معرفی کتاب | معرفی کتاب افسانه شغل رویایی
معرفی کتاب افسانه شغل رویایی | هویت شما از کارتان جداست
اگر شما نیز از آن دسته افرادی هستید که تمام فکر و ذکرتان را کار پر کرده و میخواهید نگرشتان را به شغل خود، تغییر دهید، خواندن این کتاب را بهتان توصیه میکنیم.
اگر شما نیز از آن دسته افرادی هستید که تمام فکر و ذکرتان را کار پر کرده و میخواهید نگرشتان را به شغل خود، تغییر دهید، خواندن این کتاب را بهتان توصیه میکنیم.
کتاب افسانه شغل رویایی نوشتهی سیمونه استلزاف را میتوان یک کتابچهی راهنما تلقی کرد برای تمام کسانی که میخواهند دربارهی رابطهشان با کار تجدیدنظر کنند و اهداف کاریشان را در مسیر رسیدن به یک زندگی شادتر و رضایتبخشتر قرار دهند. سیمونه اِستُلزاف در این اثر انتقادی و پژوهشی، به ما نشان میدهد که شغل و حرفهمان چطور هویت واقعیمان را تغییر داده است و در مقابل راهی پیش پایمان میگذارد تا بتوانیم بین کار و زندگیمان توازن بیشتری ایجاد کنیم.
دربارهی کتاب افسانه شغل رویایی
همهی ما زمانی که دارای فرزند میشویم، از او میپرسیم که میخواهد در آینده چهکاره شود. ما طوری از شغل و حرفه تعریف و تمجید میکنیم که انگار هدف نهایی زندگی است. سیمونه اِستُلزاف (Simone Stolzoff) در کتاب افسانه شغل رؤیایی (The Good Enough Job: Reclaiming Life from Work) اذعان میدارد که بسیاری از آدمها هویتشان را با کارشان ترکیب میکنند که در نهایت به ازبینرفتن شادی، سلامت جسم و روح و حتی عدم موفقیت ختم میشود که اتفاقی دور از ذهن هم نیست. سیمونه اِستُلزاف در این کتاب به عواملی میپردازد که باعث شده کار در زندگی آمریکاییها رخنه کند. نویسنده در کتاب افسانه شغل رؤیایی همچنین بیان میکند که چرا نمیتوانیم به همین راحتی از کار دست بکشیم. سیمونه استلزاف باتکیهبر گزارشها و مصاحبههایی با سرآشپزان برجستهی رستورانهای بزرگ، بانکداران والاستریت، معلمان و اساتید درمانده و باقی کارکنان و کارمندان مشاغل دیگر در سراسر آمریکا، برای خوانندگان فاش میکند که وقتی توقعمان از شغل چیزی بیش از یک کار عادی است، چه چیزهایی را از دست میدهیم.
سیمونه اِستُلزاف بهجای اینکه شغل را به چشم یک رسالت یا رؤیا در زندگی ببیند، این سؤال را مطرح میکند که اگر بتوانیم شغل را بهعنوان بخشی از زندگی در نظر بگیریم و نه بهعنوان تمام زندگیمان، چه اتفاقی خواهد افتاد. نیز میپرسد که یک شغل باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا خوب و کافی به نظر بیاید. نویسنده در کتاب افسانه شغل رؤیایی با انتقادی تند و داستانهای تأملبرانگیز، افسانههایی را که ما را به شغلهایمان زنجیر کرده، درهم میشکند. سیمونه اِستُلزاف با فاش ساختن دروغهایی که خودمان به خودمان راجعبه کاری که میکنیم میگویم و نیز کارفرماهایمان درمورد ارزش کارمان تحویلمان میدهند، ما را مجاب میکند تا در جهانی که شغل و حرفه شده مرکز آن، زندگیمان را پس بگیریم.
کتاب افسانه شغل رویایی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر شما نیز از آن دسته افرادی هستید که تمام فکر و ذکرتان را کار پر کرده و میخواهید نگرشتان را به شغل خود، تغییر دهید، خواندن این کتاب را بهتان توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب افسانه شغل رویایی: هویت شما از کارتان جداست میخوانیم
با براندون اسپراگ، مهندس نرمافزار 29ساله، در میان بیشهزاری از درختان سکویا در حال قدم زدن هستم. براندون بسیار شبیه داستین هافمن جوان است، البته اگر هافمن اجازه میداد موهایش بلند شود و صبحهایش را با حرکت دِدلیفت میگذراند. براندون پیراهنی با دکمههای آبی به تن دارد که روی شلوارش انداخته است، شلوار کتان خاکستری و کفش کانورس رنگارنگی پوشیده است. میگوید که طرح آن را بر اساس دستورالعمل سفارشی بر حسب نیاز خودش کشیده است. بالای سرمان، غروبی توأمان صورتی و بنفشرنگ آسمان شمال کالیفرنیا را تلطیف میکند. در سمت چپمان، دوچرخههای قرمز روشن، زرد و آبی به صورت پراکنده مانند اسباببازیهای فراموششده قرار گرفته بودند. در سمت راستمان، تابلویی سفید در میان چمنها فرو رفته بود با نوشتهای به خط مدرسۀ ابتدایی: به گوگل خوش آمدید.
براندون بهخوبی با این پیادهرو آشناست. طی شش سالی که برای شرکت کار میکرد، مسیر رفت و برگشت روزانهاش از محل کار تا خانه از همینجا بود؛ از کنار پارکینگ مملو از ماشینهای مدل تسلا و کامیونهای غذایی رد میشد (شارژ خودرو و غذا هر دو برای کارکنان رایگان بودند)، سپس وارد بیشهزار درختان سکویا میشد و از کنار یک مرکز تناسب اندام، دو کافه (نه کافه تریا) با غذاهای لذیذ و نهری کوچک با صدای شرشر آب، عبور میکرد تا به میز کارش برسد.
محوطه آنقدر بخشهای مختلف و زیادی داشت که اصلاً نمیشد تخمین زد که از کجا شروع و به کجا ختم میشود. صدای تشویق را از زمینهای فوتبال اطراف میشنویم. براندون به من میگوید: «آنها درواقع اهل شهر مانتِین ویوی کالیفرنیا هستند. اما فکر میکنم گوگل برایشان هزینه کرده است.» از کنار باغی طبیعی، آبشاری کوچک و ماکتی از نماد قطرۀ اشک به اندازۀ انسان، نماد گوگلمپس، میگذریم. چند زمین تنیس و مطب پزشکان در اینجا وجود دارد و همینطور یک رستوران که سوشی را روی پیشخوان اتوماتیک سرو میکند. فکر کنم من اگر در چنین محیطی کار میکردم، هرگز آن را ترک نمیکردم.