ارسال به دیگران پرینت

6 دلیل فلسفی در باب اینکه چرا ما انسان‌های طمع‌کاری شده‌ایم

درباره پدیده «طمع‌ورزی آدمی» یک حقیقت عریان، پیش‌رو قرار دارد و آن اینکه این موضوع تنها مختص به جامعه ایران نیست و مسئله‌ای جهانی است؛ به نظر می‌رسد به تعبیر نیچه در دوران جدید حادثه سهمگینی روی داده که تاریخ بشر در کره زمین هیچ‌گاه با آن مواجه نبوده است؛ اینکه در روزگار ما اخلاق بی‌متافیزیک شده است. یعنی هیچ مبنای نظری برای اخلاق در این دوران وجود ندارد.

6 دلیل فلسفی در باب اینکه چرا ما انسان‌های طمع‌کاری شده‌ایم

۵۵آنلاین :

درباره پدیده «طمع‌ورزی آدمی» یک حقیقت عریان، پیش‌رو قرار دارد و آن اینکه این موضوع تنها مختص به جامعه ایران نیست و مسئله‌ای جهانی است؛ به نظر می‌رسد به تعبیر نیچه در دوران جدید حادثه سهمگینی روی داده که تاریخ بشر در کره زمین هیچ‌گاه با آن مواجه نبوده است؛ اینکه در روزگار ما اخلاق بی‌متافیزیک شده است. یعنی هیچ مبنای نظری برای اخلاق در این دوران وجود ندارد.

در دوران مدرنیته با عقل روشنگری کوشش شد نوعی اخلاق اومانیستی شکل بگیرد؛ در جهان‌های سنتی، نظام‌های تئولوژیک و اعتقادات دینی پشتوانه حیات اخلاقی بود اما در دوران جدید که نظام‌های تئولوژیک اثرگذاری خود را از دست داده‌اند، تلاش شد تا براساس خرد خودبنیاد یک نظام متافیزیک ایجاد شود که در این راستا زیباترین تلاش توسط «کانت» صورت گرفت. او سعی کرد بنیادی برای اخلاق پی‌ریزی کند و به تاسیس متافیزیک برای اخلاق بپردازد اما این اخلاق در عمل نیز با شکست مواجه شد تا اینکه امروز جهان لیبرالیستی با بحران روبه‌رو است. البته منظور از جهان لیبرالیستی تنها کشورهای اروپایی و آمریکایی نیست، چرا که امروز لیبرالیسم به عنوان نیرومندترین ایدئولوژی و فلسفه، کشورها را دربر گرفته است. که البته منظور از دربر گرفتن نه به معنای سیاسی آن بلکه به معنای تلقی از نوع انسان امروز است. به طوری که در جوامع به اصطلاح مذهبی مانند جامعه ما نیز این نگاه وجود دارد.

علاوه بر بی‌متافیزیک شدن اخلاق باید به نکته دیگری نیز اشاره کرد و آن اینکه فلسفه زندگی در دوران جدید فلسفه‌ای مبتنی بر رفاه است. به این معنا که انسان بزرگترین رسالت خود را بهره‌مندی از نعمت جهان می‌داند. در این راستا تکنولوژی نیز همچون ابزاری در اختیار انسان برای رسیدن به قدرت و ثروت قرار گرفته است. به عبارت دیگر انسان دوران جدید رسالتش این است که متمتع شود و غیر از آن برای خود رسالتی نمی‌بیند.

مسئله دیگر ویژگی‌های جهان پست‌مدرن است. هم در عالم سنت و هم در عالم مدرن همواره یک نوع پیوند میان سه عنصر حکمت، فضیلت و سعادت وجود داشت؛ یعنی هر گاه پرسیده می‌شد هدف از زندگی چیست بلافاصله پاسخ داده می‌شد «میل رسیدن به سعادت». سعادتی که لازمه رسیدن به آن شایستگی و لیاقت است و آنچه به انسان لیاقت می‌بخشد، فضیلت و اخلاق است. برای آنکه انسان به فضیلت و اخلاق دست پیدا کند باید حکمت و آگاهی داشته باشد. اما در دوران مدرنیته متأخر این طرح کاملا به هم ریخته است؛ یعنی افراد براساس تجربه ذهنی خود می‌بینند بیشترین امکانات زندگی را کسانی دارند که از قضا هیچ‌گونه فضیلتی ندارند (مانند مدلیست‌ها، دلال‌ها و...) آن‌ها می‌بینند این افراد بیشترین سرمایه‌ها را در اختیار دارند بدون آنکه هیچگونه فضیلت، آگاهی و یا فرهیختگی داشته باشند.

یکی دیگر از ویژگی‌های جهان کنونی «اتمیزه شدن» انسان‌ها است؛ به این معنا که (Individualism) فردگرایی مطلق بسط پیدا کرده است و هر فردی غایت را تنها در خودش و نهایتا همسر و فرزند و خانواده خود می‌بیند. هیچ کسی احساس تعلق به جمع یا جامعه ندارد و افراد کمتر به سرنوشت مدینه یا جامعه می‌اندیشند. در چنین جهانی مشخص است که همه به دنبال بهره‌مندی بیشتر، آن هم از راه‌های میانبر مانند فساد، ارتشا و... هستند. یعنی فرد می‌خواد با کمترین هزینه، کمترین سختی و کمترین تلاش به بیشترین سطح از بهره‌مندی برسد.

همه آنچه گفته شد مسائلی است که در جهان امروز ساری و جاری است که به جامعه ما نیز سرایت کرده و روزبه‌روز هم بیشتر خواهد شد. نکته‌ای که نباید از آن غافل بود آن است که جوامع خاورمیانه‌ای از جمله جامعه ما از یک مشکل دیگر نیز رنج می‌برند و آن این است که ما نهادها و ساختارهای عقلانی نداریم تا این طمع و خودخواهی مفرط را کنترل کنند. به عبارت دیگر جامعه ما فاقد رسانه به معنای واقعی کلمه یا فضای عمومی است که بتواند در مقابل این خودخواهی اعمال فشار کند؛

جامعه مالیات‌دهنده نیست که بتواند بر دولتمردان فشار بیاورد؛ بلکه حکومت رانتیر است که درآمد نفت دارد و از این بابت بی‌نیاز از ملت است و ملت همچون گرسنگان باید دستش را مقابل دولت دراز کند. لذا در قدرت سیاسی هیچ نیروی مراقبه‌ای در مقابل این طمع‌ورزی وجود ندارد.

مشکل دیگری که در این میان مشاهده می‌شود آن است که قدرت سیاسی در ایران کادرهای محدودی دارد و به دلیل وجود نوعی بدبینی، دولت- ملت به معنای حقیقی شکل نگرفته است. لذا یک نوع تعارض میان ملت و قدرت سیاسی وجود دارد. از این‌رو قدرت سیاسی نسبت به کادرهای خود دچار یک نوع بدبینی است و بر همین اساس همه مسئولیت‌های کلیدی را به نیروهایی می‌دهد که مورد اطمینان خود است که البته تعدادشان نیز محدود است؛ لذا مناصب تنها میان افرادی محدود در گردش است و در این میان یک قشر آریستو کرات و اشرافیت مدیریتی هم شکل گرفته که پست‌ها را بین خود تقسیم می‌کنند و از این منظر است که گاهی می‌شنویم برخی افراد بیش از 10 شغل دارند بدون آنکه هیچگونه مسئولیت اخلاقی در این رابطه وجود داشته باشد. در حقیقت هیچ احساس نارضایتی در آن‌ها وجود ندارد که اولا بسیاری از جوانان بااستعداد کشور فاقد شغل هستند و به همین دلیل از حداقل‌های زندگی برخوردار نیستند و دوم آنکه چطور فردی به خود اجازه می‌دهد در چنین شرایطی چندین شغل داشته باشد در حالی که هر شغلی یک بار سنگینی از مسئولیت را به گردن افراد می‌گذارد؟! سوالی که پاسخش را می‌توان در همان بی‌اخلاق شدن جهان کنونی جست و جو کرد که در جامعه ما با نوعی فریب‌کاری هم، توأم شده است. به گونه‌ای که افراد رانت‌خواری خود را با ریا توجیه می‌کنند.

همه این مسائل ملغمه‌ای شده است که جامعه امروز ما به سوی یک ناجامعه سوق داده شود و شاذهای حیات اجتماعی ما را به خطر بیاندازد. متاسفانه مرگ ارزش یا بی‌ارزش شدن ارزش‌ها همان فاجعه‌ای است که نیچه پیش از هرکس دیگر در کی از آن را فریاد کرد.

منبع : مجله ی صدا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه