|
کد‌خبر: 329926

سید محمد بهشتی؛

در ستایش زیستن: وقتی باز بودن یک مغازه، شعر مقاومت می‌شود

سید محمد بهشتی در یادداشتی تأمل‌برانگیز از معنای زندگی در روزهای دشوار سخن می‌گوید؛ روزهایی که در آن، حتی باز بودن یک مغازه یا نواختن یک ساز می‌تواند شعرِ بودن و امیدواری باشد. او از ما دعوت می‌کند که در هر موقعیت و هر شغلی، «شعر زندگی» را بسراییم و دل‌های یکدیگر را مخاطب قرار دهیم.

سید محمد بهشتی در یادداشتی تأمل‌برانگیز از معنای زندگی در روزهای دشوار سخن می‌گوید؛ روزهایی که در آن، حتی باز بودن یک مغازه یا نواختن یک ساز می‌تواند شعرِ بودن و امیدواری باشد. او از ما دعوت می‌کند که در هر موقعیت و هر شغلی، «شعر زندگی» را بسراییم و دل‌های یکدیگر را مخاطب قرار دهیم.

شعر زیستن در روزگار سخت

سید محمد بهشتی

فکر می‌کنم مردم در هر کاری که انجام می‌دهند، ناآگاه یا آگاه، به‌دنبال آن هستند که ببینند: «آیا می‌توان شعر این کار را سرود؟»

در محله ما، یک سوپرمارکت هست که فقط بیست متر با یکی از جاهایی که مورد حمله قرار گرفته فاصله دارد. آن منطقه حالا تقریباً خالی از سکنه شده؛ دست‌کم هفتاد درصد مردم رفته‌اند. اما این سوپر هنوز باز است. همین باز بودن، خودش نوعی «شعر» است. شعر سرودن یعنی همین: دهن‌کجی به ناامیدی، به آن‌که به زندگی در ایران حمله کرده.

بازار، نانوایی، قصابی — همه باید همین‌گونه عمل کنند.

چند روز پیش، نوازنده‌ای تنها را دیدم که در خیابان ویولن می‌زد. او داشت شعرِ نوازندگی را می‌سرود.

نوازنده زیاد داریم؛ بعضی‌ها از نظر مهارت درجه یک‌اند، اما فقط کارکرد موسیقی را انجام می‌دهند، نه شعر آن را.

زیبایی در این است که دل‌ها را مخاطب قرار دهیم، نه فقط گوش‌ها را. کسی که صبح زود می‌رود پارک و ورزش می‌کند، او هم دارد شعری از امید و بودن می‌سراید.

ما باید دنبال بهانه باشیم؛ در هر کاری که می‌کنیم، حواسمان به معنای آن باشد، نه فقط شکل و فرم.

اسم این را می‌گذارم: شعرِ هر چیز را سرودن.

مثل آن نانوایی که صاحبش، با وجود شهادت برادرش، هنوز تنور را روشن نگه داشته است. او فقط نان نمی‌پزد؛ دارد شعر نانوا بودن را می‌سراید.

خوشبختانه این‌طور هم نیست که کسی بتواند بگوید: «من هیچ فرصتی برای شعر سرودن ندارم.»

تو هستی!

همسایه داری؟ هستی.

راننده‌ای؟ پرستار؟ پیک موتوری؟ هر شغلی که داری، فرصت داری برای شعرِ زیستن.

این روزها، حتی بودن، امیدوار بودن، و حال خوب داشتن، خودش شعر است.

ما باید خودمان را فدای هم کنیم، تکیه‌گاه هم شویم، پناه هم باشیم.

دستِ محبت‌مان را روی سر هم بکشیم.

این کارها پول نمی‌خواهد، مقام نمی‌خواهد، قدرت نمی‌خواهد.

خوشبختانه، محبت کردن، ارزان‌ترین کاری است که می‌توان کرد و گران‌بهاترین نتیجه را دارد.