ارسال به دیگران پرینت

جدا افتادگی | ممدکار اجتماعی

گاهی ، درد فقط گرانی نان نیست ! | گاهی درد تنهایی است

گاهی همه درد و رنج ما، ابتلا به افسردگی، مشکل جسمی، ورشکستگی، جدایی، از دست دادن عزیز و... نیست

گاهی ، درد فقط گرانی نان نیست ! | گاهی درد تنهایی است

مادرم یک‌بار موقع تعریف کردن از چالش‌‌های کارش (مایلم برای هزارمین‌بار و با افتخار بگویم که مادرم به‌عنوان یک مددکار اجتماعی، مدیر یک مرکز نگهداری از کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست در جنوبی‌ترین منطقهٔ تهران است) گفت: «می‌دانی! همهٔ غصه‌های آدم‌های آنجا، فقر و بدبختی نیست.

 گاهی گرفتاری‌ها بیشتر و وسیع‌تر ازکودکان بد سرپرست پول‌نداشتن برای خرید یک نان است.»

گفتم: «پس درد اصلی اگر دردِ نان نیست؛ پس دقیقاً چه دردی است؟»

گفت: «تنهایی! جداافتادگی! این‌که خیال کنی تنهاترین آدم روی زمینی. در حاشیه به‌دنیا آمده‌ای، در حاشیه روزگار می‌گذرانی و در حاشیه خواهی مُرد.»

گفت دردشان بیشتر از هر چیزی تنهایی و جداافتادگی از آدم‌های دیگر است. گاهی اصلا فقر برایشان موضوعیت ندارد‌. کودکان بد سرپرست

دردشان این است که کسی نیست شاهد رنج‌شان باشد و به‌ آن‌ها امید رهایی بدهد یا نقطه روشنی را پیش چشم‌شان به‌نمایش بگذارد.

دیدم حق می‌گوید.

 آدمی به‌واسطهٔ فقر، طور متفاوتی این جداافتادگی را تجربه می‌کند.

‌ فقر که زورش بیشتر می‌شود، آدم‌ها خودشان را پایینِ شکاف بزرگی می‌بینند که روز به روز بیشتر می‌شود. درواقع، در دنیایی که همهٔ هویت ما با پول ساخته و معرفی می‌شوند، آدم‌های زاغه‌های دورترین جای شهر حق دارند که خودشان را بدون هویت، جداافتاده و طردشده تلقی کنند.

گاهی همه درد و رنج ما، ابتلا به افسرکودکان بد سرپرستدگی، مشکل جسمی، ورشکستگی، جدایی، از دست دادن عزیز  و... نیست. 

اندوه اصلی ما نداشتن جوابی برای این سوال است که یعنی من در این تجربه تماماً تنها هستم؟ دیگری شاهد این رنج من است؟

 دیگرانی قبل و بعد من این تلخی را تاب آورده‌اند؟ 

به‌گمانم آگاهی و تجربه این‌‌که ما شاهدانی برای تحمل و تاب‌آوردن تمام این رنج‌ها داریم و در تجربه و درک این شکست‌ها و تلخی‌ها تنها نیستیم، تا حدودی ما را از رنج احساس جداافتادگی و طردشدن به‌واسطه چیزی که درحال تجربه‌اش هستیم، نجات می‌دهد.

همهٔ این‌ها را گفتم تا بگویم ساختاری که با شعار به‌رسمیت‌شناختن مستضعفین و رنج‌های آن‌ها قوت گرفت، چطور این روزها توانست تمام ارزش‌های انسانی مردُمانش را به‌حاشیه براند و این‌همه احساس جداافتادگی، تنهایی و... را در آن‌ها قوت ببخشد؟

 چراکه همهٔ ما به‌واسطه نداری و فقری که در ساحت خودمان تجربه می‌کنیم، خودمان را بیشتر از قبل حاشیه‌ای، درمانده و طردشده می‌بینیم. 

و از طرفی، دوام‌آوردن و تلاش برای بقا و معیشت آن‌قدر برای همهٔ ما پررنگ شده که مدت‌هاست هم‌دردی و فهم رنج دیگری را تمرین نمی‌کنیم و به مرحلهٔ سِرشدگی رسیده‌ایم.کودکان بد سرپرست

 ما شبیه آدم‌های کوکی‌ای شده‌ایم که روز به روز از تمام ساحت‌های فردی و اجتماعی به پایین شکاف سقوط می‌کنیم.

برای همین است که نمی‌توانم بفهمم بعضی‌ها چطور بعد از رویارویی و مواجهه با رنج همسایهٔ دیوار به دیوارشان نه‌تنها آستینی بالا نمی‌زنند، بلکه همچنان از ساختاری دفاع می‌کند که همه‌چیز را از ما گرفت! 

همه‌چیز را!

منبع : ژوان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه