربیاورد و به جنگ عوامل بدبختی جوان‌ها و چاه ویل فساد و تباهی برود.

زمانی که کیمیایی قیصر را ساخت، برخی گفتند چرا قیصر به نهادهای مدنی شکایت نمی‌برد تا حق خود بستاند؟ آن زمان یکی از منتقدان و نویسندگان طرفدار فیلم‌ساز گفته بود وقتی نهادهای مدنی وظایف خودشان را درست انجام نمی‌دهند، یک آدم باغیرت باید چه کار کند؟ ظاهرا شخصیت «فضلی» در «خون شد» نیز درست مثل قیصر به این نتیجه رسیده است جایی نیست که بتواند از حق و حقوقش دفاع کند. او مثل قیصر از جایی دور می‌آید و در بدو ورود به خانه پدری، با بحران روبه‌رو می‌شود. بحران چیست؟ خانه پدری از سوی دلال در حال فروش است، خواهرها و برادر پراکنده شده و روزگار خوبی ندارند. او فکر می‌کند باید کاری انجام بدهد. با تفکری که فضلی دارد، فکر می‌کند بهترین کار، عمل فردی است. بن‌مایه تازه‌ترین اثر کیمیایی به نظر من جای بحث دارد. نه اینکه نفی مطلق یا ستایش مطلق بکنیم. اگر سکانس چاقو را به‌عنوان کلیدی‌ترین لحظه این فیلم در نظر بگیریم، خیلی چیزها در ذهن ما حل می‌شود. به‌هر‌حال فرهنگی که  کیمیایی از آن حرف می‌زند، فرهنگ انتقام و عمل فردی علیه نابسامانی‌هاست. این در تفکر فردی و سنتی فیلم‌ساز تاریخی ما رسوب کرده است. نکته این است که ما منتقدان و نویسندگان تا سال‌های سال در نوشته‌ها یا گفته‌ها‌یمان بر این تأکید کرده‌ایم که چرا کیمیایی به حال‌و‌هوای فیلم‌های گذشته خود برنمی‌گردد؟ «خون شد» کلاژی است از تمام فیلم‌های گذشته  قیصر، گوزن‌ها، رضاموتوری، خاک و تمام فیلم‌های اجتماعی او که عصیان فردی در آن مطرح است. اگر نمی‌توانیم امروز با این تفکر ارتباط برقرار کنیم، بخشی از آن شاید به دلیل تجربه‌های عملی در چند دهه اخیر باشد. بخشی از آن هم برمی‌گردد به اینکه ما دوست نداریم با زوایای سنتی  به ‌مسائل اجتماعی نگاه کنیم. برای درک بهتر فیلم «خون شد» به نظرم اولا باید این فیلم را دو بار دید. باید با دنیای سازنده‌ و عناصری که در آن هست، ارتباط برقرار کرد. «خون شد» فیلم تأویلی است؛ حتی تفسیری هم نیست. باید چیزهایی در ذهن مخاطب رسوب کند تا از فیلم لذت ببرد. چیزی که به نظر من در فیلم مطرح است و قطعا آگاهانه نیز هست، این است که فیلم جغرافیا ندارد؛ یعنی نمی‌دانیم این خانه سنتی در کجای تهران قرار دارد؟ اصلا تهران است یا نه؟ به شکل آگاهانه‌ای فیلم‌ساز خواسته کمی تفکرش را ایران‌شمول‌تر کند.

مسئله خانه پدری در معرض فروش و ویرانی و تبدیل‌شدن به مجتمع تجاری نیز به‌عنوان نمادی از هویت یک جامعه قابل تأویل است. هویتی که به مرور زیر برج و باروهای تهران رنگ می‌بازد و از بین می‌رود و وقتی که خانه از دست برود و تبدیل به یک مجتمع تجاری شود، تفکرات آدم‌ها هم عوض می‌شود. ما از کیمیایی انتظار نداریم با نگرشی فلسفی یا کمدی فیلم بسازد؛ گرچه طنز هم بلد است و در فیلم رضاموتوری یکی از بهترین نمونه‌های طنز را می‌بینیم، ولی واقعیت این است کیمیایی این است و این سلیقه سینمایی او است؛ همچنان دلبسته سینمای کلاسیک آمریکا و دلبسته سنت‌هاست؛ با وجود اینکه در دنیای مدرن زندگی می‌کند. جدال با او راه به جایی نخواهد برد. 

خونه یعنی همه چی

جواد طوسی: مسعود کیمیایی این بار در «خون شد» با ذهنی نشست‌کرده و نگاهی دغدغه‌مند، علنا به سیم آخر زده است. همه آن اِلمان‌ها و نشانه‌های مضمونی و مفهومی و کاربرد «چاقو» که همواره زمینه‌‌ساز موضعی مخالف و پرخاشگرانه از سوی برخی از منتقدان ناآشنا و کج‌فهم بوده، اینجا حضوری به مراتب پررنگ‌تر و نمایشی‌تر در قالب و اجرائی موتیف‌گونه پیدا کرده است. حین مشاهده «خون شد» به این واقعیت پی بردم که بیننده فیلمی با این حال و هوا و مشخصه‌ها در وهله اول باید با دنیا و جهان‌بینی کیمیایی و شیوه روایی‌اش ارتباط برقرار کند تا موقعیت و خصایص آدم‌ها و رفتار انسانی یا خشونت‌آمیزشان برایش متقاعدکننده باشد. تصور می‌کنم باید این حق را به فیلم‌سازی ۷۸ساله با ۵۲ سال حضور بی‌وقفه در سینما و دو دوره ملتهب و پرفراز‌ونشیب تاریخی بدهیم که با سلیقه و زبان نمایشی مستقل خودش به سراغ موضوع انتخابی برود و نسبت به جامعه معاصر واکنش نشان دهد. پس اگر شماری از بینندگان فیلمش با دنیای ساخته و پرداخته ذهن او ارتباط برقرار نمی‌کنند، مقصر کیمیایی نیست. در چنین وضعیتی منتقد منصف و واقع‌بین، نهایتا می‌تواند بگوید از فیلم خوشم نیامد، زیرا نتوانستم با این دنیا و آدم‌هایش رابطه برقرار کنم. اما تعمیم این خوش‌نیامدن به اشکال‌تراشی‌های بی‌منطق و تجویز نسخه‌های انتزاعی در قالب «نقد فیلم» یا اظهارنظرهای شفاهی بی‌ربط، نشان از دور‌بودن از این حوزه دارد یا رنگ و بوی مغرضانه پیدا می‌کند. برای رفع هرگونه سوءتفاهم، مثالی می‌زنم. یک استاد جامعه‌شناسی که بیشتر با مباحث تئوریک کار دارد، ممکن است ابتدا به ساکن با نگاهی خالی‌الذهن و بدون شناخت کافی از سینمای کیمیایی و مؤلفه‌هایش نشانه‌‌شناسی «چاقو» به عنوان یک عنصر تکرارشونده در کلیت فیلم «خون شد» و نمایش خشونت در چند سکانس فیلم را مورد تحلیل روبنایی قرار دهد و آن را ترویج لُمپنیسم و آنارشیسمِ کور بداند. اما فرد دیگری در همین حوزه با اشراف بر سبک کاری کیمیایی و نگرش اجتماعی‌اش با اتکا بر عنصر «قهرمان» و تأکید بر «مواجهه فرد در برابر سیستم» در دوره‌های مختلف اجتماعی و سیاسی، هویتی متفاوت به این سلاح مهاجمِ اینجایی بدهد و آن را نشانه‌ای از کنش‌مندی در اجرایی عدالت‌خواهانه بداند و منطق‌پذیری خشونت را در یک «آنارشیسم اجتماعی» جست‌وجو کند. در چنین نگاه تحلیلگرانه عمیقی، «خانه» مفهومی تأویل‌پذیر پیدا می‌کند و تلاش پایمردانه فضلی برای احیای خانه و روشن‌کردن چراغ‌های آن از محدودشدن به یک خانواده سنتی از‌هم‌پاشیده پا فراتر می‌گذارد و به پیشنهادی ملی و نگرشی آرمان‌خواهانه بدل می‌شود.

کیمیایی حالا در این سیر تاریخی به آن پختگی و کاربلدی رسیده که در تداوم نمایش همه ابزار، نشانه‌ها و مؤلفه‌های یک جامعه سنتی (چادر، چاقو، تار، نان سنگک و...)، نهایتا به سراغ لوکیشنی از جنس جامعه پارادوکسیکال کنونی (مرکز تجارت جهانی) در نقطه مرکزی شهر تهران (میدان فردوسی) برود و با قهرمان قدیمی و سنتی خودش، این مکان وابسته به یک اقتصاد بیمار و مخرب را به هم بریزد تا به آن سند خانه ریشه‌دار قدیمی دست یابد. قهرمان حق‌طلب و خون‌خواه این زمانه کیمیایی دیگر حتی مثل رضای «ردپای گرگ» فرصتی برای چرخیدن دور مجسمه میدان فردوسی را هم ندارد. او تکلیفش را با خودش و آرمانش یکسره کرده و خوب می‌داند چه کار می‌کند و هدفش چیست و مقصدش کجاست. حالا دیگر کیمیایی در آن نقطه متمرکز و توانایی مطلوب قرار گرفته که رئالیسم مستقل خودش را نمایش دهد و آن را با بیانی آنارشیستی (در حوزه عدالت اجتماعی) درهم‌ آمیزد و ما در مقام بیننده با این دنیا و آدم‌هایش همدل و همراه شویم، به‌موقع دلمان برایشان بتپد، به‌موقع برایشان بغض کنیم و اشک بریزیم و به‌موقع از حضور کنش‌مند‌شان به وجد بیاییم. کیمیایی در این کهنسالی لبریز از افراشتگی خوب بلد است «مناسک» را به ما آدم‌های از هم دورافتاده و از «آدمیت» فاصله گرفته، متذکر شود: مناسک دعوت به جمع‌شدن زیر سقفی که موج عشق و عاطفه و حس و خصایل انسانی از آن می‌بارد، مناسک به آشتی ملی رسیدن، مناسک پس‌زدن تحقیر و احساس «بودن» کردن و... در جامعه‌ای از خط عدالت خارج‌شده. کیمیایی حالا به گونه‌ای دیگر قهرمانش را برای ستیز آماده و تجهیز می‌کند. دیگر داش‌آکل و گود زورخانه‌ای نیست تا مراسم تجهیز، آن‌گونه در خلوت به جا آورده شود. فضلی قهرمان سمپاتیک این روزگار کیمیایی از همان ابتدا بعد از آمدن به خانه و آگاهی از پاشیده‌شدن شیرازه کانون خانواده‌اش چاقویش را بیرون می‌آورد و برای مقابله با نیروهای پلید و شر عزمش را جزم می‌کند و جالب آنکه برای ستیز نهایی در به‌چنگ‌آوردن سندی که باید برایش خون داد، لباس رسمی می‌پوشد و به پیراهنش دکمه سردست می‌زند؛ درست مثل خالقش مسعود کیمیایی که در روزگار پر حال و حوصله‌اش عاشق این‌گونه لباس‌پوشیدن شیک و خوش‌قواره بود. مجلسِ آدم او در این روزگار نامراد، «مجلس خون» است. «خون شد» در عین حال بسیار در خدمت جنس سینمای تألیفی مسعود کیمیایی است؛ باز نقطه انتخابی دلخواه و آگاهانه برای قهرمان کیمیایی در گستره آرمان‌خواهی و عدالت‌جویی (روشن‌شدن دوباره چراغ خانه) و در سایه قرار‌گرفتن عشقی که اینجا فقط نامش (ثریا) هر‌از‌گاه زمزمه می‌شود و ما معشوق را اصلا نمی‌بینیم. باز ضربه‌ای نهایی و مُهلک به قهرمان منتخب کیمیایی در کانون حادثه و معرکه‌ای که به او تحمیل شده که در اینجا ضارب را هم نمی‌بینیم. باز قهرمانی تنها که کارش را انجام می‌دهد (بازگرداندن افراد پراکنده‌شده خانواده به درون خانه) و خودش در سیاهی شب در آن کوچه خلوت گم می‌شود؛ درست مثل قهرمانان فیلم‌های وسترن. فضلی که بود؟ آدمی با اصول و عقاید خاص خودش که شبی سایه او بر دیوار آن کوچه قدیمی افتاد و در انتها باز به همین سایه‌اش پناه آورد و بدن زخم‌خورده‌اش را کشان‌‌کشان حمل کرد و به زمین افتاد و بلند شد و تنهای تنها، ایستاده رفت؛ ولی یاد و خاطره‌اش در صافی ذهن ما باقی ماند. فضلی واسطه محرم این دوران فیلم‌سازی است که با آثارش گویی تبارشناسی تاریخی می‌کند و در عین حال پیشنهاد می‌دهد. حالا در «خون شد» همین قهرمان گمنام، خیلی سفت و سِوِر در جمع خانواده می‌گوید اول از همه «خانواده» و از پدر و زن خانواده مورد شماتت قرار می‌گیرد که انسان و آدم‌ها در این میان چه می‌شوند و او باز پای حرفش می‌ایستد و می‌گوید «اول خونه و خونواده، خونه یعنی همه چی». این آدرس در مفهوم متعالی و آرمانی‌اش می‌تواند بهترین پیشنهاد برای جامعه‌ای متشتت و جدا‌افتاده و به قدر کافی آسیب‌پذیر ‌شده باشد. فضلی با همه نشانه‌ها و شناسنامه مهجورش، اسباب خیر و عامل محرکی برای اجرای مناسکی دوباره که ریشه در خاک این سرزمین دارد، می‌شود. چه مناسکی پاک‌تر و عزیزتر از بوسه‌زدن یک دختر زخم‌خورده و از‌بندرسته به درِ خانه پدری‌اش، چه فریاد و اعتراضی دلنشین‌تر از فریاد آن زن صبوری که دادخواهی‌اش را متوجه مرد خانواده می‌کند. آدم‌های کیمیایی با خونشان هویت گمنام و اصیل خود را به رُخ می‌کشند. رضا‌موتوری پنجه خونینش رابه پرده سفید تراس سینما دیانا کشید. قدرت نگاه حسرت‌بار و آمیخته با بغضش را به حیاط شلوغ «مدرسه بَدِر» انداخت و دست خونی‌اش را به دیوار آجری مدرسه کشید. حالا مرتضی (سیامک صفری) برادر فضلی در سکانس پایانی، جلوی درِ خانه، دست خونی‌ خود را به دیوار خانه می‌کشد. این دست‌کشیدن‌ها در دوره‌های مختلف، همچون مناسکی است برای ثبت و ضبط نشانه‌ها و مکان‌ها در ذهن کیمیایی. پرده سینما همان حرمتی را دارد که یک مدرسه قدیمی زیر بازارچه با همه خاطرات پرشورَش برای یک چریک زخمی دارد. اکنون در دوره‌ای رنگ‌باخته، این حرمت را در دیوار به خون آغشته‌شده خانه‌ای قدیمی می‌بینیم که می‌تواند نشانه‌ای از این سرزمین، با همه ریشه‌ها و پایه‌های اخلاقی و موج گرم انسانی‌اش باشد. من با این نماها و صحنه‌ها بغض کردم و اشک گونه‌هایم گواهی است بر تعهد پایمردانه فیلم‌سازی که هنوز دلش برای سرزمین خود و رکن اصلی آن یعنی «خانواده» _همچون جان فورد کبیر_ می‌تپد. زمانی در تبلیغ فیلم «خاک» آمده بود: خاک راز دارد، خاک شرف دارد، دیدن خاک جرئت می‌خواهد. حالا همین عناوینِ پیوند‌خورده به هم، برازنده «خون شد» است.

«خون شد» را بازگشتی دوباره به دوران اوج فیلم‌سازی مسعود کیمیایی می‌دانم. بدون شک ایجاد فضایی متمرکز و بدون استرس در پشت صحنه فیلم از سوی تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار را در این موفقیت می‌توان مؤثر دانست. صحبت از بازی‌های درخشان فیلم، پیوند ادبیات با سینما در دل رئالیسم، دیالوگ‌نویسی ناب کیمیایی و معادل‌سازی تصویری برای آنها، زیبایی‌شناسی قاب و تشخص میزانسن، فیلم‌برداری چشمگیر علیرضا زرین‌دست و دیگر وجوه ارزشمند آن مانند صدا و موسیقی متن، بماند برای زمان نمایش عمومی‌اش. سر تعظیم فرودآوردن در برابر فیلم‌سازی با درک، تعهد و جوهره انسانی و شرف جامعه‌نگری مسعود کیمیایی را یک وظیفه اجتماعی و ملی می‌دانم. خوش دارم جلوتر از همه این ادای دین تاریخی را عهده‌دار شوم. دمت گرم و راهت مستدام آقای کیمیایی.

 

 

منبع : دنیای اقتصاد
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه