جنگ نرم
جنگ نرم را سخت جدّی بگیریم!
ترامپ بارها گفته است: «ارتش آمریکا برای بمباران مراکز هستهای ایران، ۲۲ سال تمرین میکرد. رؤسای جمهوری سابق جرأت اقدام نداشتند.» این حرف یعنی از سال ۲۰۰۳ میلادی، مطابق سال ۱۳۸۲ شمسی در فکر حمله به ایران بودهاند. ۲۰۰۳ سالی است که عراق اشغال شده است. در بین همکاران «جرج بوش پسر»، سخن بر سر حمله به ایران مطرح بوده است.
ترامپ بارها گفته است: «ارتش آمریکا برای بمباران مراکز هستهای ایران، ۲۲ سال تمرین میکرد. رؤسای جمهوری سابق جرأت اقدام نداشتند.» این حرف یعنی از سال ۲۰۰۳ میلادی، مطابق سال ۱۳۸۲ شمسی در فکر حمله به ایران بودهاند. ۲۰۰۳ سالی است که عراق اشغال شده است. در بین همکاران «جرج بوش پسر»، سخن بر سر حمله به ایران مطرح بوده است.
حلقه وصل نتانیاهو به نئوکانها یعنی «برنارد لوییس» در کتاب «یادداشتهای قرن» خود نوشته است که دوستان ایرانی او میگفتند بر اساس حروف الفبای انگلیسی ایران و عراق، آمریکا بایست اول به ایران حمله کند! از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ جرج بوش پسر، از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ «باراک اوباما» و از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ ترامپ و از ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۵ بایدن و پس از آن تا حمله به مراکز هستهای ایران ترامپ رئیس جمهوری است و دستور حمله را داده است، چنانکه در دوره قبلی ریاست جمهوریاش دستور ترور شهید قاسم سلیمانی قهرمان ملی ایران را داد. گهگاه به ترور شهید سلیمانی افتخار میکند. یعنی در تمام سالهایی که آمریکا گاه با تهدید و گاه با تطمیع و به اصطلاح با دوگانه چماق و هویج درباره ایران سخن گفته است، در پس پرده ارتش آمریکا حمله به مراکز هستهای ایران را تمرین میکرده است. سخن از دیوار بیاعتمادی نیست، سخن از ذات بیاعتمادی است!
نتانیاهو گفته است: «چهل سال بود که در فکر حمله به ایران بود.» در دهه اول قرن بیست و یکم، پس از اشغال افغانستان و عراق از سوی آمریکا و متحدان، اسرائیل فرصت طلایی برای جنگ با ایران را مغتنم میشمرد. حمله به ایران دو مانع پر نفوذ داشت. «کاندولیزا رایس» در دولت جرج بوش به عنوان مشاور امنیت ملی از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ و نیز به عنوان وزیر خارجه از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ مخالف حمله گسترده نظامی به ایران بود. در اسرائیل نیز رئیس سازمان موساد «مئیر داگان» (۲۰۱۶- ۱۹۴۵) که از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ رئیس موساد بود، مخالف حمله به ایران بود. هر کدام دلایل و تبیین ویژه خویش را داشتند. البته طراحی ترور دانشمندان اتمی ایران و نیز طراحی سازماندهی شده برای ایران به عنوان تجزیه یکپارچگی سرزمینی و وحدت ملی از زمان داگان به عنوان استراتژی عملیاتی دولت اسرائیل طراحی شده است.
رژیم اشغالگر اسرائیل در چهل سال پیش پس از اشغال بیروت در لبنان با مقاومت حزبالله روبه رو شد. ایران دچار و گرفتار حمله عراق بود. حزبالله در لبنان وجود و حضور نداشت. ارتش اسرائیل به فرماندهی «آریل شارون» تا بیروت پیشروی کرد. شارون در «هتل الکساندر» دفتر فرماندهیاش را تأسیس کرد. خیابان مرکزی بیروت، «شارع الحمراء»، محل گشت و گذار و بدمستی نظامیها و سربازان ارتش اسرائیل شده بود. قتل عام فلسطینیها در اردوگاه صبرا و شتیلا اتفاق افتاد. بدون ایران و حزبالله ارتش اسرائیل برای اشغال لبنان مانع و مشکلی نداشت. تحلیل اسرائیل این بوده و هست که تا ایران و نظام جمهوری اسلامی برقرار بوده باشد، نهضت و جریان مقاومت در منطقه غرب آسیا وجود دارد. این حضور و وجود، با برنامهها و مطامع آمریکا و اسرائیل در منطقه منافات دارد. در واقع نگاه آمریکا و اسرائیل به ایران همان نگاهی است که در دوران حاکمیت محمد رضا شاه بویژه در دوران ۲۵ ساله از کودتای سال ۱۳۳۲ تا انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۱۳۵۷ داشتند؛ دوران طلایی حاکمیت نرم آمریکا و اسرائیل بر ایران.
دخالت آمریکا در امور ارتش و سیطره آنها بر فرماندهی ارتش و فرماندهان نظامی به حدی بود که در جنگ ویتنام، ارتش آمریکا تعدادی از فانتومهای نیروی هوایی ایران را به ویتنام اعزام کرد! این موضوع در یادداشتهای اسدالله علم مطرح شده است. شاه از این موضوع بیاطلاع بوده یا علم وانمود کرده که شاه مطلع نبوده است. چنانکه میدانیم، شاه با آمریکا پیامهایی ردّ و بدل میکرد که حتی خواجه محرم او، امیر اسدالله علم هم از آن پیامها بیخبر بوده است. علم به موردی از این پیامهای سرّی آمریکا که از سوی هوشنگ انصاری به صورت محرمانه و رمزی برای شاه ارسال شده بود، اشاره میکند.
علم در یادداشت روز دوم اردیبهشت سال ۱۳۴۸ نوشته است: «صبح شرفیاب شدم. نامهای از انصاری، سفیر ما در واشنگتن با پیک مخصوص رسیده بود، تقدیم کردم. نامه تمام رمز بود. جواب هم رمزی مرهمت فرمودند که من نفهمیدم.»
البته ماجرای سفیر آمریکا در تهران و مستشاران نظامی آمریکا و سیطره و تحکم سیاسی و نظامی آنان، داستان دیگری است. در یک کلام؛ همچنان نهاد حکمرانی در آمریکا، از هر حزبی که باشد، ایران را شبیه ایران شاه میخواهد. با این تفاوت که امروز با تأثیرگذاری اسرائیل در نهادهای حکومتی آمریکا و نفوذ نیرومند لابی صهیونیسم در انتخابات چهارگانه ریاست جمهوری و سنا و مجلس نمایندگان و شهرداریها، تجزیه سرزمینی و ملی ایران را شبیه آنچه بر سر یوگسلاوی سابق آمد، دنبال میکنند که به هفت کشورک مینیاتوری تقسیم شد و هویت هر کشوری تعدادی هتل و رستوران و مراکز تفریحی و توریستی است.
چکسلواکی هم به دو کشور چک و اسلواک تقسیم شد. تا حدی در عراق پس از اشغال هم در تجزیهاش کوشیدند. درباره ایران هم همین استراتژی را دارند. ایران بزرگ و نیرومند در برابر سیاستها و فرمانهای آمریکا مقاومت میکند. به روایت باراک اوباما «بازی به هم زن» است. منافع آمریکا و اروپا در شکل دهی کشورهای کوچک و گوش به فرمان است. حاکم اصلی کشور، در واقع فرماندهان نظامی، پایگاههای آمریکا و سفرای آمریکا در آن کشورها هستند. واقعیت نسبت استقلال و اعمال حاکمیت دولتها و حکومتهای این کشورها را نمیتوان روشنتر از ماجرای حمله اسرائیل به دوحه و واکنش آمریکا شناسایی کرد.
وقتی به مقام آمریکایی گفته شد ارتش اسرائیل به همپیمان آمریکا یعنی کشور قطر حمله کرده است -نکته قابل توجه اینکه قطر برای اقامت رهبران حماس در دوحه، به روایت نخستوزیر قطر، این کار را به پیشنهاد و موافقت آمریکا و اسرائیل انجام داده بود - مقام آمریکایی گفت «قطر همپیمان ما نیست، کارگزار ماست!»
شکل مطلوب برای آمریکا و اروپا و البته اسرائیل همین نسبت است. یعنی دولتهایی بدون پشتوانه ملی و مردمی که از سوی آمریکا حمایت میشوند و برای نزدیکی بیشتر به آمریکا، در اراده و استراتژی اسرائیل در منطقه هضم شوند.
تجاوزطلبی و اشغال سرزمین دیگران به جایی رسیده است که اسرائیل برای اشغال جنوب لبنان و جنوب سوریه هم پروژه دارد. اما پروژهای که میتوان نشانههای آن را به روشنی دید، طرح تجزیه لبنان به سه قسمت است: جنوب لبنان تا ماورای نهر لیطانی برای اسرائیل، شمال لبنان به مرکزیت طرابلس هم به سوریه ملحق میشود. از لبنان فعلی هم، در میانه بیروت و مختصری حواشی باقی بماند. ترامپ به صراحت گفت: «اسرائیل کشور خیلی کوچکی است. اصلاً خوب نیست. ما باید بزرگش کنیم!»
این طرح را برای ایران هم داشته و دارند. گمان میکردند در جنگ ۱۲ روزه به نتیجه میرسند. رضا پهلوی قرار بود شاه تهران و کرج و حواشی شود، خوزستان و کردستان و بلوچستان و آذربایجان تجزیه شوند، آذربایجانی که تا قزوین امتداد دارد!
این پروژه شکست خورد. اما به روایت آمریکاییها همچنان این گزینه روی میز است. شکست آمریکا و اسرائیل و پاشنه آشیل جنگ ۱۲ روزه برای آنان، هوشمندی و همراهی ملت ایران برای بقای ایران بود. برای بقای ایران به روایت داریوش همایون، میبایست از نظام جمهوری اسلامی که مسئول حفظ ایران است، حمایت کرد. جنگ روانی در این مرحله پس از جنگ ۱۲ روزه، تمرکزش بر جدا کردن ملت ایران از نظام است. روایتهای مختلف را دنبال میکنند.
شبکههای تلویزیونی که معمولاً در لندن برنامه تولید میکنند، پرچمهای شناخته شده جنگ روانی هستند. پرده پوشی هم نمیکنند. وجه دوم جنگ روانی دامن زدن به آشوبهای داخلی است. برگزاری سخنرانیها و مجالسی از همان قبیل که در مشهد برگزار شد. میخواستند در جنگ ۱۲ روزه فضای کشور همانند پاییز سال ۱۴۰۱ باشد. سناریوی سهچهار قربانی به بهانه حجاب را در شهرهای مختلف مثل داستان مرگ مهسا امینی سامان دهند. در فضای آشوب اجتماعی میتوانستند جنگ ۱۲ روزه را برای سرنگونی نظام و تجزیه ایران به نتیجه برسانند. توجه کنیم! نشانههای جنگ روانی و جنگ نرم با نیرومندی بیشتر و هزینه افزونتر و برهنگی تمام مشهود است.
«مایکل لدین» (۱۹۴۱-) از چهرههای مشهور نظریه پرداز نئوکانها در آمریکاست. فعلاً در «بنیاد دفاع از دموکراسی» مشغول است که مأموریت اصلیاش تغییر نظامها و تغذیه فکری جنگ روانی است. او دشمن درجه اول ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران است. آنچنان در دشمنی با ایران پیش رفته است که روزنامه «نیویورک تایمز» در سال ۲۰۰۷ در تفسیری نوشت: «از دید مایکل لدین هر اتفاقی در جهان بیفتد، مسئولش ایران است!»
مایکل لدین در سال ۲۰۰۹ در دولت جرج بوش پسر و جریان ناکام ماندن نئوکانها و صهیونیستهای مسیحی و اسرائیل از جنگ علیه ایران، کتابی منتشر کرد با عنوان «ایران و جنگ علیه غرب»
در این کتاب هر قدر توانسته چهره ایران را دیونمایی کرده است. چهرهای مطابق اندیشه و طرح مایکل لدین و البته نتانیاهو که همان سیاست را دنبال میکند. ایران تا تجزیه سرزمینی و ملی نشود، منافع غرب حفظ نمیشود. غرب مرکز و کانون دنیاست. کشوری نمیتواند در برابر اعمال اراده غرب بایستد. اگر ایستاد، جنگ نظامی و اقتصادی و مالی و تبلیغاتی و سیاسی و جنگ تمام عیار روانی علیه آن کشور سازماندهی میشود.
این میدانی است که علیه کشور ما سازمان داده و اداره میکنند. چگونه در برابر جنگ روانی مقاومت کنیم و پیروز شویم؟