|
کد‌خبر: 337222

دکتر الناز نجفی؛

یلدا؛ یا قانون بقای نور

یلدا روایت ناپدید شدن نور نیست؛ حکایت دگرگونی آن است. خونی که بر زمین نریخت، در خاک فرو رفت، بذر شد، لعل شد، لاله شد و در تاریک‌ترین شب سال، پنهانی زاده شد. یلدا لحظه‌ای‌ست میان مهرگان و نوروز؛ یادبودِ مظلومیت نور و پیش‌آگاهیِ پیروزی قطعی آن، وقتی هنوز تاریکی مسلط است.

یلدا روایت ناپدید شدن نور نیست؛ حکایت دگرگونی آن است. خونی که بر زمین نریخت، در خاک فرو رفت، بذر شد، لعل شد، لاله شد و در تاریک‌ترین شب سال، پنهانی زاده شد. یلدا لحظه‌ای‌ست میان مهرگان و نوروز؛ یادبودِ مظلومیت نور و پیش‌آگاهیِ پیروزی قطعی آن، وقتی هنوز تاریکی مسلط است.

لعل، خون، می، انار و لاله سزای هم‌اند و ای‌بسا که در ادبیات به جای هم به کار روند.

افراسیاب از خون می‌ترسید؛ خون سیاوش نباید به زمین برسد!¹ پس تشتی حاضر می‌کنند.²  اما قطره‌ای از خون به خاک می‌چکد و می‌ماند.

خون از بین نمی‌رود: در مقام صبر لعل می‌شود³ و در مقام شهادت به لاله دگرگون می‌شود.⁴  

از خون سیاوش گیاه می‌روید⁵   زیرا زمین امانت دار است.⁶  خون سیاوش نطفه‌ای شده و فرنگیس پنهانی از نطفه سیاوش بارگرفته و حالا آبستن است. 

مهرگان،  تبدیل حالت خورشید از «هور» به «فر» است؛ این برابر است با تبدیلِ خون به بذری در زمین یا لعلی در سنگ؛ تبدیل نطفه‌ای به جنین در زهدانِ زنی زادآور؛ قوه‌ای پنهان در تاریکیِ زمین به انتظار وقت! 

از مهرگان تا یلدا زمان لازم برای دگرگشت خون است به روح: چله‌نشستن انگور برای مُل شدن در خمخانه.⁸ 

یلدا رخداد زایش آن نوزاد فره‌مند است؛ شکاف خوردنِ غلاف بذر در شکم زمین؛ شکافته شدنِ وعاء لعل در سنگ.⁹  یلدا لحظه‌ای که روشنا یا بذرِ حامل قوۀ نامیۀ جهان، به‌ظاهر یکی و بالقوه هزاران، دوباره آشکار می‌شود؛ تجسم دوبارۀ خونی که زنده و زاینده است: همچون شکافتنِ شحم انار و تلالو لعل‌فام دانه‌های بی‌شمارش یا رسیده‌شدنِ شراب.

یلدا میان مهرگان و نوروز است؛ پس همانقدر یادبود ریختنِ خون شهید به ستمِ تاریکی است که استقبال از نوروز و انتظار رستاخیز و جوانه زدن. 

هنوز سیطرۀ تاریکی است پس یلدا رخدادیست در خفا: در زیرِ زمین یا پنهانی‌ترین جای خانه همراه با محرمان. یلدا حکایت پیش‌آگاهی است؛ پیشاپیش جشن گرفتنِ بر تخت نشستنِ قطعی پادشاه خیر؛ آنهم در حالیکه نه تختی در کار است و نه حتی کورسوی امیدی. بیدار نشستن تا نیمه‌شب یعنی لحظه‌ای که نشیبِ تاریکی در یک آن به عروجِ علی‌الدوام روشنا دگرگون خواهد شد. 

یلدا یعنی خون روی زمین پخش نشد؛ خون در زمین فرورفت، بذری گشت پنهان که در تاریک‌ترین شب سال پنهانی متولد شد و در بهار آشگار گشت: هر کس بهار را دید فهمید مظلوم¹⁰ نور است و نور کشتنی نیست!¹¹ 

¹ بباید که خون سیاوش زمین/ نبوید نروید گیا روز کین (شاهنامه، داستان سیاوش)

² یکی تشت بنهاد زرین برش/ جدا کرد زان سرو سیمین سرش (شاهنامه، داستان سیاوش)

³ گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود ولیکن به خون جگر شود

⁴ از خون جوانان وطن لاله دمیده/ از ماتم سروقدشان سرو خمیده

⁵ گیاهی برآمد همانگه ز خون/ بدانجا که آن طشت شد سرنگون

گیا را دهم من کنونت نشان/ که خوانی همی خون اسیاوشان (ابیاتی در پانویس شاهنامۀ چاپ مسکو)

⁶ مسکوب، سوگ سیاوش

⁷ اعتدال پاییزی

⁸ که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی (حافظ)

⁹ «و معدنیان چون آن وعاء را بیابند آن را بشکنند. در اندرون آن مثل دانۀ نار لعل‌پاره‌ها رسته باشد رستنی که به آسانی جدا شود، همچنانکه دانۀ نار در شحم رسته بود». جوهری نیشابوری، جواهرنامۀ نظامی

¹⁰ هم‌ریشه با «ظلمت»: نوری که پوشانده و به تاریکی رانده شده

¹¹ تصرف در جملاتی از مرجان فولادوند و ملهم از سوگ سیاوش اثر شاهرخ مسکوب با این مضمون:

«یک قطره از خون سیاوش ریخت روی زمین. خون به زمین فرو نرفت. روی زمین پخش شد. از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد. هرکس آن را می‌دید می‌فهمید که جایی بی‌گناهی را کشته‌اند».

 

source: کانال حظیات دکتر الناز نجفی