ارسال به دیگران پرینت

کژی و کمال

مجموعه تلویزیونی پایتخت، به‌عنوان یک سریال پربیننده و پول‌ساز، در مدت‌زمانی نزدیک به یک دهه که از نمایش اولین سری آن می‌گذرد، کمتر مورد تحلیل جدی قرار گرفته و بیشتر نوشته‌ها درباره آن از حد تمجید احساسی فراتر نرفته‌اند!

کژی و کمال

مجموعه تلویزیونی پایتخت، به‌عنوان یک سریال پربیننده و پول‌ساز، در مدت‌زمانی نزدیک به یک دهه که از نمایش اولین سری آن می‌گذرد، کمتر مورد تحلیل جدی قرار گرفته و بیشتر نوشته‌ها درباره آن از حد تمجید احساسی فراتر نرفته‌اند! این کمبود در تحلیل بیشتر از اینکه به بی‌تفاوتی منتقدان جدی نسبت به این مجموعه مربوط باشد، ناشی از کیفیت خود سریال است که سال‌به‌سال نه‌فقط بهتر نشده؛ بلکه پسرفت هم کرده است. در این هشت سال، تحولات اجتماعی و سیاسی مهمی رخ داده که هرگونه درک و دریافت این سریال را تابع خود کرده است؛ همان نکته‌ای که سازندگان مجموعه هم در گفته‌های خود بر آن تأکید می‌کنند تا این مجموعه را بازتاب اوضاع و فرهنگ ایرانی در گذار از یک دولت اصولگرای عوام‌فریب به دولتی اصلاح‌گرا ببینیم. طبیعی است که از این منظر، توقع بیننده از سریال بالاتر می‌رود؛ زیرا انتظار دارد که سریال حتی در محدوده‌ای کوچک، بخشی از تغییر و تحولات فرهنگ ایرانی را ثبت کند و با توجه به پیشرفت‌های جهانی در سریال‌سازی، کیفیت بصری آن هم قسمت به ‌قسمت بهتر شود؛ اما سریال در بازتاب برخی وقایع و خصوصیات قومی و طرح موضوع، کاملا محافظه‌کارانه پیش می‌رود و درباره کیفیت بصری مجموعه هم جز تأسف، نظر خاصی نمی‌توان داد.

ریشه‌یابی این کاستی‌ها، چند نکته مهم را درباره این مجموعه معلوم می‌کند. نخست محدودیت‌های رسانه ملی است که در دست‌به‌دست‌شدن مدیریت آن و اعمال سلیقه‌هایی که در سخت‌گیری و سهل‌گیری افراطی در نوسان هستند، مدام دامنه انتقادی سریال را محدود می‌کنند و عملا شکل چهل‌تکه‌ای به این مجموعه داده است. در ثانی سریال تابع بودجه‌ای است که برایش در نظر گرفته شده و در نبود یک ساختار منسجم و قائم به ذات، زمینه و موضوع و اتفاق‌های هر فصل سریال بنا بر امیال سفارش‌دهنده و صاحب سرمایه می‌تواند تغییر کند. شخصیت‌ها می‌توانند درگیر مسائل خاور دور و چین شوند و در قسمت‌های بعد به مسخره‌ترین شکل با بالن سر از باختر دربیاورند تا با تانک با داعش بجنگند و بعد هم برگردند روستای‌شان! طبیعی است که در محدوده تعریف‌شده تلویزیون، گریز به چین و ترکیه، نوعی باج‌دادن به تماشاچی بخت‌برگشته است که تور تفریحی کشورهای همسایه برایش آرزو و عقده شده است. سومین نکته تأثیری است که محدودیت‌ها در محدودشدن ذهن کارگردان و نویسنده و عوامل تولید و تماشاچی می‌گذارند. کسی که مدام ترس از پیشرفت دارد، عقب می‌ماند و در نبود یک مشوق دانا و صاحب سلیقه و معیاری مشخص، منطقا سطح کیفی سریال افت می‌کند و سریال با سرهم‌کردن و سمبل‌کاری ساخته می‌شود.

دراین‌میان بنا بر خصیصه فرهنگی ایرانی که پول حلّال همه مشکلات است، عملا سریال به مجموعه‌ای از تصاویر برای تبلیغات تبدیل شده که احیانا دو تا جوک و طعنه بی‌مزه و دم‌دستی و کنایه سیاسی بدون بو و خاصیت هم در آن گنجانده شده است. طبیعی است که این افت کیفی، به چشم تماشاچی و منتقد هم باید بیاید و فارغ از تعریف دوباره فلان دیالوگ یا گویش بامزه، درباره روند داستان، قاب‌بندی اثر، ریتم و تطابق محصول با انتظاری که از آن می‌رود، نظر انتقادی بشنویم؛ اما مشکل از آنجا ناشی می‌شود که واکنش مخاطب و زیبایی‌شناسی پدیده بصری، تکامل همسان نمی‌یابند. در این هشت سال، تکامل داستان‌گویی و اجرا در سریال‌های خارجی جهشی شگفت‌انگیز داشته و مدام در حال پیشرفت است؛ بنابراین حس زیبایی‌شناسی بیننده‌ای پیگیر سریال‌های خارجی و حتی کسانی که اتفاقا تماشاگر این سریال‌ها بودند، اگر دچار عقب‌ماندگی ذهنی نباشند، ترقی می‌کند و انتظارشان از مفهوم سریال بالا می‌رود؛ اما در ایران انگار همه چیز به هنگام رسیدن به حد مشخصی از رشد متوقف می‌شود. نه‌فقط در زمینه محصولات بصری؛ بلکه در زندگی روزمره هم حد توقع مشتری و خریدار و مصرف‌کننده به‌شدت پایین است و به هر کژی و نقصانی خو می‌کند. مثال ساده‌اش اغذیه‌فروشی‌هایی است که زمانی به دلیل کیفیت متفاوت اسم در‌کردند و مدت‌هاست کیفیت غذای‌شان پایین آمده و مشتری‌ها هم به امر واقف هستند؛ با‌وجود‌این برحسب عادت باز هم به همان اغذیه‌فروشی می‌روند، انگار باید رفتاری بی‌معنی را به جا بیاورند! عدم مطالبه‌گر‌ی شهروندان در امر سیاسی و اجتماعی، خلقیات آدم‌ها را هم در امور فرهنگی تغییر می‌دهد و با بی‌تفاوتی و حتی اتلاف وقت و ذوق به تماشای مجموعه‌هایی می‌نشیند که در تکراری‌بودن موقعیت‌ها و جنس یکنواخت بازی‌ها، کم از انبوه تبلیغاتی ندارند که میان‌شان پخش می‌شوند. مشکل اینجاست که برای رساندن چند ایده به قسمت‌های طولانی یک مجموعه تلویزیونی، به غیر از موقعیت‌های ایستا، حرکات طبیعی آدم‌ها و کشمکش‌ها هم الکی کش داده می‌شوند، زوایای غریب بی‌دلیل و به‌وفور در سریال گنجانده می‌شوند و سریال در حد یک آتراکسیون و سیرک تنزل می‌کند. در نتیجه، با توجه به روحیه پذیرنده تماشاگر، معمولی‌ترین چیزها را به‌عنوان طنز و شوخی به او می‌دهیم و سطح سلیقه او را در یک دهه یکسان و حتی نازل نگه می‌داریم! در نتیجه مفهوم ریتم در اینجا به پرکردن اوقات فراغت تقلیل می‌یابد و عملا از یک ساعت هر قسمت، 10 دقیقه برای پی‌گرفتن وقایع کفایت می‌کند!

برای همین می‌توانیم درباره پدیده‌هایی از جنس پایتخت، منتقد باشیم؛ چون برآمده از وضعیتی ناسالم‌اند و به جای بهبود اوضاع، از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند. قومی را به شکل اجسام درآورده و هنوز با سایز شکم و ابروی پرپشت و قد دراز و مسخره‌بازی از تماشاگر خنده می‌گیرند! به جای تقویت خود‌فرهیختگی در بیننده، او را به لحاظ ذهنی و سلیقه‌ای عقب‌مانده نگه می‌دارند و باعث تکامل او نمی‌شوند. به وضعیت موجود ظاهرا معترض هستند؛ اما از نابسامانی بیشتر بهره می‌برند تا نظم و کمال؛ و هیچ روزنه‌ای برای بهتر‌شدن به بیننده نشان نمی‌دهند جز چند نصیحت دیکته‌شده بی‌بخار!

می‌توان دلبستگی به «پایتخت» را تجلی روحیه مسامحه‌گر ایرانی دانست که به تأسی از خیام دم را غنیمت می‌شمرد و جست‌وجو برای کمال را به آینده واگذار می‌کند، اما از سوی دیگر، در عصری زیست می‌کنیم که مرزهای آن مدام کم‌رنگ می‌شوند و ماندن در چهاردیواری کوچک و بسنده‌کردن به نقش خوش قالی و کاشی، چندان طبع آدم امروزی را ارضا نمی‌کند. طبیعی است که برای محصولات سیمای ملی، که سال‌هاست از استاندارد جهانی عقب مانده‌اند، به‌سختی می‌توان معیار جهانی به کار بست، اما با ذهنیت خودمان و طبع زیبایی‌شناسی‌مان چه کنیم؟ آن را تقلیل دهیم یا ارتقا؟

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه