|
کد‌خبر: 204268

چرا دنبال رئیس جمهور توسعه گرا نمی رویم؟ | حسرت توسعه

در حکایتی شبه تاریخی ذکر می کنند که در دوره ناصر الدین شاه قاجار شبی از شب های ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد.

امیر توپخانه او را احضار کرد و با خشم پرسید که چرا توپ در نکرده است و توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اولی اینکه باروت نداشتیم. امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرده و گفته بود که همین یک دلیل کافی است و لازم نیست هزار دلیل دیگر را بگوید. به سیاقی مشابه در پاسخ به این که چرا ما سراغ رئیس جمهور به اصطلاح توسعه گرا (با تمام گستردگی و ابهام این واژه) نمی رویم و آن ها را انتخاب نمی کنیم، می توان گفت دلیل اصلی از هزاران دلیل شاید این باشد که حالا جنس خوب و مرغوبی هم برای انتخاب عرضه نشده است که حسرت توسعه گرایی اش را بخوریم! البته برای توسعه مملکت فرد آن قدرها هم مهم نیست که جمع و گروهی که وی متعلق به آنهاست، ولی در همین شرایط فعلی اگر نامزدی در قد و قواره بیسمارک ظاهر شد و کسانی به او رای ندادند، جا داشت ن گران باشیم، ولی در میان اهالی سیاست هم مورد اکازیون موردی نادر است. انتظار البته این است که شبیه ممالک مترقی در حوالی ما هم سیاست بلندمدت باشد. در این جا نیز احزابی با اصول و دستور کار مشخص سر کار باشند و به جای افراد با ایده ها و چشم اندازها طرف باشیم، اما تا امروز که خبری نبوده است و چندان توقیفی نداشته ایم. دلیل آن البته بدطینتی و سرشت تباه اهالی سیاست نیست، به لحاظ تاریخی و فرهنگی به قول معروف جامعه ما «کوتاه مدت» است و به اصطلاح این روال را می پسندد.

اجازه دهید حتی ادعایی بزرگ تر بکنیم؛ دست کم از دوران ظهور مکتب میشیگان در روانشناسی سیاسی به صورت علمی می دانیم که اغلب مردم، کم و بیش در همه جا، حال و حوصله سر و کله زدن با مفاهیم انتزاعی و غامضی مثل توسعه را ندارند. برای خیلی ها مهم نیست نام علمی نگرش اقتصادی رئیس جمهور چیست یا از کدام مکتب فکری پیروی می کند، برای آن ها به درستی چیزهای دیگری اهمیت دارد: معیشتش دچار تهدید نشود و بتواند کارش را بکند و پولی درآورد، ثباتی کم و بیش مناسب را تجربه کند تا بتواند برای آینده خود و خانواده اش برنامه ریزی کند، اگر خواست سفری برود پاسپورت مملکتش معتبر باشدو احساس کند اوضاع اجماعش در کل رو به بهبود و پیشرفت است.

در کشورهای توسعه یافته که سیاست ورزی حزبی غالب است هم قضیه تفاوتی ندارد و درصد بسیار کمی از آدم ها براساس ملاحظات نظری انتخاب می کنند.

کار احزاب تکرار صرف مواضع نظری خود نیست، بلکه در واقع دادن پاسخ «اصولی» به این دغدغه های ملموس شهروندان است و کار مداوم تا بتوانند سطح آموزش سیاسی جامعه را بالا ببرند، در ایران بدون وجود این احزاب البته کار بسیار سخت تر است. تا یک ماه نزدیک به انتخابات معلوم نبود به طور دقیق چه کسانی بناست در مهم ترین اتفاق سیاسی کشور رقابت کنند؛ رویکرد و نگرش کلی آن ها به اوضاع و توسعه گرایی بماند. از یاد نبریم که ابهام و کلی حرف زدن رمز ماندگاری در فضای سیاسی ایران است، آدم های سیاسی «زرنگ» در ایران اغلب سعی می کنند بیش از بیان اصول فکری مشخص خود و مباحثی پرمناقشه نظیر نگاه به توسعه حرف های کلی بزنند و برای خود انگ نخرند. واقعیت این است که مرد سیاسی ایرانی در گذر زمان به فراست یاد می گیرد که اگر می خواهد دل از خلایق ببرد، باید دائم سعی کند وابستگی گروهی خود را کمرنگ کند و «مستقل» به نظر برسد. افق سیاست در ایران کوتاه مدت است، آدم به واقع «اصولگرا» خیلی دوام نمی آورد و در حاشیه می ماند، اهل سیاست می آموزند که خود را درگیر مرزبندی های معمول نکنند تا در حوادث پیش بینی نشده آینده جایی برای مانور داشته باشند. در این حال و هوا آینده نگری زیاد چه بسا خطرناک باشد و امکان بهره برداری از فرصت ها را از آدم ها بگیرد. برای ناظر بیرونی شاید غریب به نظر برسد، ولی در قاعده بازی سیاست ایرانی حتی این پنهانی عمل کردن و اعلام نامزدی در انتخابات در آخرین لحظه هم توجیه دارد: آدم «زرنگ» برای رئیس جمهور شدن خیلی زود اعلام تمایل نمی کند، زیرا رندان رقیب وقت کافی برای پیدا کردن شواهد مناسب برای منصرف کردنش خواهند داشت!

از طرفی بی اعتمادی و بدبینی تاریخی مردم و اهل سیاست کار را دشوارتر می کند، کسی از اهل سیاست حرف حساب هم داشته باشد و به واقع به دنبال «توسعه» باشد، بعید است خود مردم هم او را خیلی جدی بگیرند و باور کنند. در جامعه کوتاه مدت همه چیز کوتاه مدت است و افراد دنبال نتایج فوری و در دسترس اند. ایده های درست اگر نتوانند پیروزی های سریع کسب کنند، شکست می خورند و بختی برای بقا ندارند. این هم مربوط به امسال و پارسال نیست و از قرار ریشه تاریخی دارد، روزنامه نگار پیشکسوت ایرانی، محمد قائد شرفی، خاطره ای از دوران پهلوی در این باب آورده است که ذکرش خالی از لطف نیست: «وقتی جمشید آموزگار، نخست وزیر، گفتمگر مردم مجبورند خیار را در اسفند ماه نوبر کنند، در مطبوعات حمله های تندی به او شد و باز ابتدای تابستان 57 بر سر قیمت انگور یاقوتی نوبر کیلویی 90 تومان (13 دلار)صدای اعتراض برخاست. آموزگار بیشتر اقتصاددان بود تا اهل سیاست، و با ماموریت سفت کردن کمربندها مامور تشکیل کابینه شد. اما پاسخ سیاسی که جامعه شهرنشین ایران را خشنود کند آن است: گشایش اعتبار شده و ان شاءالله با ورود محموله های خیار و انگور این کمبود هم رفع خواخد شد و ملت شریف و عزیزمان بیش از پیش در رفاه خواهد بود!» باید اضافه کرد در اینجا و اکنونی که ما به سر می بریم از جهاتی اوضاع بدتر هم شده است.

در حال حاضر یک ایرانی بیشتر دغدغه این را دارد که با این پایین و بالا رفتن های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی موجود فردا وضعش خیلی بدتر از امروز نشود. طبیعی است که در چنین شرایطی خواسته اولیه اش ثبات و پیش بینی پذیری است و بعید است برایش مفاهیمی تفننی! مثل توسعه خیلی جذابیتی داشتن باشد. در دوران شوک و تحولات سریع انتظار داریم که خواست توسعه تبدیل به کالای لوکس شود. در میانه این مصیبت ها، اگر کسی هم از صندوق قهر نکند، بیشتر خواهان این است که کسی بیاید که نگذارد اوضاع خیلی بدتر شود، رشد و تحول پیشکش!

به معجون بالا باید ناکارامدی نهادهای کنش جمعی در فضای عمومی (ساز و کارهایی نظیر سمن ها، رسانه ها، تشکل ها و انجمن ها و...) را هم اضافه کرد. افراد که به تنهایی انگیزه یا دانش ندارند، باید همین نهادها نقش قابله گری ایده های نو را بر عهده گیرند تا چیزی به نام توسعه برای مردم موضوعیت پیدا کند. کار آن ها این است که اندیشه ها و ایده های پیشرو را طرح و ترویج کنند تا به اصطلاح تقاضای سیاسی کافی برای آن ها پیدا شود. در این صورت می توان انتظار داشت اهالی سیاست برای جلب نظر مردم هم که شده است به این ایده ها به شکل جدی تر توجه کنند. وقتی چنین نهادهایی به دلایل متعدد موثر عمل نمی کنند و محدودیت هایی دارند، می توان انتظار داشت که اندیشه توسعه گرایی چندان با اقبال رو به رو نشود.

با آن چه گفتیم به نظر می رسد اگر این وسط آدمی توسعه گرا ظهور کرد باید تعجب کنیم، والا با این فرمان که می رویم جز پوپولیسم افراطی بعید است چیزی را شاهد باشیم، والله اعلم.

 

source: تجارت فردا